#داستان
خاطرهٔ «عزیزتر از فرزند» گوشهای از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی
چند روزی میشد که پسر دو ماهاش حال نداشت. بیمارستان بستری شده بود. همان روزها خبر رسید اشرار، تعداد زیادی را گروگان گرفتهاند و بردهاند توی خاک افغانستان، آبروی نظام در میان بود. میگفتند ممکن است گروگانها را بکشُند و بعد فیلمهایش را پخش کنند و بگویند جمهوری اسلامی عرضه ندارند مردم خودش را نجات بدهد.
خبر که به حاجی رسید، معطل نکرد. زنگ زد و گفت:《آماده باش بریم ماموریت.》خواستم بگویم: "پسرت چی؟" حرفم را خوردم. خیلی طول نکشید.
#حاج_قاسم درسی به اشرار داد که خودشان گروگانها را صحیح و سالم آزاد کردند. وقتی برگشتیم کرمان، پسرش از دنیا رفته بود. حاجی عزیزان مردم را برگرداند به آغوش خانواده، عزیز خودش را گذاشت توی آغوش خاک!
#جان_فدا
به نقل از کتاب سلیمانی_عزیز۲
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor