eitaa logo
طلاب الکریمه
12.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
انقلابی دیگر امیرالمومنین علیه‌السلام می‌فرمایند: در فتنه‌ها مانند شتر دو ساله باش. در سال ۱۳۸۸ همه دشمنان خارجی با ایادی داخلی از سر بغض و عداوتی که با اسلام و نظام اسلامی داشتند سعی کردند انقلابی رنگی در داخل کشور بوجود بیاورند. برنامه‌ریزی دقیق، صرف پول هنگفت، تشکیل یک شبکه از درون نیروهای خود نظام و... . هیچ برخورد امنیتی و نظامی و سیاسی آن را نمی توانست حل کند. مردم صاحبان و مالکان حقیقی انقلابند و بصیر، هوشیار و جان بر کف برای دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی. هنگامی که آسیب به جمهوری اسلامی را واقعی دانستند، با حماسه مردمی همبستگی و همراهی با حکومت، نظام ارزشها والای الهی را به نمایش گذاشتند. همچون قبل از انقلاب دسیسه داخلی و خارجی را بی اثر کردند. و اینگونه بار دیگر به اسلام و انقلاب قدرت و قوت بخشیدند. نشان دادند همواره یاریگر رهبر معظم انقلابند حتی اگر دیگران ایشان را تنها بگذارند. بسیج همه افکار، دل جانها باعث ناامیدی و کوتاهی دست فتنه‌گران شد که خداوند می فرماید خداوند سرنوشت ملتی را تغییر نمی‌دهد مگر به دست خودشان. ✍️ فاطمه تیرانداز @tollabolkarimeh
از گروه مادران موفق چند فرزندی خارج شدم. پیش از آن هم چندین کانال انگیزشی مادرانه را ترک کرده بودم. راستش دلم به حال خودم سوخت. زیادی دنیای مادرانگی ام را از عینک مادران دیگر بررسی می کردم. زیادی خودم را بابت اشتباهات سهوی و عمدی ام بازخواست میکردم. یادگرفتن یک چیز است و مقایسه بدون در نظر گرفتن توانایی ها یک چیز دیگر. و این مکر رسانه بود که به بهانه یادگیری، مرا درگیر مقایسه های باطل کرد. هرچه بود خودم را نجات دادم. به خودم فرصت دادم سبک مادری مدنظرش را اجرا کند. یادگیری با توکل و توسل و چاشنی مهر مادرانه کافی است تا ضیافت مادری ام تکمیل شود. حیف است با مقایسه، لحظاتم رنگ حسرت بگیرند.. ✍️مریم حمیدیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
داغ تو با خاکسپاری ات سرد نمی شود. مثل بوی گردن نوزاد می پیچد لابه لای تار و پود هر کاپشن صورتی دخترانه و مادری مثل من که دختری قد و قواره تو دارد با هر بار پوشاندن کاپشن به دخترش هزار بار دق می کند..💔 ✍️مریم حمیدیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مثل آینه خداوند این دختر را آنقدر شبیه من آفریده که خودم هم متعجب می شوم. پدر و مادرم هم هنگام برخورد و گفت و گو با او بهش می گویند "مریم دوم" شاید بتوان آینه هایی خلق کرد که شباهت های ظاهری را دقیق نشان دهد، اما کمتر آینه ای وجود دارد که همه شباهت های رفتاری را نمایان کند. گاهی یک فرزند آنچنان اعماق وجودت را بازنمایی می کند که خودت هم یادت رفته آن ویژگی در وجودت هست. حالا دختر اولم که از نظر ظاهری شبیه پدرش است آنقدر خلق و خوی اش مشابه من است که متحیر می شوم. با خیال پردازی هایش به عالم کودکی ام سفر می کنم. با سوالات دقیقش به روزگار کنجکاوی خودم پرواز می کنم. از خودم چه پنهان؟ گاهی یک صفت بد وجودم را همچین جلوی چشمم می آورد که از خودم بیزار می شوم. که باور نمی کنم بله این ارث من است، این ویژگی من است که سالها ازش غافل بودم و حالا خدا دخترم را مثل آینه جلویم گرفته تا هرچه درونم هست را بهتر ببینم.. ✍️مریم حمیدیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کابیت اسباب بازی هایشان را به سبک من در خانه تکانی بیرون می ریزند. و من بیشتر از قبل متوجه می شوم بچه ها همان می شوند که هستم نه آن چیزی که می خواهم. ✍️مریم حمیدیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
