#طلبه_نوشت
فرزندانم برای کیف جدیدشان ذوق کرده بودند. دختر بزرگتر محو تماشای چشم های عروسک دوخته شده روی کیف بود که خواهر کوچکترش کیف را سریع برداشت و فرار کرد. داشتم از این تعقیب و گریز خواهرانه لذت میبردم که گفت:
《 چرا هرچی میخری جفت نمیخری؟》
صدای گریه دختر شکست خورده در تعقیب و گریز مرا به طرفش کشاند. همانطور که بغلش میکردم گفتم:
《 نمیخوام دو تا تک فرزند بار بیارم.》
عیکنش را روی صورتش مرتب کرد. شانه هایش را بالا انداخت و گفت :
《خود دانی! عقده ای بار نیان.》
به طرف پایین خم شدم و دخترم را که آرام شده بود زمین گذاشتم. رو به خواهرش کردم و با لحن مهربان ولی قاطع گفتم :
《 مامان این کیف هر دوی شماست،وسایل تون رو داخلش بذارید.》
استکان چایی خالی را که از جلویش برمیداشتم گفتم:
《 توقع ندارم همین لحظه باهم به توافق برسند. قصدم فرصت دادن برای استفاده از ظرفیتشان است.
وگرنه در سن مدرسه رفتن، حتما کیف و کتاب جدا تهییه میکنم. 》
لبخند زیرکانه ای زد و گفت :
《ماشالله مثه مشاورها حرف میزنی.》
✍🏻مریم حمیدیان
#تربیت_فرزند
#خانواده
@tollabolkarimeh