eitaa logo
طلاب الکریمه
12هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 (فیلترینگ حبابی)؛ 🖊 چیست؟ 🔰یکی از تکنیک‌های شبکه‌های اجتماعی مجازی، فیلترینگ حبابی است. یعنی آنکه شما و همفکرانتان در حبابی قرار می‌گیرید که پیام‌های همدیگر را می‌بینید و مخالفان شما نیز در حبابی دیگر هستند. بنابراین حباب شما را بی‌اثر می‌کنند و حباب رقیب را پراثر می‌کنند. ♻️برای مثال، به پیاده‌روی عظیم اربعین حسینی توجه نمایید. طبق آمار حدود ۲۰ میلیون نفر در این مراسم باشکوه شرکت می‌کنند. اگر هر فرد فقط ۲ تصویر یا ویدئو را در شبکه‌های اجتماعی مجازی به اشتراک بگذارد، باید با امام حسین (ع) و واقعه‌ی عاشورا آشنا شوند. اما نمی‌شوند. چرا⁉️⁉️ ⬅️و یا اینکه در اینستاگرام، هوش مصنوعی بواسطه‌ی شناختی که از شما بوسیله‌ی راه‌های چهارگانه کسب کرده است، پیج‌ها یا اشخاص همفکر یا هم‌جهت با شما را پیشنهاد (suggestion) می‌کند. /نصر @tollabolkarimeh 🌷
📝 | بررسی ویژگی بارکشان یهود در واقعه عاشورا ✍ هنگامی که مسئولین ، فرهنگ را در سینما و تئاتر تعریف کرده و مذهب را از فرهنگ جدا می‌کنند و به بهانه رهایی سینما و موسیقی از بند مظلومیت، فضاهای مذهبی و دینی کم‌رنگ‌تر می‌شود، این‌ها نشان می‌دهد که فرهنگ ما به خدمت درآمده است. ✍ القا کردن بی‌اهمیت بودن گذشته به افراد جامعه اسلامی و شیعی و اعمال محدودیت در صحبت پیرامون تاریخ و مسائل شیعه همگی زنگ خطری هستند که در صورت ادامه‌دار بودن به فراموش شدن پس‌زمینه جامعه شیعی و فاصله‌گرفتن جامعه شیعی از اصالت خود به بهانه منجر می‌شود. ✍ امروز مشکل جامعه ما این افراد در حوزه‌های سیاسی، مذهبی و فرهنگی و میان عموم مردم هستند که بدون اینکه هزینه مالی برای یهود داشته باشند، کار یهودیان را به پیش می‌برند و در حال پیش‌برد اهداف هستند. 📌ادامه در لینک زیر:👇 🌐 khbn.ir/xCtmaH @tollabolkarimeh 🌷
حماسه تاریخی ۹ دی۸۸ و چهار اتفاق راهبردی ✅آنچه که از یک رویداد تاریخی همچون نهم دیماه۸۸ می شود بعنوان وجه تمایز و تحلیل راهبردی ارائه نمود، چهار اتفاق مبارکی است که برای انقلاب رقم خورد و پتانسیل سیاسی اجتماعی انقلاب را به نمایش درآورد. ۱. غلبه قانون بر آنارشیسم سیاسی: ۹دی ۸۸ نشان داد که هرگونه هرج و مرج و مواجهه آنارشیستی با حکومت، محکوم است و مردم آن را برنمی تابند. بنوعی را به‌رخ دشمنان و اپوزسیون نظام کشید که نمی توانند سوار بر احساسات جامعه بیش از این ترک تازی و فتنه گری نمایند و با نیز ره به جایی نخواهند برد. درک و نهادینه شدن این موضوع بسیار حائز اهمیت بود که مردم حتی در اوج التهاب، قانون را مقدم بر هوچی گری و ادعا تلقی کنند. . ۲. تثبیت جمهوریت علیه تلقین و اغواگری: این رویداد در واقع یک حرکت خودجوش مردمی بود که مبتنی بر مردم شکل گرفت. پیوند جمهوریت با آرمان های نظام و حمایت از باورها و اعتقادات بنیادین بعد ازگذشت چنددهه از انقلاب، دمکراتیک ترین چهره نظام بدون هیچگونه مهندسی امنیتی_سیاسی را نشان داد. ۳.تئوری ولایت فقیه آری، الیگارشی و دیکتاتوری نه: این واقعه مهم و مقدس و مومنانه در تاریخ انقلاب ماندگار شد و اساسا یک به نفع مدل سیاسی نظام بود که مردم بخاطر ایدئولوژی و ولایت مداری وارد عرصه شده و بلوغ فرهنگ سیاسی جامعه را نشان دادند. ارتباط میان امام و امت جامعه در این حادثه تاریخی محک خورد و یک شکل گرفت که مدعیان فریبکار دمکراسی و رفراندوم را به چالش کشید. ۴. تعمیق و درونی سازی فرهنگ دینی: برخی کنش های خاص می توانند سنگ محکی بر یک نظام و جامعه تلقی شوند. مواردی مثل تشییع جنازه سردارشهیدسلیمانی و راهپیمایی ۴۰میلیونی مردم در ۹دی سال ۸۸ که حتی دشمنان نظام و رسانه های بیگانه آن را از اول انقلاب، بینظیر توصیف کردند، ارتباط جدی و وثیق اسلامیت با جمهوریت را بروز داد. این واقعه علاوه بر افزایش و محک جدی تاب آوری نرم نظام، میزان در عمق جان مردم را رسانه ای نمود. حساسیت و اعتقاد مردم به امام حسین(ع) باوری بود که امتدادسیاسی پیدا نمود و علیه یک کودتای مخملی آمریکایی عمل نمود. ✍علیرضامحمدلو @tollabolksrimeh 🌷
📝 6 میلیون دروغ یهودیان به مردم دنیا ✍ یهود از تیر و تفنگ نمی‌ترسد چون قدرت‌هایی همچون آمریکا و انگلیس و فرانسه را در اختیار دارند و به راحتی می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند. آنچه که یهود را می‌ترساند فعالیت‌های آن‌ها در به آتش‌کشاندن دنیاست. تنها ترسی که دارند افشاگری است. ✍ در تمام مجلات و روزنامه‌های مربوط به جنگ جهانی دوم هیچ‌ اثری از داستان نبود.علت نبود آن، عدم وقوع هولوکاست است.علت دوم اینکه آغازگر جنگ خودشان بودند ولی می‌خواستند که این واقعیت مخفی بماند. ✍ عدد شش اهمیت ویژه‌ای برای جهود از منظر مناسک جادویی و کابالایی و مذهبی دارد. خداوند در کتاب مقدس، عدد دجال که حکومت است، را به صراحت بیان کرده که 666 است. 📌ادامه در لینک زیر:👇 🌐 khbn.ir/iAAiuY @tollabolkarimeh 🌷
