روح نماز شب، روی تخت کنار حوض حیاط نشسته بودیم. شمدانی های کنار حوض از همیشه سرحال تر بودند، خنکای نسیم وادارم کرد بگویم:" آخیش چه هواییه" از اتوبان کنار خانه یمان صدای مداحی ماشینی به گوش می رسید. هنوز از خانه و حوالی مان رد نشده بود که گفتم:" مداحی سیار راه انداخته!" پدرم سرش را بلند کرد و گفت: نوجوان بودم و سرتق، از دیوار راست بالا می رفتم. ترک موتور محمد بی بی رقیه می نشستم و با هم کوچه و خیابان ها را گز می کردیم. محرم ها بعد از نماز مغرب هیئتی نبود که از قلم بیاندازیم. بنزین موتور را نوبتی پر میکردیم و  نصفه های شب محمد مرا سرکوچه پیاده می کرد و می رفت. سرم به متکا نرسیده خواب بودم و چندباری نماز صبحم قضا شد.  یک شب از همان محرم، در خانه را باز کردم و میان تاریک روشن چراغ خانه داشتم زیر پتو می خزیدم که مادرم کنارم نشست. چهره اش را نمی دیدم اما صدایش می لرزید . گفت: "بشکسته‌دلی، شکسته می‌خواند نماز در سلسله، دست‌بسته می‌خواند نماز تا قامت دین خم نشود، روح نماز، با قامت خم، نشسته می‌خواند نماز"   ✍🏻نرجس خرمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