الان امام زمانم از من چه میخواهد؟
مادرم نرگس را به زور از آغوشم کند و گفت:"نگران باش سرگرمش میکنم تو زود برو" و سریع داخل اتاق رفت. صدای گریه های نرگس خانه را برداشته بود. به ساعت نگاه کردم باید راه بیفتم تا به موقع به قرارمان برسم. همانطور که هول هولکی چادرم را سرم می کردم دنبال کنترل تلویزیون گشتم تا خاموشش کنم. حسینه معلی در حال پخش و حاج میثم مطیعی در حال صحبت کردن بود. آمدم دکمه قرمز را فشار دهم اما سخن به اینجاکه رسید درجایم میخ کوب شدم.
" حضرت عباس عمری مشق رزم کردند حق این بود که ایشان در روز عاشورا بعد از جنگ ورق را برگردانند اما وقتی امام حسین از ایشان خواستند که بروند و آب بیاورند اطاعت کردند! نگفتند من بروم آب بیاورم؟ منی که فرمانده سپاهم؟ فقط گفتند سمعا و طاعتا وقتی امام از من این را میخواهد چشم"
نرگس هنوز گریه می کرد. آشوب دلم را برداشته بود و کسی در گوشم میخواند :" امام زمان الان از تو چه میخواهد؟"
چادرم را در آوردم و برای دوستم تایپ کردم:" ببخشید مریم جان درسته من درس خوندم برای همین روزا ولی الان بچم بیشتر بهم احتاج داره"
✍🏻نرجس خرمی
#طلبه_نوشت
˹
@tollabolkarimeh˼