گفتمان تسلیم، قم هراسی و فرافکنی به سبک انتخاب 🔹بافت خبری حاکم بر رسانه‌های دولت اعتدال حاکی است که فرافکنی و تولید کانال انحرافی برای مهندسی حواس افکارعمومی، مأموریت ویژه این روزهای جریان ‌های رسانه‌ای منتسب به دولت است و بایستی تا ایام انتخابات به دقت رصد شوند تا هرگونه تحریف، تشویش و تحریک در فضای رسانه خنثی و کم اثر شود. 🔹پایگاه خبری انتخاب که بارها به جرم نشر اکاذیب، تشویش و توهین، به تعلیق، تعطیلی و فیلتر محکوم شده است علی‌رغم اینکه خود را در بیوگرافی، سفید و فراجناحی معرفی می‌کند، اما در راستای احیای مجدد پروژه قم هراسی که این بار از جانب رئیسی سخنگوی ستاد ملی مبارزه با کرونا کلید خورد و همچنین جاده صاف کنی برای گفتمان تسلیم و مذاکره و از طرفی به دنبال فرافکنی از سوء مدیریت دولتی در قطعی گاز، برق، آلودگی هوا، افت شدید شاخص بورس و... تیتری گزینشی و کاریکاتوری و غرض‌ورزانه برای بازنشر خطبه‌های نمازجمعه هفته گذشته قم انتخاب کرد. 🔹حجت الاسلام سعیدی در خطبه‌های نماز جمعه قم با اشاره به ضرورت قطع وابستگی اقتصادی، توجه به توان داخلی و تمرکز بر اقتصاد درون‌زا گفته بود: نباید به گشایش اقتصادی از سوی دشمن دل بست و در صدد مذاکرات مخفیانه به امید رفع تحریم بر آمد که برای این سخنان به آیه قرآنی تمسک جسته بود که قطع ارتباط با بیگانگان را مانع فقر و عامل بی‌نیازی و قطع وابستگی بیان می‌کرد. 🔹در واقع تأکید بر واژه‌ای و تأکیدزدایی از واژه‌های اطراف و مفسر آن، شاید به ظاهر غلط نباشد و نمی‌توان خرده گرفت ولی وقتی معنا و مراد حاکم بر کلام و خطبه را گزینشی بیان می‌کند، چیزی جز شیطنت و مأموریت برای تحریف از آن بر نمی‌آید که سایت خبری مذکور با برجسته سازی و تیتر زدن بخش "قطع ارتباط با بیگانگان مانع فقر می شود" علاوه بر تمسخر و خلاف منطق جلوه دادن تریبون‌های دینی و مخالفان مذاکره با دشمن کینه‌توز، تیری هم در امتداد قم هراسی شلیک نمود که بازار خبری را به نفع سوءمدیریت دولت روحانی آلوده کند. 🔹امروزه چینش خبری یک امر حرفه‌ای است اما تحریف کلام و معنا، یک تکنیک عملیات روانی است که خطای شناختی مخاطب را در راستای اهدافی چون قم هراسی سوگیرانه و جاده صاف کنی برای مذاکرات مجدد شکست خورده رقم می زند که برای رسانه‌های دولتی و اصلاح طلب، تکنیکی آشنا است. 🖌حجت الاسلام علیرضا محمدلو @tollabolkarimeh 🌷
🔻 جنبش علمی امام صادق(ع) و تمدن اسلامی 🔹مدیر حوزه علمیه خواهران مازندران در یادداشتی به بیان تاثیر جنبش علمی امام صادق(علیه السلام) بر تمدن اسلامی پرداخت. 🔸یکی از آموزه‌های مهم در شریعت اسلام و سیره علمی بزرگان، مسئله استفاده حداکثری از فرصت‌ها و موقعیت‌های مختلفی است که ممکن است در هر لحظه یا برهه‌ای از زندگی ما انسان‌ها پیش بیاید. 🔹اهل‌بیت(ع)، از هیچ فرصت و موقعیتی اعم از شادی و اندوه، جنگ و صلح، از خیرخواهی و هدایت جامعه اسلامی به سمت مطلوب حقیقی در پرتو آموزه‌های دینی، غفلت ننموده‌اند. 🔸با تاسی به سیره امام جعفرصادق(ع) از هر فرصت و موقعیتی برای تبیین ابعاد حکومت اسلامی استفاده شود تا بار دیگر در بستر تاریخ، شاهد انحراف جامعه و امت اسلامی متأثر از سکوت نخبگان و عدم تبیین و واقعیت شریعت و حکومت اسلامی نباشیم. متن کامل: news.whc.ir/news/view/123083 @tollabolkarimeh
قلب‌ها و انتخاب‌ها کربلا راوی ماجراهای انسان است و همه‌ی دنیا در کربلا خلاصه شده است.کربلا تصویرگر عاقبت آدمی است، به سعادت یا شقاوت. در معرکه کربلا همه حضور دارند: پیر و جوان، زن و مرد، نوزاد شیرخواره و کودک و نوجوان، سیاه و سپید، سعید و شقی، غلام و مولا، عروس و داماد و هر کدام از اینها ماجرا و عاقبتی دارند. همه این ماجراها برآمده و متاثر از انتخاب‌های انسان است. انتخاب‌هایی که انسان با آن مسیر زندگی خود را طی می‌کند و این انتخاب‌ها، متاثر از قلب اوست و سازنده‌ی سرنوشت او. اما قلب، همان عضو تپنده در سینه ادمی نیست؛ بلکه قلب به معنای ماهیتی است که انسان بوسیله ان حقایق را درک و شهود می‌کند. اگر قلب‌ به تعبیر قران قلبی سلیم باشد و راهی بسوی معرفت الهی داشته باشد و در زیر خروارها خاک غفلت و معصیت مدفون نشده باشد می‌تواند در بزنگاه‌های زندگی و انتخابهای سرنوشت ساز، نشانه‌ها را ببیند و ادراک کند و در هنگامه تذکر و بحبوحه فتنه‌ها، به تعبیر قرآن "وَجِلَتْ" بیابد و بلرزد و از خود علائم حیات نشان دهد و چنین قلبی است که در دوراهی سهمگین عاشورا، در نبرد میان حقیقت طلبی و مصلحت گزینی، شهادت و حقیقت را انتخاب می‌کند. از این نظر، در بستر روایت کربلا می‌توان دو شخصیت را مورد بررسی و دقت نظر قرار داد. یکی عمر سعد و دیگری حر بن یزید ریاحی. دو انتخاب و در نتیجه دو سرنوشت متفاوت از دو نفر در لشکر ظلم، از یک سو عمرسعد است که انتخاب او متاثر از ریاست طلبی و دنیاپرستی اوست و این انتخاب به گونه‌ای شد که شقاوت ابدی و سرنوشتی نامیمون برای او به همراه آورد و از سوی دیگر انتخاب حر بن یزید ریاحی است، انتخابی که به دلیل ادب و محبت او نسبت به حضرت فاطمه سلام الله علیها، موجب نجات او شد و او را به سعادت ابدی نائل گرداند و سرنوشتی نیکو برای او رقم زد. در ماجرای عمر سعد، حب دنیا و ریاست طلبی و قساوت مانع ادراک قلب او شد، تا آنجا که حتی کلام و تلاشهای متعدد امام حسین علیه السلام هم نتوانست او را نجات دهد و او قربانی ناپاکی قلب خود شد؛ و سرانجام تمام قد، در برابر حقیقتی که می‌شناخت ایستاد و حقیقت را قربانی امیال و دنیا پرستی خویش قرار داد و به مسلخ فرستاد. اما در ماجرای حر، هرچند که او در ابتدای کار مانع خروج امام از کربلا شد، ولی در معرکه روز عاشورا به مدد بارقه‌های محبتش نسبت به حضرت صدیقه طاهره و اثرپذیری قلبش، توانست خود را نجات دهد و نامش را در میان شهدای کربلا ثبت کند و در جدال میان دوزخ و بهشت و در برزخ انتخاب حقیقت، خود را قربانی راه حق و فدایی امام قرار دهد. بنا بر صریح ایات قرآن همه انسانها صاحب قلب‌اند؛ اما سخن در حفظ پاکی و قوه ادراک آن، اثرپذیری و حیات این قلب است. حیات قلب، با اطاعت از اوامر الهی، پایداری و خارج نشدن از مسیر هدایت ربوبی بدست می‌آید و مرگ آن با پشت کردن به اوامر الهی و غفلت و اصرار بر گناهان و دنیا طلبی حاصل می‌شود، گاهی به تعبیر قرآن، گویا بر قلب‌ها مُهر نهاده‌اند و گاه قلب‌ها میدان نورافشانی انوار الهی و مصداق قلب سلیم‌اند و این داستان همیشه بشر است تا زمانیکه انسان قدرت انتخاب دارد، انتخاب‌هایی که ریشه در قلب او دارد. ✍ سیده رباب سید کاظمی @tollabolkarimeh
چرا عاشورا تکرار می‌شود؟ ما حادثه عظیم عاشورا، را تکرار می‌کنیم تا عاشورای دیگری تکرار نشود! یعنی: حماسه تاریخ‌ساز کربلا بیانگر این واقعیت است که هرگاه تمام جبهه کفر و شرک با هم یکدست شده و در مقابل امام مسلمین مکر و حیله و نیرنگ می‌کنند، چاره‌ای جز دفاع نیست. به عبارتی دین اسلام حتی برای آخرین حربه دشمن هم، برنامه دارد و برای مومن بن‌بستی وجود ندارد اما: عاشورا این درس را هم به ما می‌دهد که نباید اجازه داد کار امتِ رسول خدا به خط قرمز ها برسد بلکه لازمه دین و مسلمانی در وحله اول، بصیرت و تبیین است نه جنگ. اگر خواص در زمان امامت سیدالشهدا، قدرت تشخیص و تصمیم بجا و صحیح و به موقع را داشتند هرگز، قیام کربلا اتفاق نمی‌افتاد و سرِ فرزند امیر مومنان بالای نِی نمی‌رفت. لابد می‌پرسید مگر نه اینکه امام شهید شد تا به واسطه شفاعتش، گناه امت را ببخشند؟ قطعا این طرز فکر اشتباه است مگر، امام حیّ و زنده نمی‌تواند شفیع باشد و مردم به او پناه بَرند و از او طلب راهنمایی و یافتن راه حق‌ و حقیقت کنند؟ ای کاش و هزاران کاش! در روز عاشورا دشمن به خود اجازه حُرمت‌شکنی نمی‌داد و به امانت رسول خدا خیانت نمی‌کرد! ای کاش بنی‌امیه بی‌جنبه و بی‌هویت، هرگز بر تخت خلافت تکیه نمی‌زد و از سادگی و غفلت و جهالت مردم سوء استفاده نمی‌کرد! البته: شاید هم اینطور بگوییم بهتر باشد که ای کاش، باب مکر و توطئه از دالان سقیفه باز نمی‌شد تا در روز عاشورا، دشمن جرأت چنین جنایت و جسارتی را به آل‌الله به خود بدهد. پیام تکرار عاشورا به همه ملتها این است که: از همان قدم اول، پای دشمن را خُرد کنید و اجازه ندهید گام بعدی را بردارد. کسی نگوید پس مصلحت جامعه مسلمین چه می‌شود؟ آیا می‌دانید چه زمانی امام جامعه مجبور می‌شود به مصلحت گرایی روی آوَرَد؟ دقیقا زمانی که خواص خائن و عوام جاهل، پشت امام خود را خالی می‌کنند و در قاب سیاه نفاق، رویشان به ولیّ خداست و شمشیرشان بر علیه او. لذا عاشورا به عنوان بزرگترین حماسه تاریخی اسلام، تنها برای اشک و آه نیست بلکه بالاتر از آن برای عبرت و اندیشیدن است که: آهای مردم دنیا! بدانید: اگر دلتان را به وعده‌های پوچ دشمنان خوش کردید و نسبت به رهبر و مولای خود غفلت ورزیدید به ناچار، باید به شهید شدن امام مسلمین به دست فاسدترین عُمّال ظلم و فساد تَن دهید، و برای آنان که تحت هر عنوانی، صدای کاروان سالار را نشنیده گرفتند راهی جز ذلت و خسران ابدی نیست. البته این سخن چیزی از اهمیت عاشورا و ارزش اشک بر سیدالشهدا و قبولی شفاعت و قداست زیارت او، کم نمی‌کند چرا که اگر امام، حاضر به انتخاب این دفاع شجاعانه از دین نمی‌شد به تعبیری: نه از دین اسلام اثری می‌ماند و نه از خاندان عترت نامی! پس برای عاشورا نباید فقط گریست بلکه در پناه هر قطره اشکی، باید به نَفْس دنیا طلب متذکر شد که: رمز مسلمانی اطاعت از خدا و رسول و اولی‌الامر است و لا غیر! بدانید! امروز همان روزی است که امام، مسلم را فرستاد و او را کشتند و امروز! روز تصمیم وتشخیص حق از باطل است. باید: تکلیف خود را تعیین کنیم حسینی هستیم یا یزیدی و حد وسطی وجود ندارد. خدایا به حق خون به ناحق ریخته مظلومِ مقتدر و شهید کربلا و اصحاب و یارانش، تو را قسم می‌دهیم که غبار نفاق و تردید نسبت به امر ولایت و پذیرش حقانیت او را، از دلها پاک گردان که به فرموده قرآن کریم: لا یَمَسُّهُ إلّا‌الْمُطَهَّرون ✍️جمیله مصدقی @tollabolkarimeh
عطر دوستی در کمدم را به آرامی باز می کنم. گوشه ای از کمدم را سالهاست اختصاص داده ام به یادگاری های سالهای گذشته. همان هایی که هر وقت نگاهشان می کنم دلم برایشان غنج می رود. بوی عطر مهربانی از لابه لایشان مشامم را پر می کند. از بین شان دفتر قرمزرنگ یادگاری دوران دبیرستان را بیرون می آورم، نگاهی به جلد رنگ و رو رفته دفتر می کنم و صفحات را با احتیاط ورق میزنم دست خط دوستانم را یکی یکی نگاه می کنم و همراه با تک تک کلمات سفر می کنم به سالها قبل. می روم و وسط حیاط بزرگ مدرسه می نشینم و ریز ریز خنده های دخترانه ام را روانه قلب بزرگش می کنم. ساعت های تفریح کلاس ها انگار تمام دنیا را تصرف کرده باشیم. پاتوق دخترانگیهایمان را زیر درخت جمبو وسط حیاط بزرگ مدرسه برپا می کردیم و با همه چیز صدای خنده هایمان فضا را پر می کرد. آرام آرام وسط حرف ها و خنده های دخترانه، برگ های تازه جوانه زده درخت جمبو را زیر دندان می جویدیم. همانوقت بود که طعم شیرین دوستی هایمان به ترشی برگ های تازه جوانه زده گره می خورد و طعم جادویی دوستی های دخترانه از بین آن بیرون می آمد. درخت بیچاره از دستمان آسایش نداشت همین که ما را می دید از ترس جیغی می کشید و برگ هایش را هر چقدر می توانست بالا میداد تا شاید از دستمان در امان باشد. آنقدر برگ های پایین درخت را بزخور(یک اصطلاح و باور عامیانه هست که اگر یک بز برگ های درختی را بخورد آن شاخه دیگر برگ تازه نمی زند) کرده بودیم که درخت مثل کفترکاکل به سر فقط برگ های بالایی اش سبز بود. هیچوقت هم ندیدیم میوه بدهد اما سایه اش برایمان خنکای مهربانی و صمیمیت بود. تمام خنده ها و درد دلهایمان زیر سایه ی همین درخت گذشت. گاهی وقت ها بعضی دوران ها و زمان ها برای همیشه کنج قلب هایمان ثبت می شود و گاه گاهی شیرینی اش به ذوق مان می آورد. انگار تکه ای از قلبمان وسط آن دوستی های خالص و پاک جامانده باشد، وسط تمام آن بی خیالی ها از روزگار و مشکلاتش. هیچوقت فکرش را هم نمی کردیم روزی تمام آن دوستی ها را زیر همان درخت جمبو، وسط حیاط مدرسه بگذاریم و با شلوغی های روزگار همسفر شویم. و روزی برسد که دلمان برای همان ها تنگ شود.... ✍ ش. پرنیا @tollabolkarimeh
زن برای کسی که همیشه کارهایش را با احساساتش انجام می دهد، مخلوط احساس و دلمشغولی معجون عجیبی است. بخاطر همین است، گاهی وسط سر زدن ها به قابلمه غذای روی اجاق گاز آشپزخانه، ساعت ها رو به روی آینه ی قدی اتاق خواب می ایستم و موهایم را شانه می زنم، می بافم، و شکوفه های سفید گلسرم را به دست مواج موهایم می سپارم، و مدت ها زل می زنم در چشم زنی که در آینه نگاهم می کند، همان وقت است که سفر می کنم به رویاهایم صورتی رنگ دلبرانه. خوب که در خیالاتم سیر می کنم. سری به آشپزخانه می زنم و خودم را مهمان فنجان چایی وسط گرمای طاقت فرسای تابستان می کنم. بارها دست در دست تمام کارهای روزمره شعر می خوانم و دلم را روانه شاعرانگی های سالها قبل می کنم. دستانم را پر از آب می کنم و سر و روی گلهای درون گلدان را میشویم و شبنم های روی برگ ها سر ذوقم می آورد. وسط این احساسات و شلوغی ها گاهی به خودم می اندیشم به یک زن. به لطافت احساساتی که خالقم فقط در وجود من قرار داده است. به اینکه من خاص هستم. از این خاص بودن خوشم می آید، به زن بودنم می بالم. من یک زن هستم... ✍ ش. پرنیا @tollabolkarimeh
حریم عشق ♡ لحظه شماری می‌کنم برای دیدارت. لرزش دستانم گواه بر دل بی قرارم هست. مگر عاشق چقدر می‌تواند منتظر بماند‌، لحظه‌های بی قراری برای دیدارت لحظه شماری می‌کنم، می‌خواهم به نجوای دل انگیز دیدارت برسم. آرامش کنار سجاده به روحم آرامش می‌بخشد وقتی به کنار سجاده می‌رسم دیگر متوجه می‌شوم دیدارت نزدیک شده تپش قلبم را در تمام وجودم احساس می‌کنم، با اولین سجده به درگاهت تمام غم هایم را فراموش می‌کنم بزرگیت، کرامتت، من را شرمنده درگاهت می‌کند. دیدارت را با عشقی که بر قلبم سرازیر شده به پایان می رسانم دستم را بر روی تبرکی شال سبز آقاسید می‌کشم سپس با خودم می‌گویم <<السلام علیک یا ابا عبدالله>> این شال سبز همان شالی است که پارسال از سمت خادم حرم پاک سیدالشهدا به دستم رسید، خادم امام حسین برای تطهیر سنگ قبر پاک حرم سیدالشهدا آن را روی مزار می‌کشیده است، واقعا هم نشینی باعث رشد می‌شود این پارچه هم یک روز ارزش مادی نداشت با کشیده شدنش بر روی مزار پربرکت آقا با برکت شد. خداوندا من را نیز همنشین صلحا و مقربان درگاهت بگردان تا به سبب آنان ارزشی از کرامت یاران نصیب من بشود ای مهربان‌ترین مهربانان ای عشق روزهای آرام و نا آرام. ✍ به قلم فاطمه داوودی @tollabolkarimeh
فرزند ایران اسمش را برای ارادت به قمرمنیر بنی هاشم علیه السلام عباس گذاشتند، همان که در معرفت همتایی برایش نبود و در وفای به عهد. عباس بابایی در قزوین به دنیا امد، با خانواده‌ای مثل بیش‌تر خانواده‌های ایرانی مذهبی. از کودکی عاشق خلبانی بود. در قزوین تحصیل کرد، در کنکور رشته پزشکی قبول شد اما آن‌ را رها کرد وارد رشته خلبانی نیروی هوایی ارتش شد. آن‌قدر هوش، نبوغ و استعداد در خلبانی هواپیمای F5 نشان داد که برای آموزش هواپیمای جدیدF14 او را راهی امریکا کردند. بعد از پرواز؛ عشق دومش دختر دایی‌اش بود که با وی ازدواج کرد و حاصل آن سه فرزند شد به نام‌های سلما، محمد و حسین. او با دید عمیق و وسیع خود؛ برای مبارزه با ظلم رژیم شاهنشاهی و رفع نابرابری‌ها وارد مبارزه علیه پهلوی شد. بعد از انقلاب کار او دشوارتر بود، با شخصیت مذهبی و اعتقادات راسخ خود جلوی بسیاری از انحرافات ارتش ایستاد و رئیس انجمن اسلامی پایگاه هشتم شکاری اصفهان انتخاب شد‌. با افزایش کارهای منافقین و عقاید انحرافیشان با هدف نابودی ارتش؛ تلاش‌ بسیاری را برای اگاهی بخشی و حفظ نیروهای مومن و انقلابی و حراست ازدستاوردهای انقلاب اسلامی ایران کرد و اجازه نداد منافقین به خواسته‌هایشان برسند. عشق به پرواز؛ خدمت به اسلام و ایران همراه با مهارت و ورزیدگی موجب موفقیت او در بسیاری از عملیات‌هایش می‌شد و درجه و رتبه‌اش ارتقاء می‌یافت. ابتدا درجه سرهنگی، سرتیپی، فرماندهی پایگاه هشتم شکاری اصفهان و معاونت عملیاتی فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی به او محول گشت. بیش از سه هزار ساعت پرواز و 60 ماموریت جنگی را با موفقیت به انجام رسانید. با آن‌که فرمانده بود می‌گفت:《اگر پرواز نکنم، احساس ضعف خواهم کرد زیرا هستی خود را در میدان جنگ می­‌بینم》 سرتیپ سرلشکر بابایی با درایت مدیریت و هوشمندی خود خدمات بسیاری در جنگ تحمیلی به انقلاب کرد. نامش را همراه با همسرش برای حج نوشته بود تا پای پرواز رفت اما نتوانست خود را راضی کند گفت: 《مکه من این مرز و بوم است. مکه من آب­های گرم خلیج فارس و کشتی­هایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند، تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل می­‌توانم خودم را راضی کنم.》 در آخرین تماس با همسرش که در مکه بود گفت خود را برای عید قربان به او می رساند. روز عید قربان؛ پانزدهم مردادماه 1366 با هواپیمای دو کابینه"اف -5" در تبریز، پس از بمباران مواضع دشمن و انجام ماموریت، هواپیمایش مورد اصابت گلوله‌های تیربار ضد هوایی قرار گرفت. گلوله حنجره شهید بابائی را پاره کرده در سن 37 سالگی به عهدش وفا کرد ذبیح‌الله شد. در وصیت نامه‌اش برای خود همسر و فرزندانش ارزوی شهادت کرده بود و خود را هنوز بدهکار انقلاب اسلامی می‌دانست. او فرزند اسلام بود و عامل قران در تمام لحظه‌های حیات و حتی لحظه مرگ که خدا در قران فرمود: 《و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم ...》 راهش پر رهرو باد. ✍ فاطمه تیر انداز @tollabolkarimeh
