عطر دوستی
در کمدم را به آرامی باز می کنم. گوشه ای از کمدم را سالهاست اختصاص داده ام به یادگاری های سالهای گذشته.
همان هایی که هر وقت نگاهشان می کنم دلم برایشان غنج می رود.
بوی عطر مهربانی از لابه لایشان مشامم را پر می کند.
از بین شان دفتر قرمزرنگ یادگاری دوران دبیرستان را بیرون می آورم، نگاهی به جلد رنگ و رو رفته دفتر می کنم و صفحات را با احتیاط ورق میزنم دست خط دوستانم را یکی یکی نگاه می کنم و همراه با تک تک کلمات سفر می کنم به سالها قبل.
می روم و وسط حیاط بزرگ مدرسه می نشینم و ریز ریز خنده های دخترانه ام را روانه قلب بزرگش می کنم.
ساعت های تفریح کلاس ها انگار تمام دنیا را تصرف کرده باشیم.
پاتوق دخترانگیهایمان را زیر درخت جمبو وسط حیاط بزرگ مدرسه برپا می کردیم و با همه چیز صدای خنده هایمان فضا را پر می کرد.
آرام آرام وسط حرف ها و خنده های دخترانه، برگ های تازه جوانه زده درخت جمبو را زیر دندان می جویدیم.
همانوقت بود که طعم شیرین دوستی هایمان به ترشی برگ های تازه جوانه زده گره می خورد و طعم جادویی دوستی های دخترانه از بین آن بیرون می آمد.
درخت بیچاره از دستمان آسایش نداشت همین که ما را می دید از ترس جیغی می کشید و برگ هایش را هر چقدر می توانست بالا میداد تا شاید از دستمان در امان باشد.
آنقدر برگ های پایین درخت را بزخور(یک اصطلاح و باور عامیانه هست که اگر یک بز برگ های درختی را بخورد آن شاخه دیگر برگ تازه نمی زند) کرده بودیم که درخت مثل کفترکاکل به سر فقط برگ های بالایی اش سبز بود. هیچوقت هم ندیدیم میوه بدهد اما سایه اش برایمان خنکای مهربانی و صمیمیت بود.
تمام خنده ها و درد دلهایمان زیر سایه ی همین درخت گذشت.
گاهی وقت ها بعضی دوران ها و زمان ها برای همیشه کنج قلب هایمان ثبت می شود و گاه گاهی شیرینی اش به ذوق مان می آورد.
انگار تکه ای از قلبمان وسط آن دوستی های خالص و پاک جامانده باشد، وسط تمام آن بی خیالی ها از روزگار و مشکلاتش.
هیچوقت فکرش را هم نمی کردیم روزی تمام آن دوستی ها را زیر همان درخت جمبو، وسط حیاط مدرسه بگذاریم و با شلوغی های روزگار همسفر شویم.
و روزی برسد که دلمان برای همان ها تنگ شود....
✍ ش. پرنیا
#یادداشت
@tollabolkarimeh