برای هدیه روز زن یک بسته لیوان رنگی چهارتایی خریدم و به خودم هدیه دادم. برخلاف سال‌های گذشته امسال سعی کردم شادی ام را وابسته به غیر نکنم. البته خیلی خوب است روز زن بهانه ای باشد برای قدردانی از زحمات ایشان، ولی خب وقتی به هر دلیلی مرد خانه یا دیگران این کار را انجام نمی دهند، زن چه کند؟ من امسال تصمیم گرفتم اگر هدیه ای دریافت نکردم ناراحت نشوم. در عوض یک بسته لیوان رنگی چهارتایی که همیشه دوست داشتم را خریدم. حالا هر بار که داخلشان آب می خورم حس نشاط می گیرم و به خودم افتخار می کنم. از بابت اینکه توانستم یک چالش را حل کنم. ✍️مریم حمیدیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هفتم بهمن سال پنجاه و هفت بود . از میان انبوه جمعیت که همه در حال دویدن بودند چشمم به دنبال علی و حسین بود. خوب چشم گرداندم به دنبال پسری ۱۴ ساله و پسرکی ۵ ساله... از جلوی ژاندارمری که گذر کردیم، تیراندازی شروع شد و مردم درِ خانه هایشان را برای پناه دادن به تظاهر کنندگان باز کردند. موج جمعیت مرا به جلو می برد اما نگاهم روی تک تک بچه ها می چرخید اما خبری از علی و حسین نبود . درخانه ای پناه گرفتیم و ناگهان بازهم صدای تیری بلند شد که این بار من احساس کردم گلوله به قلب من خورده و بی اختیار دستم را روی قلبم فشردم. هول و ولایی به جانم افتاده بود‌. دوازده ساعتی توی آن خانه پناه گرفته بودیم. حال خودم را نمی فهمیدم بعد از آن صدای تیر جانی برایم نمانده بود. آن قدر توی ذهنم آسمان ریسمان بافتم تا سر و کله ی عموی بچه ها پیدا شد و آه از آن خبر... تا چشمش به همسرم افتاد زد زیر گریه "کاش به جای بچه من را میزدند..." درست بود! گلوله به قلب من خورده بود ... عموی بچه ها حرف میزد، اما من نمی شنیدم .گریه می کرد اما من نمی دیدم ... صورت جگرگوشه ام را می دیدم ؛صبح غسل شهادت کرده بود و راه افتاده بود . دوستش بادیدن کاپشنش که سوراخ بود با خنده گفت :"علی کاپشنت سوراخه ، نکنه تیر خوردی!!" علی خندید و گفت :"من ان شاء الله ساعت ۱۱ تیر می خورم" همان هم شد... پسرکم ساعت ۱۱ تیر خورده بود و شهید شده بود... الحمدلله که به آرزویش رسید. ✍️ زهرا ابراهیمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چندی پیش در میان تمام خبر ها و محتواهای بسته بندی شده ی شیک و پیک شبکه های اجتماعی یک ضرب المثل انگلیسی خیلی به دلم نشست، نوشته بود: "اشتباه پزشک زیر خاک دفن میشود،اشتباه یک مهندس روی خاک سقوط می‌کند، اشتباه یک معلم روی خاک راه میرود و جهانی را به فنا می کشد! " خواستم بگویم در این زمان که استخدامی آموزش و پرورش و خبر ها ومنابع و حواشی اش در صدر اخبار است. حواستان باشد در حال قبول چه مسئولیت سنگینی هستید. ✍️ نرجس خرمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هروقت، هرجا به مشکلی خوردم مادرم گفت:" یک روضه موسی بن جعفر بخوان و به او متوسل‌شو" سال‌ها از حرف مادرم می‌گذرد اما من هروقت کارد به استخوانم می‌رسد می‌روم در خانه‌ی آقا موسی‌بن جعفر... پارچه‌ی مشکی را روی زمین پهن می‌کنم. با بچه‌ها دورش می‌نشینیم. هرچه خوراکی توی کابینت و یخچال داشته باشم رزق روضه‌ی خانگی و بی‌ریای ما می‌شود. شاید بهتر است بگویم تبرک... سه‌نفری هرچیزی که بلد باشیم برای هم می‌خوانیم. از روضه و زیارت عاشورا بگیر تا سینه‌زنی. بعد از دعا‌ی آخر بلند می‌شوم و ۳تا چای می‌ریزم و با بیسکوییت می‌گذارم وسط سفره. بچه‌ها مشغول خوردن می‌شوند، اما من دلم را توی کوچه‌پس‌کوچه‌های بغداد جا گذاشته‌ام. مروارید‌های اشک از گوشه‌ی چشمم می‌لغزند و داغ فراق را برایم تازه می‌کنند. دست‌هایم را بالا می‌آورم و از ته دل می‌گویم: " يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ ✍️سیده مهتا میراحمدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت آزادی حالا که دستان کوچکت برف زمستان را لمس نمی‌کند، وقتی حیاطی برای بدو بدو تو و خواهرت نیست، وقتی خاکی برای لمس آنچه از آن آفریده شده ای نیست،می‌فهمم کودکیت بین چار دیواری های اجباری زندانی شده! محیط پیرامونت آنقدر کوچک شده که فضایی برای تجربه های جدید نداری، پس چرا من دایره کشف تو را کوچکتر کنم؟ دایره کشف تو باید بزرگ باشد نازنینم! آنقدر بزرگ که لمس کنی، بکاوی و تجربه کنی.. مگر اینجا خانه تو نیست؟ این برنج و آن بسته نیمه باز ماکارونی، یا آن حبوبات های داخل ظرف همه از آن تو و خانه تو هستند.. چرا مانع شوم؟ وقتی خطری در کمینت نیست، از چه نگرانم؟ برق چشمان کوچکت هنگام مشت کردن دانه های برنج دلم را می‌برد... چه از این بالاتر برآب دل یک مادر؟ مگر دنبال چه می‌گردم؟ بیا به سرزمین وسایل آشپزی من وارد شو! پر است از کشفیات جدید.. ✍️ مریم حمیدیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسم الله تلویزیون روشن است ساعت 2 بعدازظهر وقت اخبار سراسری است. پشت به تلویزیون نشسته'ام. اخبار شروع می شود نهارم خوشرنگ و بو شده است. قرمزی گوجه فرنگی کنار سفیدی سیب زمینی بشقاب غذایم را رنگین کرده عطرش را به ریه می کشم لقمه اول را که میگیرم سرم را بلند میکنم نگاه براق نگار روی لقمه است موهای خرگوشی اش به چشمم بانمکترش کرده لقمه را به سمتش میگیرم از دستم میگیرد و با لذت میخورد توی دلم قربان صدقه'اش میروم. _"خیلی خوشمزه است مامان جونم" میگویم:" مامان جون خودت لقمه بگیر منم نهارمو بخورم" توی ذوقش میخورد اما شروع می کند. لقمه'ای توی دهانم میگذارم خانم اخبارگو از کودکان غزه میگوید از گرسنگی'شان امار می دهد که از چند بچه، چند تا در خطر سوءتغذیه و مرگند؛ و چندتا بر اثر گرسنگی ... غذا طعم زهر میگیرد، بوی خودخواهی. لقمه مثل سنگ گلویم را میگیرد. کودکی میبینم که با ظرف خالی روبرویم ایستاده است قاشقش را توی ظرف خالی میزند صدایش موهای تنم را سیخ میکند. اشک در چشمم میجوشد، خدایا؛ چکاری از من ساخته است. نگار لقمه'ای سمتم میگیرد، میگویم: "خودت بخور عزیزم" _میگوید: "برای اوناست" با دست تلویزیون را نشانم میدهد. کودکانی با لباس خاکی و خون الود با چشمانی سرد و بی رمق. لبخند روی لبم از هزاران گریه دردناکتر است، با دلخوری احمد را نگاه می کنم. او صدای تلویزیون را قطع میکند و شروع میکند به حرف زدن که چطور میتوانیم به کودکان گرسنه غزه کمک کنیم. در دلم خدا را شکر میکنم که کودکم می فهمد و انقدر مهربانی و بخشش در وجودش هست که از سهم غذایش حتی شده لقمه ای ببخشد. آرزو میکنم بتوانم ذاتش را همینطور مهربان و بخشنده نگه دارم. پ.ن: لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون ✍️فاطمه تیرانداز ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
راه افتادم و توی راه جوراب های پسرم را هول هولکی پوشاندم. از ترس اینکه دیر برسیم گیره موهای دخترم راهم از روی میز تلویزیون برنداشتم! فقط به بودنم در آنجا فکر میکردم و میخواستم وظیفه و خواهری را باهم به درستی ادا کنم. وقتی رسیدیم نفسی مهمان ریه‌هایم کردم و نشستم روی مبل، بچه ها هم از فرط خستگی روی زمین ولو شدند. شربت زعفران که به روح و روانم، جان دوباره داد. کمی فکر کردم آیا فقط بودنم در یک مکان هدف است؟ یا انتخاب درست؟ یا اصلا هردو؟ تلوزیون سخنرانی آقا را پخش میکرد : همچنان که اصل انتخابات یک تکلیف الهی است، هم یک تکلیف الهی است... ✍️ نرجس خرمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱چای آلبالویی مادر هر صبح که زمین صورتش رادر آبشار اذان می‌شوید، بانوی خانه سرِچشمه‌ی سپیده وضو می‌گیرد و نماز بندگی می‌گزارد. بانوی خانه چای عاشقی دم می کند، سفره مهربانی می‌گشاید، سفره‌اش بوی نان تازه‌ی مادری می‌دهد. وقتی بر ساحل لبخند خسته‌اش می‌نشینی، خستگی دنیا از یادت می‌رود این را از طعم چای آلبالویی رنگی که جلویت می‌گذارد، می‌فهمی. بانوی خانه فاصله‌ها را به هم " کوک" می‌زند و دل‌ها را به هم می‌دوزد. او فرشته پیوند زمین و آسمان است. بانوی خانه به وقت نیایش از باغ آسمان برایت گل می‌چیند و تو عطر آن را تا پان عمر در زندگی‌ات حس می‌کنی. بانوی خانه، ایمان بار می‌گذارد و باچاشنی تربیت، مزه‌دارش می‌کند. صبر می‌کند‌، وقتی‌که خوب جا افتاد‌، سفره‌ای به گستره عشق می‌گشاید. عطر دست‌پختش تا چند کشور آن‌طرف‌تر راهم فرا می‌گیرد. تا حدی که همه دنیا بر سفره بهشتی‌اش می‌نشینند. بانوی خانه زنی شهید پرور است، دست‌پختی به طعم مقاومت و آزادگی و امنیت دارد‌ درست مثل مادر شهید سردار سلیمانی‌، مادر سید روح الله عجمیان و آرمان و دیگر مادران و همسران شهدا. بانوی خانه، کلید دار مقتدر بهشت است که به اذن و رضای او می‌توانی گام در بهشت زهرای سعادت بگذاری. بانوی خانه عاشق است و عفیف، مهربان است و نجیب‌. بانوی خانه جاده‌های انتظار را برای آمدن عدالت‌گستر مهربان آماده می کند‌، او اهل دیار ولایت است و خانه زاد خانه‌ی مادر هستی، فاطمه زهرا سلام الله علیها است. ✍️زینب سیدمیرزایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tollabolkarimeh
بهترین تقدیر هر آنچه از شب قدر سال قبل تا الان بر من گذشته، تقدیراتی بوده است که شما به قلب من نگاه کردید و امضا زدید. برای امشب که حساب و کتاب هر امری ابتدا به محضر شما رسانده می‌شود، نگرانم که مبادا با ناراحتی، مجبور شوید چیزی را امضا کنید که صلاح من در آن نیست. راستش را بخواهید اینجا هر عملی، حتی مقدس‌ترین کارها بدون شما ننگ است. هر تصمیمی اگر مرا به شما نرساند لجنی می‌شود که روحم را ذره ذره در خود می‌کشد. اینجا نفس زدن در هوایی که نتوان بوی شما را در آن استشمام کرد، سخت است. من می‌دانم قلب شما برای من می‌زند و من بی‌محابا می‌گذرم از تمام نگاه‌های مملوء از عشق شما. من مدعی عشقم اما عاشق واقعی شما هستی. براستی که کار شما احسان است و کار من بی‌تفاوتی و عادتک الاحسان... امشب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان برای تقدیر هر کاری نازل می‌شوند‌ بر شما. شما که ولی امر همه جهانید، شایسته دریافت کل امر هستید. تقدیرات بر شما نازل می‌شود و شما مثل پدر به فرزندانتان نگاه می‌کنید و مقدرات را امضا می‌زنید. من نگرانم در جانم چیزهایی باشد که نشود تقدیر مرا با خودت هماهنگ کنی. چکار کنم‌ پدر؟ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ...مگر جز شما کسی را دارم که برای خطاهایم، برای آنچه نفسم در اسارت آن است، به آن پناه ببرم؟ می‌شود خودتان درستش کنید؟ من سالهاست بدون شما، دارم به بیراهه می‌روم. مرا در راهی موثر قرار بده که شما را زودتر به ما برساند. دنیا بدون شما دارد دق می‌کند. من امشب فقط یک خواسته دارم، اسم مرا جز کسانی بنویس که همواره کارهای شما را انجام می‌دهند. من می‌خواهم همه کارهایم با اجازه شما باشد. ✍️مریم حمیدیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یک مشت تافی قرمز و سبز و نارنجی انگار دریچه ای شد و مرا کشاند تا روزهای کودکی! همان وقت ها که دلم برای بو و مزه ی تک تک طعم هایشان قنج می رفت و تمام آمالم جمع شدن پول توجیبی برای خریدن یک مشت تافی رنگارنگ بود. چند وقت پیش ویدئو های شناخت نوجوان آقای سیدبشیر حسینی را گوش میدادم و یک جمله اش خیلی به دلم نشست گفتند:" نسل ما نسل حسرت بود، نسلی که حسرت یک انتخاب را می کشید، اما نسل امروز و نوجوان امروز نسل حیرت است! ان قدر گزینه دارد که نمیداند کدام را انتخاب کند" ✍️نرجس خرمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
جای شهدای خالی هوای بهاری پیروزی‌های قبل از ظهور احساس می‌شود. شکستن هیمنه پوشالی امت یهود نقطه آغازی برای نابودی‌شان است. جای خالی همه‌ی کسانی که از فراغ تو دم زدند خالی است. جای همه منتظرانی که برای آمدنت امت اسلام را قوی کردند. شکنجه شدند. مبارزه کردند. خون دادند. موشک ساختند. آبرو گذاشتند. با عملیات وعده صادق، فرزندانت به دل یهود ترس انداختند. این بخشی از جزای کسانی بود که برای ۲۵ سال آینده عجله کردند و سرداران ما در سفارت ایران را زدند. البته کینه ما از این گوساله پرستان برمی‌گردد به نوای جدتان علی پس از ضربت در مسجد کوفه:" به خدای کعبه رستگار شدم، بگیرید پسر زن یهودی را." و ما امت محمد داریم همه پسران زنان یهودی را مواخذه می‌کنیم‌‌. این تازه شروع ماجراست. ما انتقام همه کارشکنی‌های یهود از صدر اسلام تا عصر ظهور را می‌گیریم مولای من! باید همه مستضعفان ببینند فرزندان حیدر چگونه هیمنه پوشالی این رژیم نامشروع را شکستند. همه مظلومان عالم زین پس، با هر چه در توان دارند به این غده سرطانی یورش می‌برند و شریان‌های اقتصادی‌اش را نابود می‌کنند. جهان باید برای حکومت کریمه شما آماده شود. نظم نوین جهانی که سالیان دراز با بمباران رسانه‌ای، ذهن‌ها را مشغول ساخته بود باید برچیده شود. افکار آزادگان جهان باید در اختیار فطرت قرار گیرند، آن وقت هر قلب پاکی تو را می‌خواند آقای من! دعا کن برای ما که تا روز آمدنت بر راهی که ما را به تو می‌رساند استوار بمانیم. ✍️ مریم حمیدیان @tollabolkarimeh
