عشق پاک
اسمش که می آمد نفسم در سینه حبس میشد و قلبم خود را محکم به قفس سینه میکوبید عین گنجشکی که پشت پنجره ی بسته گیر افتاده باشد.
کسی خانه نبود بعد از انجام امورات خانه پای تلوزیون لم داده بودم و فیلم مورد علاقه ام را نگاه میکردم.
صدای زنگ خانه به گوشم خورد ،آیفون را که برداشتم دیدم خودش است دست و پایم را گم کرده بودم دکمه ی باز شدن درب را فشردم .
علاوه بر کوبش قلبم مغزم نیز نبض داشت ؛ به خود که آمدم دیدم جلوی درب سالن ایستاده و به من زل زده است هول شدم و با عجله گفتم سلام !
مثل اینکه فهمیده بود کسی منزل نیست با اشتیاق در جواب سلامم دست راستش را برای دست دادن جلو آورد، هنگ کرده بودم دستانم به لرزه افتاده بود ، دست چپم به فریادم رسید و از پشت دست راستم را قفل کرد .
زبانم باز شد و خیلی قاطعانه گفتم درست است که پسر عمویم هستی اما من با نامحرم دست نمیدهم .
نگاهش به دستش دوخته شد و آرام دستش را انداخت و با یک خداحافظی زیر لبی گذاشت و رفت.
بعدها گفت اگر آن روز دست داده بودی هرگز دوستت نداشتم.
✍🏻
دریا
#طلبه_نوشت
˹
@tollabolkarimeh˼