حیفِ درخت 🌲 بی حوصله و دست به چانه نشسته‌ام وسط کل کل‌های یک انگلیسی و آمریکایی‌. وقتی لارا با دیدن کنگره‌های سنگی برج لندن فخر می‌فروشد که "این‌ها را ببین چقدر شگفت انگیز است!" تنها حسی که دارم بی‌تفاوتی‌ است. مثل یک ایموجی با لب خطی شکل و بی انهنا. کتاب را می‌بندم و خودم را به نوشیدنی گرم دعوت می‌کنم. البته نه در کافه لینگتون لندن. توی آشپزخانه‌ نقلیِ خانه‌ی خودمان. بسته‌ی قهوه فوری را باز می‌کنم. دانه‌های ریزی از پوسته‌ی پلاستیکی دل می‌کنند و جست و خیز کنان می‌پرند ته لیوان. روی هم تلنبار می‌شوند. مثل یک تپه‌ی کوچک شنی. آب جوش را که می‌ریزم روی سرشان، بوی تلخ خوشایندی می‌پیچد زیر بینی‌ام. لبخندم کش می‌آید‌. نفس عمیقی می‌کشم. بسته‌ی خالی قهوه را می‌اندازم توی سطل و لیوان قهوه‌ام را با خودم می‌برم به اتاق. به کنج تاریک و روشن همیشگی‌ام. کتابم را دوباره باز می‌کنم. می‌روم سراغ ادامه‌ی داستان. بعضی وقت‌ها آدم فکرش را نمی‌کند که برود سراغ یک سری داستان‌ها. ولی آدمی‌زاد غیر پیش‌بینی تر از این‌ حرف‌هاست. این‌ را وقتی از نمایشگاه کتاب خرید کردم بیشتر درک کردم. وقتی کتاب‌هایی خریدم که عمرا فکر می‌کردم بخرمشان. قهوه‌ام هنوز داغ است. ورق می‌زنم. می‌روم بالا تا نوک چرخ و فلکِ چشم لندن! تصوری از کلیسای سنت پل و برج ساعت بینگ بن ندارم. نمی‌توانم مثلا بگویم کاخ باکینگهام از بالای چرخ و فلک چطوری دیده می‌شود. ولی سرم گیج می‌رود از تصور آدم‌ها و ماشین‌ها و ساختمان‌های کوچک و مورچه‌ایی زیر پاهایم. کتاب را می‌بندم. قهوه‌ام را مزه می‌کنم. وقتی می‌خواستم از کتاب و کتابخوانی بنویسم فکرش را نمی‌کردم، وسط بدترین کتاب عمرم نشسته باشم. بعدش دیدم چه اشکال دارد. آدم‌ که نباید همیشه بیاید و از کتاب‌های خوب و داستان‌های تراز بگوید. بعضی وقت‌ها لازم است از کتاب‌هایی که نباید خوانده شوند گفت. مثل خیلی از فیلم‌هایی که نباید دیده شوند و موسیقی‌هایی که نباید شنیده شوند. اسم این کتاب‌ها را محمد رضا شهبازی گذاشته بود "حیف درخت‌" گاهی حتی "ظلم به تاریخ روییدنی‌ها". حالا یکی از آنها نشسته است رو به رویم. اسم هم در کرده‌ است از قضا. می‌خواهم نقدش کنم. زرد نویسی بخوانمش. سطحی و بی‌فایده خطابش کنم حتی. قبلا کتاب‌های این مدلی نصیبم شده بود. بوف کور صادق هدایت نمونه‌اش. چند صفحه بیشتر نخوانده بودمش. بعدش هیچ وقت نرفتم سراغش. استادی داشتم که می‌گفت: "اگر حس کردید که کتابی به درد شما نمی خورد و شما را جذب نکرده است، بدون هیچ شرمندگی و شک و تردیدی بگذاریدش کنار. به جای اینکه کتاب های بیشتری بخوانید و در نهایت هیچ چیزی یاد نگیرید بهتر است کتاب های خوب را دو بار یا حتی بیشتر بخوانید." کتاب را می‌بندم، شاید آخرین باری باشد که کنار فنجان قهوه‌ام می‌بینمش. ✍ سیده زهرا رضائی @tollabolkarimeh
بسم تعالی دوستی اما مجازی چند روزی که بسته اینترنتم تمام شده بود مثل معتادان حالت خماری داشت کلافه ام می‌کرد و گوشی بدست فقط به پیام رسان هایم نگاه می‌کردم که هیچ پیامی نمی‌آید. در رختخواب به این مسئله فکر می‌کردم چقدر به این فضای مجازی و گروه هایی که در آنها عضو هستم وابسته هستم. نوشته هایم روی دستم باد کرده بود و راهی برای نشرشان نداشتم. با هیچکدام از دوستان مجازی راه ارتباطی دیگری نداشتم. کمی که چه عرض کنم خیلی خنده‌ام گرفته بود که این چه نوع دوستی است نه همدیگر را می‌شناسید، نه شماره ای از یکدیگر دارید، خاطره مشترکی هم ندارید،دیدن که بماند. خوب، دوستی مجازی است دیگر. شرایط دوستی در این دنیای مجازی متفاوت است، مثلا در اینجا باید هر وقت پیام دوستت را دیدی جواب بدهی یا یک استیکر بفرستی. اگر ناراحتت کرد سریع مسدودش(بلاک)نکنی. اگر دیر جواب داد ناراحت نشوی شاید اینترنتش قطع شده یا گوشی‌اش خراب شده یا .... باید حواست در گروه ها بیشتر باشد تا اشتباهی پاسخ دوستی را در جواب دوست دیگر ندهی که بحث اساسی رخ خواهد داد. نوع و معنای دوستی این روزها تغییر کرده است. این جمله را فکر کنم همه شنیده اید که اگر می‌خواهی کسی را بشناسی به هم‌نشینانش(دوستانش)نگاه کن. روزی استاد بزرگواری فرمودند:اگر روزی امام زمانت بیاید و به تو بگویدرمز گوشی‌ات را باز کن و نشان بده که در دنیای مجازی چه چیزی را نشر دادی و یا احسنت(لایک) کردی؟ آیا این کار را خواهی کرد یا اینکه شرم داری. پس باید حواست باشد که عضو چه گروه و کانالی هستی. چه پیام یا مطلبی را نشر میدهی. باید حواست باشد در این دنیا هم دوستان خوب برای خودت انتخاب کنی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل وسلّم می‌فرمایند: آدمی بر ایین دوست خود است؛ پس مواظب باشید با چه کسی دوستی می کنید. ✍️به قلم سرکار خانم اکبری @tollabolkarimeh
ترک خورده قبل از اینکه خداحافظی بینمان رد و بدل شود، آقا سید گوشی را گرفت. با عصبانیت حرف زد:« چرا این دخترِ راضیه است؟ کیه؟ دختر خواهر شوهرت اینجوریه؟»یقین دارم باز گره‌ای در کارش افتاده. قبل از اینکه بپرسم چطور مگه؟ خود آقا سید ادامه داد: « باز حامله است از من مشورت و استخاره می‌خواد برا سقط بچه. شوهرش گفته اگه پسر نیست باید سقطش کنه...» آقا سید می‌گفت و من سفر کردم به آن روز...مطابق عصرهای قبل، زیرانداز پهن کرده بودم توی پارکینگ. گل می‌گفتیم و با هم چای و کیک می‌خوردیم، با همسایه طبقه دو و خانواده برادر شوهرم را می‌گویم. مثل همیشه مادر شوهرم جلوی در خانه می‌نشست تا روحیه‌ای تازه کند. سلام و احوال پرسیش خبر از حضور آشنایی می‌داد. خواهر شوهرم با دخترش به جمعمان اضافه شدند. راضیه هنوز جا خوش نکرده، می‌پرسد: « زندایی رفتی سونوگرافی؟ دخترِ یا پسر؟» با لبخند جوابش را می‌دهم: « گفتن گل پسرم سالمِ خداروشکر» بلند می‌خندد:« وای باز پسرِ بیچاره داییم نتونستی براش ی دختر بیاری. دایی باید ی فکر اساسی بکنه...» او می‌گفت و بغض توی گلویم تلمبار می‌شد. پسرکم خودش را میان دستانم جا داد و مرا از آن روزها بیرون کشید. نگاهش کردم و اشکم جاری شد. من بخشیدم. همان لحظه که طفلم را سالم توی بغلم گذاشتند، شد التیام ترک‌های روی قلبم. حالا دقیقاً پنج سال از آن روز گذشته. سومین فرزندش را باردار است. اگر باز دختر شد چه؟ شوهرش پسر می‌خواهد. ذهنم با خودش درگیر می‌شود. دنبال راهی می‌گردم برای باز شدن گره‌ٔ مشکلش. ✍️نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