تابستان داغ بچه های مدرسه ایی فصل تابستان را جور دیگری دوست دارند. اصلا شاید بتوان گفت تابستان و استراحت از یک جنس هستند. فصلی که از عطر مدرسه فاصله گرفته و دانش آموزان را به وادی تفریح و استراحت کشانده است. اما آیا در همه‌ی این سه ماه تابستان باید فقط خورد و خوابید و از این شهر به آن شهر یا از این طرف شهر به آن طرف شهر رفت؟ یا اینکه از صبح تا شب فقط در شبکه های اجتماعی یا در بازی های رایانه ایی سیر کرد؟ تصور کنید یک دانش آموز یا یک دانشجو بعد از نُه ماه، از تحصیل فاصله بگیرد و فقط در این وادی ها پرسه بزند، چه بر سرش می‌آید؟ ذائقه اش عوض شده و به سمت تنبلی و خوشگذرانی متمایل می‌شود. پس در این مدت کم چه باید کرد که هم خوش بگذرد و هم بیهوده نگذرد؟ عده ایی از والدین، کودکان خود را در سه ماه تابستان به کلاس های مختلفی می‌برند تا یک مهارتی بیاموزند و بعد از سه ماه تعطیلات آن کلاس ها را تعطیل می‌کنند و دیگر ادامه نمی‌دهند؛ در صورتی که اگر این مهارت آموزی را در طول سال ادامه دهند حتما کودک به رشد خوبی در آن زمینه می‌‌رسد. استمرار در هر کاری حرف اول را می‌زند. اگر در کاری استمرار وجود نداشته باشد، حتی اگر تمام دنیا جمع شوند تا شخص را یاریش دهند به هدف و نتیجه‌ی دلخواهش نخواهد رسید. انسان اگر از یک سری خوشگذرانی ها نگذرد و استمرار در یک کار را نگه ندارد و از شاخه ایی به شاخه‌ی دیگری بپرد پیشرفت نخواهد کرد. آدمی موفق است که کارهایش مستمر و ادامه دار باشد؛ مثلا عده ایی از دانش آموزان 9 ماه پای کتاب و درس می‌نشینند و در تابستان از خواندن کتاب فاصله می‌گیرند. اگر خواندن کتاب را در این سه ماه هم ادامه دهند در جهان بینی‌ و آینده‌شان موثر است. تابستان ممکن است به معنی تاب آوردن باشد، تاب آوردن در برابر بی میلی نسبت به کارهایی که می‌دانید مهم هستند و باید ادامه دار باشند. خودتان را برای کارهای مهم زندگیتان به آب و آتش بزنید و ول کن ماجرا نباشید. اصلا خوبش را بخواهید رمز موفقیت در هرکاری پشتکار و اراده است حتی در زمان‌هایی که خسته، بی حوصله و بی انگیزه اید. آنوقت دیگر "رهرو آنست که پیوسته و آهسته رود" را با گوشت و خونتان لمس خواهید کرد. شما شاید در اوایل راه به نتیجه‌ی دلخواهتان نرسید و کارها به کندی پیش برود اما با تلاش و پشتکار خواهید دید که در اواخر مسیر رسیدن به قله به جاهای خوبی رسیده اید. شاید در اواسط راه دلتان نخواهد ادامه دهید و در تله‌ی تاریک نا‌امیدی بیفتید اما اگر ادامه دهید، خواهید دید که در اواخر راه با انرژی بیشتر و زمان کمتر از اوایل راه دارید به جاهای خوبی می‌رسید. آنجاست که شما به هدفتان نزدیک و نزدیک تر می‌شوید و به دستش می‌آورید که این خود باعث افزایش عزت نفس‌ و سبب موفقیت و پیشرفت‌تان خواهد شد. جیمز کلییر در کتاب خرده عادت ها نوشته است: "زمانی که به نظر می‌رسد هیچ چیز کمکی نخواهد کرد، می روم و به سنگ تراشی نگاه می کنم که برای صدمین بار روی سنگ ضربه می زند، بدون اینکه ترکی ایجاد شود؛ اما در صد و یکمین ضربه سنگ به دو تکه خرد می شود و می دانم که آخرین ضربه نبود که آن را خُرد کرد، بلکه تمام آن ضربه های پیشین مسبب آن بود." قطعا اگر به قدرت عادت های کوچک و مستمر ایمان بیاوریم، زندگی مان متحول خواهد شد. اگر شما حداقل یک‌سال به صورت مستمر به کاری ادامه دهید بدون شک به هدفت‌تان خواهید رسید. همان‌طور که از نظر عرف و در روایات حداقل زمان مداومت بر یک کار را یک‌سال ذکر کرده اند؛ برای مثال امام صادق (علیه‌السّلام) در این زمینه فرموده‌اند: «هر گاه شخصی عملی انجام می‌دهد، تا یک‌سال ادامه دهد، سپس اگر خواهد به عمل دیگری منتقل شود؛ زیرا شب قدری که تقدیرات و مشیت‌های الهی در آن محقق می‌شود ضمن یک سال خواهد بود». ✍ 🏻سمیرا مختاری @tollabolkarimeh
