به وقت لذت
برای بار دهم بود که در برابر شیطنتهای سر ظهرپسرکم از او پرسیدم:
《امیرحسنم بریم ی کوچولو بخوابیم سرحال شیم عصر ببرمت پارک اونجا بازی کنی؟》
میدانستم خوابش میآید ولی قصد مقاومت داشت.
شیطنتها و بالا پائین پریدنش آنقدر زیاد شد که مجبور شدم فکری کنم تا صدای اعتراض همسایه ها بلند نشود.
جعبهی مداد رنگیها و دفتر نقاشیاش را برداشتم ومشغول شدم.
《میخوام ی نقاشی خوشگل بکشم》
کنارم نشست :
《میخوای چی بکشی》
برای اینکه مشتاقترش کنم فقط میگفتم :《صبرکن....》
موهایش را که کشیدم ذوق زده گفت:《وای این منم... بده خودم چشامو بکشم و رنگش کنم.》
مداد را از دستانم بیرون کشید و ادامه داد.
خودم را عقبتر کشیدم و از نقاشی کشیدنش غرق در لذت شدم.
✍
مریم نوری امامزادهئی
#طلبه_نوشت
˹
@tollabolkarimeh˼