♡معجزه آب♡ قلمم می‌خواهد برای آب بنویسد، لحظه‌ای نمی‌شود در ماه محرم و صفر باشد اما تشنه آب نباشد. حتی اشک جوهرش هم خشک شده، دیگر تمایلی به اثر گذاشتن از خود بر روی کاغذ ندارد. اما قلبم مخالف قلمم می‌خواهد از چای بنویسد، از چای روضه از معجونی که حاجت ها به حاجت‌مندان می‌دهد، چه حاجت ها که با نذر چای حل شد، چه امضای کربلاها با که با نوشیدن یک لیوان چای روضه همراه شیرینی اشک گرفته شد. با چای روضه بزرگ شدیم و با چای عراقی به اوج رسیدیم. من تلخی چای را به شیرینی نوشیدنی های دیگر نمیفروشم. طعم چای برای من یادگاری روزهای دلتنگی است. دلم که می‌گیرد خودم را مهمان روضه اباعبدالله می‌کنم و با نوشیدن یک لیوان چای طعم روضه را برای خودم ماندگار می‌کنم، شکر که در پناه حسینیم. صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین “علیه السلام” ✍️به قلم فاطمه داودی @tollabolkarimeh
بسم الله دخترکی نوجوان بودم با یک دنیا پر از شکوفه‌ی رنگی، کوچ در دنیایم جایی نداشت. اولین مواجهه‌ام با شهادت خیلی دردناک و غم‌انگیز بود. دوستم برادرش خلبان و مایه افتخار بود. از کارها و رفتارهای برادرش برایم می‌گفت، از عاشق دختری غیر همشهری شدن، نارضایتی خانواده دختر برای وصلت؛ ان‌قدر سماجت کرد که ازدواج کردند. هنوز یکسال از شروع زندگیشان نگذشته بود در پروازی حین درگیری با گروهک پژاک هلیکوپتری که خلبانش بود سقوط می‌کند و زنده به دست آنان می‌افتد و سرش را برای فرماندهان می‌فرستند و آه از پیکرش. تا آن زمان تصور می کردم جنگ تمام شده شهادت هم پایان یافته اما پیکار حق و باطل در هر لحظه این دنیا نهفته حتی اگر ما به یادش نیاوریم. با هم‌کلاسی‌ها به خانه دوستم رفتیم. توی خانه‌شان عطر سیب می‌امد، نور از آسمان می‌ریخت. دورش حلقه زدیم همه در آغوش هم از عمق جان گریستیم. رویمان نمی‌شد توی چشم‌های اشکی‌اش نگاه کنیم یا با شانه‌های افتاده پدرش یا نفس لرزان مادر و قلب ترک خورده همسرش به جای هر کاری تنها اشک ریختیم که او برای امنیت ما شهید شده بود، وقتی ما برای کنکور؛ چند تست بیشتر و نیم نمره مستمر شب تا صبح سرمان توی دفتر و کتاب بود. ما کار بدی نمی‌کردیم فقط از حقیقت غافل شده بودیم و دلخوش کرده بودیم به این فانی رونده. امیر سخن فرمود: الرحیل وشیک. ✍️سرکار خانم سمیه اسماعیل زاده @tollabolkarimeh
من هم با پای دل آمده‌ام♡ دستمال سبزم را روی قلبم کشیدم کوله بارش را بستم و آماده رفتنش کردم. بدون گذرنامه و پاسپورت آمده‌ام، اجازه آمدنم را را از مادرتان گرفته‌ام. قلب ها در اربعین به سمت شما حرکت می‌کنند، عده‌ای گمان می‌کنند چون با جسم به زیارت شما مشرف نشده‌اند جامانده‌اند ولی به گمان من کلمه جاماندن در دستگاه شما معنا ندارد مگر سفیرالله کسی را جامانده می‌گذارد؟ جامانده کسی است که نفهمید شما به چه دلیل پاک و عظیمی از آخرین قطره خون پاک و مطهرتان(مُهَجَهُم) در راه اسلام گذشت کردید... فقط کافی است چشمانت را ببندی و دست قلبت را بگیری و با پای دل وارد مسیر عاشقی شوی. قلبت را آرام در دستانت بگیر و با من بیا، آفتاب سوزان عراق را احساس می‌کنی؟ خادمی کودکان عراقی را می‌بینی؟ صدای آن شیخ عراقی را چطور؟ آن را می‌شنوی؟ کمی نزدیک‌تر شو و با دقت گوش کن.... مَرحَباً بِكُم زُوّارَ الحُسَين(ع) خوش آمدید زائران حسین(ع)... ✍️به قلم فاطمه داودی @tollabolkarimeh
مادرش دخترک را به من سپرده بود تا بار سفرشان را ببندد. چشمش که به تابلوی دوطرفه‌ افتاد، صفحه‌ی ماژیکی تابلو را رها کرد و با گچ به جان تخته سیاهش افتاد. با آب و تاب گچ های رنگارنگ را برداشت و نقاشی کشید. یک عروسک رنگارنگ در دشتی از گل کشید که بالای سرش دو ابر پنبه‌ایی جاخوش کرده بود. یک قلب در سمت راست عروسک و قلب دیگری در سمت چپش. کار نقاشی‌اش که تمام شد، دست های گچی اش را بهم زد و چادرکوچک جواهردوزیش را روی سرش انداخت و گفت: "راستی ما امشب میریم کربلاها اونجا دعاتون می‌کنیم خاله." خاله‌اش نیستم اما همیشه هر کودکی به این اسم صدایم کند دلم برایش غنج می‌رود و انگار پر از اکلیل می‌شود و برق می‌زند. به صورت دخترک نگاه کردم و گفتم: "امشب که راهی هستید از همین‌جا تا خودِ کربلا منو دعا کن..." خندید و کیف اردکی اش را یک وری انداخت روی چادرش. صدای زنگ که آمد دوید به سمت در و گفت: "حتما دعاگوتون هستیم خاله." نگاهم روی کفش های صورتی و چادر کوچکش بود، به خنده‌ی روی لبش که در را بست و رفت. با رفتنش خانه‌مان در سکوت فرو رفت و دوباره بغضِ جاماندن به قلبم چنگ انداخت. دخترک ها موجودات دلربایی هستند. به‌خصوص در سن کم. به‌خصوص با چادر کوچک مشکی‌ و با پاهای کوچک‌ِ در مسیر کربلا. به‌خصوص اگر با ناز و نوازش راهی کربلا شوند و با ناز و نوازش از کربلا برگردند. کربلا با دخترکان دیدنی تر می‌شود وقتی سربندشان یارقیه است و ذکر لبشان یاحسین. اربعین با دخترکان جور دیگریست. ✍🏻 سمیرا مختاری @tollabolkarimeh