قایقران همبستگی زینب جان! این‌بار تو پرچم‌دار و صدای مظلومیت و اقتدار مسلمانان غزه شدی. تو ثابت کردی هنوز هم زن ایرانی صف اول مبارزه با ظلم و جهل است و بانگ بیدار باش جهان استکبار و استعمار را تو در المپیک نواختی. زینب جان در راهت ثابت قدم باش و بدان که ما ایرانی‌ها و زنان ایران پشتیبان تو هستیم. پ.ن: 🇵🇸🇮🇷‌برای اولین بار در المپیک پاریس۲۰۲۴، زینب نوروزی ورزشکار قایقرانی رویینگ ایران درحمایت از مردم مظلوم فلسطین با پرچم همبستگی ایران و فلسطین ظاهر شد. ✍️ @tollabolkarimeh
خون بر شمشیر پیروز است خون می‌جوشد و می‌جوشد و می‌جوشد و هرگز ارام نمی‌گیرد تا انتقامش گرفته شود. و شهادت مرگ نیست؛ زیستنی است جاودانه. انتقام از مجرمان سخت و دردناک است و البته؛ نزدیک. جهان برای مستضعفان است نه گردنکشان که در تاریکی و سکوت شب با ترس از پشت خنجر می‌زنند، می‌گریزند و پنهان می‌شوند. بترسید از ما که داغداریم اما مجازات سخت برای شماست و خونخواهی وظیفه ما لقاء الله گوارایت شهید اسماعیل هنیه @tollabolkarimehp
حیفِ درخت 🌲 بی حوصله و دست به چانه نشسته‌ام وسط کل کل‌های یک انگلیسی و آمریکایی‌. وقتی لارا با دیدن کنگره‌های سنگی برج لندن فخر می‌فروشد که "این‌ها را ببین چقدر شگفت انگیز است!" تنها حسی که دارم بی‌تفاوتی‌ است. مثل یک ایموجی با لب خطی شکل و بی انهنا. کتاب را می‌بندم و خودم را به نوشیدنی گرم دعوت می‌کنم. البته نه در کافه لینگتون لندن. توی آشپزخانه‌ نقلیِ خانه‌ی خودمان. بسته‌ی قهوه فوری را باز می‌کنم. دانه‌های ریزی از پوسته‌ی پلاستیکی دل می‌کنند و جست و خیز کنان می‌پرند ته لیوان. روی هم تلنبار می‌شوند. مثل یک تپه‌ی کوچک شنی. آب جوش را که می‌ریزم روی سرشان، بوی تلخ خوشایندی می‌پیچد زیر بینی‌ام. لبخندم کش می‌آید‌. نفس عمیقی می‌کشم. بسته‌ی خالی قهوه را می‌اندازم توی سطل و لیوان قهوه‌ام را با خودم می‌برم به اتاق. به کنج تاریک و روشن همیشگی‌ام. کتابم را دوباره باز می‌کنم. می‌روم سراغ ادامه‌ی داستان. بعضی وقت‌ها آدم فکرش را نمی‌کند که برود سراغ یک سری داستان‌ها. ولی آدمی‌زاد غیر پیش‌بینی تر از این‌ حرف‌هاست. این‌ را وقتی از نمایشگاه کتاب خرید کردم بیشتر درک کردم. وقتی کتاب‌هایی خریدم که عمرا فکر می‌کردم بخرمشان. قهوه‌ام هنوز داغ است. ورق می‌زنم. می‌روم بالا تا نوک چرخ و فلکِ چشم لندن! تصوری از کلیسای سنت پل و برج ساعت بینگ بن ندارم. نمی‌توانم مثلا بگویم کاخ باکینگهام از بالای چرخ و فلک چطوری دیده می‌شود. ولی سرم گیج می‌رود از تصور آدم‌ها و ماشین‌ها و ساختمان‌های کوچک و مورچه‌ایی زیر پاهایم. کتاب را می‌بندم. قهوه‌ام را مزه می‌کنم. وقتی می‌خواستم از کتاب و کتابخوانی بنویسم فکرش را نمی‌کردم، وسط بدترین کتاب عمرم نشسته باشم. بعدش دیدم چه اشکال دارد. آدم‌ که نباید همیشه بیاید و از کتاب‌های خوب و داستان‌های تراز بگوید. بعضی وقت‌ها لازم است از کتاب‌هایی که نباید خوانده شوند گفت. مثل خیلی از فیلم‌هایی که نباید دیده شوند و موسیقی‌هایی که نباید شنیده شوند. اسم این کتاب‌ها را محمد رضا شهبازی گذاشته بود "حیف درخت‌" گاهی حتی "ظلم به تاریخ روییدنی‌ها". حالا یکی از آنها نشسته است رو به رویم. اسم هم در کرده‌ است از قضا. می‌خواهم نقدش کنم. زرد نویسی بخوانمش. سطحی و بی‌فایده خطابش کنم حتی. قبلا کتاب‌های این مدلی نصیبم شده بود. بوف کور صادق هدایت نمونه‌اش. چند صفحه بیشتر نخوانده بودمش. بعدش هیچ وقت نرفتم سراغش. استادی داشتم که می‌گفت: "اگر حس کردید که کتابی به درد شما نمی خورد و شما را جذب نکرده است، بدون هیچ شرمندگی و شک و تردیدی بگذاریدش کنار. به جای اینکه کتاب های بیشتری بخوانید و در نهایت هیچ چیزی یاد نگیرید بهتر است کتاب های خوب را دو بار یا حتی بیشتر بخوانید." کتاب را می‌بندم، شاید آخرین باری باشد که کنار فنجان قهوه‌ام می‌بینمش. ✍ سیده زهرا رضائی @tollabolkarimeh
