آبچکان دل
تمام ظرفها را شستم ،نگاهی به آبچکان انداختم ،بیچاره دیگر جایی برای گذاشتن ظرف نداشت ،از صبح بخاطر مهمان هایی که در خانه بودند ،کلی ظرف کثیف شده بود،از ظرف های شیشه ای و بلوری ،تا پلاستیکی و استیل ،همه جور ظرف را بدون آسیب رسیدن به هیچ کدام در کنار یکدیگر نگه میداشت .
قلبم مانند بچه ای کوچک که می خواهد جلب توجه کند، بالا و پایین می پرید ؛نگاهی به او انداختم و فهمیدم آن هم تمام روزها و سال ها را ،با شنیدن سخنان دیگران ،با دیدن رفتار های متفاوت دیگران ،آنها را در خود نگه داشته است و در سختی ها به آغوش کشیده و بعد از مدتی که از آنها درس گرفت،چیزهایی را که لازم نبودند را از خودش بیرون میکند ،تا پذیرای اتفاقات جدید باشد .
لبخند ی زدم و ظرفها را که دیگر خشک شده بودند برداشتم و در کابینت قرار دادم ،تا مطمئن شوم جا برای ظرفهای جدید باقی می ماند.
✍🏻
فاطمه امینی نسب
#طلبه_نوشت
˹
@tollabolkarimeh˼