سفره رنگین پهن می‌شود. دلم می‌خواهد ذوق کنم از مهمان نوازیشان؛ اما اتفاقات دیشب مانع می‌شود. هنوز ته دلم ناراحتم. کاش پوشیه‌ام را برداشته بودم. با چادر و بچه توی بغل نمی‌شد کل صورت را پوشاند. با نگاه‌هایش ترسم چند برابر می‌شد. ترسم از کجا شروع شد؟ آهان همان موقع که وسط بیابان پارک کرد و به زور کرایه را از محمد گرفت. محمد تجربه کرده بود که تا به مقصد نرسیده نباید کرایه را بدهد. بعضی راننده‌هایشان پول را که دیدند تو را به مقصد نمی‌رسانند. تابلوی نجف را که دور زد و مسیرش خلاف مقصدمان شد، بیشتر ترسیدم. بچه‌ها هم ترسیدند همراه من اشک می‌ریختند. پلیس‌های خودشان هم کاری نکرد. هر دو بار کمی با آقا سید حرف زدند و باز راهیمان کردند. کشور خودمان نیست. نمی‌دانیم چه کنیم. محکوم شدن در غربت و حبس در زندان‌های عراق لبانمان را به هم دوخته. بجای ساعت ۱۰ شب ساعت۲ نصف شب با چشمان پف کرده و پر از ترس به نجف می‌رسیم. او دیشب تن و بدنمان را لرزاند و این یکی امشب این‌طور ما را محترم می‌دارد. انگار دوباره بابا زیر گوشم زمزمه می‌کند: "هر جای دنیا بری، تو هر شغلی آدم‌های خوب و بد هستند مواظب باش همه را با یک چشم نگاه نکنی." درست می‌گفت، من این‌جا همه را خوب می‌دیدم. کسانی را دیده بودم که جان و مالشان را وقف امام حسین (ع) و زائرانش کرده‌اند. حالا با یک اتفاق بد نباید تمام خوبی‌ها را از یاد ببرم. یکی گوشهٔ دلم آرام می‌گوید "شاید امیرالمومنین شما را مهمان این خانه کرد تا حوادث تلخ دیشب را فراموش کنید و راهی کربلا شوید. پس ببخش، کنار بگذار و رد شو. دلم آرام می‌شود. ✍نوری امام‌زاده‌ای @tollabolkarimeh
دومین روز هم تمام شد. دست و دلم دنبال کار نیست. دوست دارم دوباره ازدحام جمعیت و صف طولانی مجبورم کند، دور تا دور حرم قدم بزنم. یک جای دنج پیدا کنم. گوشه‌ای از ضریحت در نگاهم گره بخورد. زیارت‌نامه را محکم توی بغلم فشار دهم. زیر لب زمزمه کنم: که الان روبروتونم من اینجام و زیارت‌نامه می‌خونم... و اشک از گونه‌هایم سُر بخورد روی دستم. یکی‌یکی کتاب را ورق بزنم و زیارت‌ها را بخوانم. میانش از جا بلند شوم دو رکعت نماز نیابتی بخوانم و آخرش دعا کنم، خدا کند کسی از قلم نیوفتد. باز سجده شکر کنم و هق‌هق گریه‌هایم را توی خانه‌ات روی تربتت خالی کنم. دم بگیرم با نوای لبیک یا حسینی که آرام‌آرام به ضریحت نزدیک می‌شود. دلم تنگ است، برای گُم شدن من... دلم می‌خواهد باز همه چیز خلاصه شود در تو... محور تمام کارها تو بشوی و غرق شوم در تو. دلم گوشه‌ای از حرمت جا مانده، می‌شود باز کنار تو نفس تازه کنم؟ ✍نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
عطش پَر پرواز داشتن فقط برای پرندگان نیست. در هوای یار اوج گرفتن، جز حل شدن در ذات او نیست. حتی جاماندگان پَر پرواز خیالشان کوتاه نیست.... از کودکی شیره جان مادران، متبرک به نام او شده است... جدایی ندارد حُبِّ ارباب از دل های بی تاب... نقطه ی جوشش قلوب در ایام اربعین، زدن به جاده انتظار ست وبس... قدم قدم، قصه ی جنون در گوش زمان طنین انداز است که ای عالم، عاشقان حسین علیه السلام، منتظران ظهورند... نَفَس های خسته از وجود خاکی مسافران کوی کرب وبلا، خریداری جز افلاکیان در پهنای گیتی نخواهد داشت. آنها مروارید عرق کرده تَن زائران سبط رسول را،با بهایی بی پایان سند زده اند تا قیامت شفاعت کند زهرا سلام الله، دوستداران دُر دانه اش را.... قلم هرچقدر جوهر بپذیرد و قامت خم کند به نوشتن، ذره ایی بیش نخواهد توانست عرض ارادت کند در اقیانوس کرامت آل الله ... دلتنگی برگی از شاخسار دلدادگی حسین علیه السلام است در دنیا... عطش عشق فقط دیدار اوست و در خیال خال دوست، غرق شدن است.... ✍آرزو مانعی @tollabolkarimeh
به نام خدا نمی‌دانم آدم باید از سوال خیز بودن ذهنش خوشحال باشد یا ناراحت. همیشه و در همه حال توی ذهنم پر از سوال بود. مخصوصا موقع تدریس استادها. سوالهایی که گاهی بحث‌ها را به حاشیه می‌کشاند گاهی استادها را عصبانی و گاهی هم به ندرت خوشحال می‌کرد. دروغ چرا گاهی خودم از هم سوالات خودم می‌ترسم! آدمیزاد است دیگر... اصلا این همه فیلسوف و متفکر ملحد مگر وجود ندارد؟ کسی چه می‌داند شاید از همین سوالها توی ذهنشان بود و نتوانستند پاسخ درستی برایش پیدا کنند در نتیجه ترجیح دادند بزنند زیر همه چیز اینطوری برایشان بهتر بود حکما. البته فکر نکنم تا این حد ملحد شوم! بنابراین گاهی فکر می‌کنم بهتر است به فکرم استراحت بدهم و اینقدر سربه سرش نگذارم به هر حال عقل هرچه هم راهگشا باشد یک جاهایی پاهایش می‌لنگد و یک جاهایی راه نمی‌برد. هرچند یک استادی می‌گفت همانجا هم می‌تواند برود و می‌تواند بفهمد حیف که صوت بود اگرنه همانجا از آن استاد هم می‌پرسیدم چطور؟! چگونه و... پس آن همه حدیث چه می‌شود. گاهی فکر می‌کنم خیلی هم اشکال ندارد آدم که نباید در همین دنیا به همه سوالاتش برسد. اصلا کسی چه می‌داند آن طرف چه خبر است شاید آنجا هم بتوان به سعه وجودی خود ادامه داد و هی سوال کرد و هی دنبال جواب سوال‌ها گشت و گشت و گشت. خیلی وقت است تا ابدیت وقت است. می‌خواهی چکار کنی این همه وقت را؟ اصلا حیف نیست آدم برود آن دنیا فقط به خاطر بهشت و اینطور چیزها. اصلا اینها قلب و عقلش را آرام می‌کند؟ دروغ چرا گاهی وقتها خیلی دلم می‌خواهد بمیرم. دلم می‌خواهد بروم و همه فیلسوفها همه متلکمان و همه دانشمندان را از نزدیک ببینم از افلاطون و سقراط تا جان لاک و هاوگینک! البته در مورد هاوکینگ دلم می‌خواهد یکی هم بزنم پس کله‌اش و بگویم ههه این هم خدا دیدی بدبخت! از کندی تا خواجه نصیر و ملاصدرا. گفتم ملاصدرا یاد روشن‌تر از خاموشی افتادم. خیلی سریال خوبی بود. خیلی دوست داشتم. چند روز پیش داشتم آن بخش کتاب را می‌خواندم. همان بخشی که قرار است منبع آزمون باشد. نمی‌دانم چرا اما از جبر روزگار یا جبر خانواده یا جبر اجتماع یا جبر دوست و آشنا یا جبر خودم تصمیم گرفتم در این آزمون شرکت کنم و خب فرصت خیلی زیادی هم نیست. یا حداقل فرصت اینقدر سوال‌پردازی نیست. اما ذهنم بی خیال نمی‌شود فکر می‌کنم اگر سوالی توی ذهنم نیاید اصلا فایده ندارد.یک جایی نویسنده گفته بود نه نوشته بود: شناخت‌ها به محبت می‌انجامد دلم می‌خواست همان لحظه با صدای بلندی بپرسم نخیر. همیشه که اینطور نیست. اصلا خیلی از شناخت‌ها منجر به محبت هم نمی‌شوند. خیلی‌ها خیلی چیزها را می‌شناسند اما به آن دل نمی‌بندند. احتمالا دم دست‌ترین مثالش هم خودم بودم. دروغ چرا بعضی وقتها حس می‌کنم اصلا هم آدم معنوی نیستم. ظاهرا خیلی سنگ خدا را به سینه می‌زنم اما آخرش به نسخه‌های خودم عمل می‌کنم. واقعا چرا؟ چرا آدم با اینکه می‌داند نسخه‌های خودش معیوب است هیچ فایده‌ای هم ندارد آخرش هم کلی قرار است سرشان مصیبت بکشد باز هم ترجیح می‌دهد به نسخه‌های خدا عمل نکند. خب اینها یعنی آنطور که باید عاشق خدا نیست حتما. آنطوری که وقتی عقلش خدا را پذیرفته دلش هم لجبازی نکند و آدم شود. باید به فکرم استراحت بدهم زیادی فکر کرده😊 ✍سرکار خانم فقیهی @tollabolkarimeh
هوالحبیب چشم سگ را درآوردم! نه، یعنی بهتر است بنویسم تمامش کردم. شاید اولین کتابی بود که با خواندن بیست صفحه نمونه در خریدش شکی نکردم. بگذریم که این فرآیند جزئی خودش چند ماهی زمان برد! اوایل قلم نویسنده، موقعیت‌های داستانی حسابی سحرم کرده بود. به خیالم توی این مدت کتابی با این کیفیت نخواندم! به اواسطش که رسیدم وسوسه شدم تصویری هم از نویسنده داشته باشم. نوشتن عالیه عطایی در گوگل همان و دیدن گیسوان مجعد و پریشانش همان! عطایی هیچ شباهتی به زنان افغانستانی که توی ذهنم ساخته بودم یا لااقل تا آن زمان دیده بودم، نداشت. آن چشم و ابرو و لهجه به هر ملیتی شباهت داشت غیر از افغانستانی‌ها! شاید هم داشتم زیادی بزرگش می‌کردم. نمی‌دانم. اواخر کتاب بین من ِکلامی و منِ نویسنده‌ام دعوا بالا گرفته بود. نمی‌دانستم گوشم به حرف کدامشان باشد. جستجو‌های بیشتر و خواندن نقدها تیر خلاص را زد. تصویر نویسنده محبوبم.... کار به جایی رسیده بود که فکر می‌کردم این داستان‌های بی‌نوا با آن همه ضعف شخصیت‌پردازی و پیرنگ که منتقدان برایش نوشته‌اند چیز مثبتی هم داشت؟! شاید همین‌ها باعث شد پای من منتقدم هم به قصه باز شود. به خیالش یک چیزی تقریبا توی همه‌ داستان‌ها مشترک بود. طلبکاری نویسنده از ما ایرانی‌ها! رسم میهمان‌نوازی بیش از اینها بود نبود؟! عطایی خیال انتقام‌گیری داشت. آن هم با شخصیت‌های ایرانی که خلق کرده بود. انگار ما مسئول همه ظلم‌هایی بودیم که در حق ملتش به خصوص زن‌ها رفته بود. می‌خواست همه خرده حساب‌هایی که از روس‌ها تا طالبان مانده بود را با ما تسویه کند. با ما ایرانی‌ها! این منصفانه بود؟ نبود؟! قبول که در نگاه بیشتر ما ایرانی‌ها، افغانستانی‌ها آن چیزی که هستند نیستند یا آنچیزی نیستند که هستند اما آش اینقدرها هم شور نبوده و نیست! بالاخره بین میلیون‌ها آدم یک ایرانی خوب هم بوده؟ نبوده!؟ حالا نه به نجابت نینا خانم! به نظر منِ منتقدم این طرز نویسندگی نبود. پس عشق به وطن چه می‌شد؟ سهمش کجا بود توی این کتاب بین این همه داستان‌ها؟! با چهار تا واژه که نمی‌شود راه به جایی برد. آدم اینقدر از رنج‌ها و مظلومیت‌های ملتش دم بزند اما هیچ آرمانی برای آن نداشته باشد. هیچ تصویر روشنی از آینده نشان ندهد. پس آن مخاطب افغانستانی که زیر ظلم طالب‌ها نفس می‌کشد چه شوری در سر بپروراند؟ آن دختربچه دبستانی که پای درس ما ایرانی‌هاست چه خیالاتی ببافد برای خودش برای عروسک‌هایش؟ آن کارگر روز مزد به عشق چه زنده باشد؟ چرا نویسنده تلاشی برای عقب زدن این همه عقب افتادگی‌ها نکرد؟ چرا هیچ طرح و ایده‌ای نداد؟ مگر غیر از این است که داستان‌ها هم رسالتی دارند! فقط نشان دادن سیاهی‌ها و نالیدن از بیچارگی‌ها که هنر نیست؟ هست؟! از تبعیض‌ها دم زدن هم همینطور؟. من منتقدم معتقد است کنار همه تلخی‌ها شیرینی‌هایی هم هست. مهم تلاش ماست برای رسیدن به آن. و این برای یک نویسنده مثل نان شب واجب است! به خصوص امثال عطایی‌ها. ✍ فقیهی @tollabolkarimeh
هوالحبیب سهم من نگاه است. مثل همیشه. چشم می‌گردانم، از قاب تلوزیون. از صدها کیلومتر آن طرفتر. همه هستند مثل همیشه. زن و مرد. پیر و جوان. آدم‌هایی که ظاهرشان شبیه هم نیست. شغل و تحصیلاتشان هم. یکی دانشجوست. یکی مادرخانه‌دار است. یکی معلم است. یکی مهندس است. یکی پارکبان است. یکی... یکی... باور کن حتی سلایق سیاسی‌شان هم یکی نیست. اما این آدم‌های متفاوت، این گره‌های ریز و درشت، با رنگ‌های مختلف کنار هم نشسته‌اند. این یکی یکی‌ها توی یک صف، کیب در کیب هم هستند. پیوسته و محکم هستند. توی این کشور فقط یک نفر این هنر را دارد. این قالی پر نقش و نگار را فقط یک نفر می‌تواند ببافد. یک نفر می‌تواند از دل این کثرت‌ها، وحدت بیرون بکشد. فقط یک نفر می‌تواند این آدم‌های متفاوت را شانه‌به شانه هم بنشاند. فقط یکی می‌تواند این یکی یکی‌ها را جمع کند کنار هم. بی‌چون و چرا. می‌تواند سدی بسازد و جلوی همه سیلاب‌ها را بگیرد. کسی که مایه حیات این انقلاب و این کشور است. قلب تپنده‌اش. با خودم تکرار می‌کنم مثل همیشه. ولَم يُنادَ بِشَيءٍ كَما نُودِيَ بِالوِلايَةِ. امام زده است وسط خال مثل همیشه. ولایت بزرگترین نعمتی است که داریم. چیزی که خیلی‌ها حسرتش را دارند. ما با ولایت یک دل هستیم. کنار هم چفت می‌شویم. نخ تسبیح ولایت نباشد همه دور از هم هستیم. تک و تنها. ما این روزها سربلندیم با ولایت... خدا را شکر ولی هست. رهبر هست. ✍ فقیهی @tollabolkarimeh