چهلمین روز شهادت سید حسن نصرالله رضوان الله علیه آقا سید حسن! بعد از شهادت شما، اشک در چشمان کودکان مظلوم فلسطینی یخ زد. مادران آواره چادرهایشان را به دندان گرفتند. پدران داغدار به گوشه‌ای تکیه زدند. ما که دورتر بودیم لحظه‌ای قلبمان از حرکت ایستاد. اشک و آه هیچوقت مرهم داغ‌های بزرگ نشد‌. همه‌ی آزادگان جهان متحیر بودند که حالا بعد از سید چه می‌شود؟ امام خامنه‌ای مثل همیشه پدری کرد برایمان: «خون شهید سید حسن هم بر زمین نخواهد ماند!» و خون شما جاری شد توی دستهای جوانان حزب الله، توی قلب پدری داغدار، مادری غم‌زده، کودکی مضطرب. جان تازه‌ای گرفتند و جانانه ادامه دادند. خون شما حتی به آسمان‌ها رفت و آن رازهایی که آوینی می‌گفت را فاش می‌کند! راستش آقا سید، ما به نمازی که قرار بود توی قدس بخوانید دل بسته بودیم. چشم ما برای کفن‌هایی که از پوشاندن اجساد عاجز بود، خون بود ولی دلمان به امضای شما زیر «قطعا سننتصر» خوش بود. با رفتن‌تان شاد شدند و فکر کردند کار حزب الله تمام است. بعدش سوریه، سپس عراق و آخر هم ایران! یادتان هست دو سال پیش برای آشوب های خیابانی ما پیام می‌فرستادند که رژیم را عوض کنید؟ حالا خودشان در چهلمین روز عروج شما به آنچه مکر کرده بودند دچار شدند. می‌خواستند ۷۳ تن بمب روی شما بریزند و راهت را نابود کنند، ولی خودشان از درون آتش گرفتند. آقا سید شهادت در نگاه دنیا پرستان خسران است، دستاورد نیست. ما اما یاد گرفته‌ایم بعد از حادثه‌ها چون زینب سلام‌الله علیها بیایستیم و رجز بخوانیم. شهادت در راه حق، احدی‌الحسنین است. قربانی بزرگی است که نصرت الهی را در پی دارد. این امت در راه مقاومت کم شهید نداده. ما مطمئنیم شما برمی‌گردی و در قدس نماز می‌خوانی. رو می‌کنی به ما و لبخند می‌زنی و فقط آدم‌هایی می‌فهمند معنی لبخندت را که در روزگار سختی مطمئن باشند: «قطعا سننتصر» ✍️ مریم حمیدیان @tollabolkarimeh
دلم باران می‌خواهد دلم ابرهای تیره‌‌ی پاییزی را می‌خواهد تا به یکدیگر نهیب بزنند. بعد ببارند و رد اشک هایم زیر باران گم شوند. شاید به خاطر اینکه صحبت های دیروز مربی مهد برای ولادت عمه سادات شبیه روضه‌‌ایی کودکانه شد‌. شاید به خاطر اینکه دیروز چشمم به عکست خورد. روی تابلوی کلاس رو به رو. به فرزندانت فکر کردم که در این روزهای سرد، دیگر دست های گرم پدرانه ات را ندارند و حالا سهم‌شان از دنیای پدرانه ات یک سنگ قبر سرد با عکسی قاب گرفته است. تا اگر دلشان برای عطر وجودت تنگ شد به مزارت سری بزنند و مرهم دلِ بی‌قرارشان شود. امروز در فکر اشک های حلقه شده در چشمان همسرت بودم. همان روز که خبر شهادتت را شنیدم و تمام وجودم را غم گرفت. وقتی که او هنوز باخبر نبود و با چشمانی پر از اشک و صدایی لرزان گفت: "سوریه است و چندروزی است تماس نگرفته..." او این‌ها را می‌گفت و من اما می‌دانستم تو به آسمان‌ها پر کشیدی. که باید به روی خودم نمی‌آوردم و به زور جلوی اشک هایم را می‌گرفتم. که باید می‌گفتم انشاءالله به زودی برمی‌گردد و ساعتی بعد در آغوشم باید جواب سوالاتش را می‌دادم که تو می‌دانستی همسرم شهید شده اما به روی خودت نیاوردی! ✍️ سمیرامختاری @tollabolkarimeh
ایام انتخابات برای انتخاب اصلح تبلیغ می‌کردم. زنگ می‌زدم به مردم و سر صحبت را باز می‌کردم. آشنا و غریبه فرقی نداشت. بعضی شماره‌ها را از ربات توی نرم‌افزار ایرانی می‌گرفتم و بعضی دیگر خانواده و دوستان دور و نزدیک. لحظات مختلفی را تجربه می‌کردم. صداهای شاد یا خسته زیادی شنیدم. حرف زدن با مردم برایم لذت‌بخش بود. حتی اگر پایان مکالمه می‌گفتند به نامزد مخالف نظر من رای می‌دهند. یکی از لحظاتی که خیلی برایم سخت گذشت موقعی بود که به آقایی تلفن کردم. صدای خوردن آهن به یک جای محکم می‌آمد. مشخص بود سرکار است و شغل سختی دارد! بعد از سلام و خسته نباشید پرسیدم رای میدین؟ گفت: "معلوم نیست نمی‌دونم." گفتم:"آقای فلانی دغدغه معیشت ندارد. شعارهای عامه‌پسند می‌دهد. به فکر ما و شما که از طبقات پایین هستیم نیست. حتی گفته بنزین رو لیتری ۳۵ تومن می‌کنم." گفت:"من ماشین ندارم و تلفن را قطع کرد!" کلافگی و حوصله نداشتن برای یک بحث سیاسی میان یک شغل سخت را کاملا درک کردم. بهش حق دادم عجله کند و قطع کند. حرف نزند. اما شکستم وقتی گفت من ماشین ندارم، هرچی می‌خواد بشه! برای لحظه‌ای دست‌هایش را تصور کردم که از آن کار سخت چگونه شده. دست‌هایی که هیچوقت قرار نبود آیفون دست بگیرند و با رفع فیلتر به اینستاگرام بروند. دست‌هایی که سخت کار می‌کنند تا نان حلالی سر سفره خانواده ببرند. خانواده‌ای که کوچکترین حقش آب و برق و گاز منظم است! ✍ مریم حمیدیان @tollabolkarimeh
