#داستان
🚨 کور خود و بینای مردم
روزی از روزهای بهاری، باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
شخصی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
آن شخص پنجره را باز کرد و فریاد زد: آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
مرد همسایه وقتی حرف شخص را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
چند روز گذشت. این بار آن شخص خود در میانه باران گرفتار شد.
بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
آن شخص در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت: چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🚨 هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
#کانال_اندکی_تفکر | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3341746296Ce975069624