نگین نیلگون 🌊
صدای اذان مسجد می آمد، با همان حالت خواب آلود از گوشه چشمم، پدرم را در حال قامت بستن دیدم، یاد تصمیم دیشبم افتادم بلافاصله مثل فنر از جا پریدم وضو گرفتم که نمازم را بخوانم تا همراه پدر راهی دریا شوم.
در همان هوای گرگ میش، دشداشه سفید پدرم با وزش باد دریا بیشترخودنمایی میکرد.
بعد از اینکه به ساحل رسیدیم پدرم با همه ی صیادان که منتظرش بودند دست داد، از کوچک تا بزرگشان را در آغوش میکشید و دست میداد با اینکه بعضی از دست دادن با ناخدا سلیمان واهمه داشتند و تصور میکردند با وجود اینهمه تجربه و اقتدار پدرم اصلا نمیتوانند حتی سمت پدرم هم بروند.
نرمی شن های ساحل باچشم هم قابل لمس بود، صندل هایم را از پا درآوردم، شن ها که لای انگشتانم نشستند،ناخودآگاه مرا به دوران کودکیم برد.
گرچه سالها از شهر و دیار ودریایم دور بودم اما هرجا که ساکن بودم، هر شهر ومملکتی، همه خلیج را به فارس بودنش میشناختند؛ حتی دوستان انگلیسی و پرتغالیم که ضرب شست شیر جنوب، رئیس علی دلواری را چشیده بودند.
حالم خیلی خوبتر شد ...
صدای تبوک عماد شاگرد پدرم ...
طلوع آفتاب و بارش پرتوهای طلایی خورشید روی آب...
چند مایلی که از ساحل دورشدیم گشت های نیروی دریای را درحال نگهبانی و حراست از مرزهای آبی میدیدم،به راستی چند تن از شیرمردان برای همیشه درآغوش دریا فرورفته اند؟!
دریا هم که دریا دلانی همچون آنها یافته بود هیچگاه پسشان نداد.
یاد هم شهدا مخصوصا جوشن بخیر
برخلاف انتظارم عماد و بقیه صیادان به جای تور درحال آماده کردن گرگور هستند.
از دیدن عماد خنده ام گرفته که با اینکه دائم درحال کار کردن است،با آن عینک ری بَن که روی چشمانش است و دمپایی های اَبری که به پادارد، برای پدرم سلام ای ناخدا میخواند.
آنها که مشغول کارشان هستند من هم غرق دریای عظمت خدا میشوم خدایی که این دریا را با تمام هدایایش به ما بخشید. خدایا شکرت
خلیج فارس! تو برای ایران تنها یک دریا نیستی،تو هویت ایرانی، تو دریای سرزمین پارس هستی، که نامت هم با آن گره خورده است.
صیادان مهربان جنوبی را دریابیم که از صید ترال کشتی های چینی به تنگ آمده اند.
✍🏻
فاطمه امیری
#روزملیخلیجفارس
#طلبه_نوشت
˹
@tollabolkarimeh˼