من عاشق وقتی هستم که سیاه‌پوشی دیوار‌های هیئت کامل نشده. نردبان کنار دیوار لم داده و کاسه میخ و سوزن با چکش، کنارش جا خوش کرده. عاشق التهاب‌ روز قبل از شروع مراسم هستم. ساعت‌های آخر که کارها بهم گره می‌خورد. همه وسایل هیئت از انباری بیرون آمده وسط حیاط و منتظر جاگیر شدن است. کارتن لیوان‌‌های چایی‌ و یک‌بار مصرف‌، چوب‌پر خادم‌ها، علم‌ها، باندها.. من بی‌تاب همهمه عاشقانه خادم‌ها برای به انجام رسیدن کارها هستم. مطمئنم حضرت مادر به جز شب آخر که برای دادن مزد نوکری می‌آید، روز قبل از آغاز روضه هم سر می‌زند به مجلس. کم و کاستی‌ها را رفع و رجوع می‌کند. رزق نوکری می‌دهد. به سر و سینه خادم‌ها دست می‌کشد. اشک می‌دهد. می‌گوید برای حسینم خوب گریه کنید. تو چایی بریز. تو کفش جفت کن. تو غذا بکش. تو بخوان. تو لیوان بشور. مادر است دیگر. دلش تاب ندارد بچه‌هایش دست تنها باشند. می‌آید و کارها سامان می‌گیرد. تو بگو نور می‌گیرد در و دیوار هیئت. بگو گناهان را از سر و رویمان پاک می‌کند. نمی‌گذارد حتی پسرانش بفهمند ما چه کرده‌ایم. مادرها همیشه عیب‌پوش بچه‌هایشان هستند حتی خطاکارترین! فاطمیه اما کمی فرق دارد. مادر دست به پهلو می‌آید. رزق همه سال بچه‌ها را آورده. یواشکی مشت‌هایمان را باز می‌کند. گره‌های روحمان را هم. رزق محرم و صفر. رزق شهادت، رزق سربازی آخرین پسرش. حتی رزق شب‌های قدر.. مادر مادرها، ایام فاطمیه را اختصاصی کرده برای نوکرها.. ✍️ مریم حمیدیان @tollabolkarimeh
30 آبان به نام « » در تقویم رسمی کشور به پاس رشادت‌های جهانی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، نامگذاری شده است. اما علتش را میدانید؟! در تاریخ 30 آبان 1396 سرلشکر شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده وقت نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پایان سیطره داعش بر سرزمین‌های اسلامی را به مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا اعلام کرد. رهبر انقلاب اسلامی به نامه فاتحانه سرلشکر قاسم سلیمانی درباره پایان سیطره داعش، در تجلیل از مجاهدت‌های وی مجموعه جبهه مقاومت اسلامی پاسخ تاریخی صادر و تأکید کردند «شما با متلاشی ساختن این توده‌ی سرطانی و مهلک نه فقط به کشور‌های منطقه و به جهان اسلام بلکه به همه‌ی ملت‌ها و به بشریت خدمتی بزرگ کردید» سرمایه ملی یک جامعه فقط در و دیوار یک ساختمانی که اسمش میراث فرهنگی است، نیست بلکه سرمایه ملی یک جامعه همان نیرو‌های انسانی است که آن‌ها را به عنوان مفاخر ملی می‌شناسیم.شهید سلیمانی به عنوان قهرمان فراجناحی توانست همه سلایق را در مسیر درست راهنمایی کرده و با خود همراه کند. به همین دلیل ما ایشان را قهرمان ملی می‌نامیم که هنر همراه بودن و همراه کردن اکثریت سلایق برای تامین منافع ملی را داشتند.بعد از شهادت سردار عزیز،رهبر معظم انقلاب پیام تبریک و تسلیت شهادت حاج قاسم را خطاب به یک ملت‌صادر کردند و فرمودند «ملت عزیز ایران! سردار بزرگ و پر افتخار اسلام آسمانی شد». یعنی حاج قاسم متعلق به یک ملت و یک «قهرمان ملی» بود. چنانچه رهبری معظم انقلاب فرمودند؛ هر چیزی که یاد شهیدِ عزیزِ ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یاد او را اگر چه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد، ولی ما هم هر کدام وظیفه‌ای داریم. و این روز ضرورت داشت در تقویم ما ثبت شود تا بدانیم ما ملت ایران سربلندی و عزتمان را مدیون قهرمانان کشورمان هستیم، قهرمانان به نام و گمنام که هر کدام تاثیر عظیمی در شکوفایی و اقتدار کشور داشتند.با افتخار مقام همه‌ی قهرمانان پر افتخار کشورمان را با صلواتی برمحمد و آل محمد گرامی میداریم. روحش شاد یادش گرامی ✍️سمیه اکبر زاده @tollabolkarimeh