زماني که اتحاد جماهير شوروي فروپاشيد، رفت و آمد بين کشورهاي استقلال يافته از آن با ايران زياد شد. آن هنگام اغلب جامعه غيرمتخصص و عوام ايراني - نه آن کساني که در زمينه تاريخ و فرهنگ تخصص داشتند- از اينکه تاجيکها فارسي حرف ميزنند، تعجب ميکردند. حال آن که حداقل از زمان سامانيان تا امروز - يعني دوازده قرن است- که آنها فارسي حرف ميزنند. تاجيکها هم تعجب ميکردند که ما فارسي حرف ميزنيم و نوروز را جشن ميگيريم و از حافظ به نيکي ياد ميکنيم. همين هفتاد، هشتاد سالي که ميان ما ديوار کشيدند باعث شده تا نسياني فراگير بر همه غالب شود و کاملاً دچار سوءتفاهم شويم. ما يک خاندان بوديم و هنوز هم هستيم. معلوم است که بوعلي متولد فارياب است و الان هم فارياب در ازبکستان است. معلوم است که متوفي همدان است و همدان در ايران است. بوعلي تعلق به جهان ايراني دارد و نه تعلق به همدان. مولانا متولد بلخ و متوفي در قونيه است اما به جهان ايراني تعلق دارد. جالب است که بوعلي در تمام سفري که تا همدان که فوت کرد انجام داد هيچ وقت فکر نکرد که از ايران خارج شده است. مولانا هم هيچ وقت فکر نکرد که از ايران خارج شده است. حافظ که از شيراز هم حاضر نبود خارج شود اما ميبينيد که در تاجيکستان حضرت حافظ خطاب ميشود. فردوسي زياد مسافرت نکرد. در توس به دنيا آمد و در توس هم از دنيا رفت. اما ميبينيد که در رژيم بعثي به مردم کردستان عراق اجازه نگهداري شاهنامه نداده و در صورت مشاهده دارنده آن را اعدام ميکردند اما کردها حاضر بودند خونشان ريخته شود ولي شاهنامهشان از دست نرود. سفير گرجستان براي من تعريف ميکرد که در شهر تفليس درصد تعداد کساني که نام شاهنامهاي دارند نسبت به کل جمعيت تفليس از تهران بيشتر است. اين چه چيزي را نشان ميدهد؟ اينکه ما خاندان بزرگي بوديم که هزار و يک نشانه براي آن وجود دارد. اينها همان نشانهها هستند. پس اينکه من به اين چنگ بزنم و او به ديگري مشت که مثلا مولانا يا بوعلي سينا مال کيست، معنا ندارد. معلوم است که نظامي گنجوي متولد گنجه است اما به کجا تعلق دارد؟ به جهان ايراني تعلق دارد. اتفاقا اينها نشانههايي هستند که مدام پيغام ميدهند که شما يک خاندان هستيد. ممکن است که امروز به لحاظ سياسي مرزهاي ما از هم جدا شده باشد اما به لحاظ فرهنگي که ضرورت ندارد مرزهايمان را از هم جدا کنيم. از زمان رضاشاه که نام ايران را به اين گربه نشسته اطلاق کردند، سوءتفاهمها را دامن زدند. اما من در اجلاسهاي مختلف ميديدم که محققين باسواد تمامي کشورهاي استقلاليافته از شوروي وقتي خودشان را معرفي ميکردند، ميگفتند من فلاني هستم، ايراني و اهل تاجيکستان. ايراني و اهل ازبکستان. ايراني و اهل ترکمنستان. ايران نام فاميلي ما بوده است. تا قبل از حکومت رضاشاه نام رسمي کشور ما ايران نبود. ميگفتند ممالک محروسه پارس؛ يعني مملکتهاي مختلفي که تحت حراست پارس قرار دارند. توجه کنيد که قاجارها و صفويان با وجود آن که تبار ترکمن داشتند ولي از همين عنوان سنتي استفاده ميکردند و هيچگاه احساس حقارت يا نقض غرض نميکردند. واژه ايران را بايد معادل با اروپا در نظر گرفت. قرار دادن نام ايران بر بخشي از جهان ايراني مثل اين است که فرانسه از فردا نام کشورش را به اروپا تغيير دهد. چقدر مشکل ايجاد ميشود؟ ما در 1304 همين کار را کرديم. اين سوءتفاهم است. از سوءتفاهمهاي بزرگي است که ما عملاً با بيتفاوتي نسبت به همين بحث ميراث ناملموس بدان دامن زدهايم.
اين است که ميگويم بايد در تغيير و تبديلها بسيار حساس باشيم. مثلا جالب است که الان کل کشورهايي که در حاشيه درياي مازندران هستند به اين دريا «کاسپين» ميگويند و فقط ما هستيم که به آن «خزر» ميگوييم. حالا شما اگر بدانيد که خزرها قومي کوچرو بودهاند که در پهنهاي وسيع از شمال شرقي حاشيه اين دريا و بالاتر از کوههاي قفقاز زندگي ميکردند و از هزار سال پيش ميان روسها و بيزانسيها و ايرانيها محاصره شدند و براي حفظ هويت خود دين يهودي را که به خون منسوب است، به طور کاذب برگزيدند و از اينجا به شرق اروپا کوچيدند و از دل آنها صهيونيسم بيرون آمد، اين سؤال برايتان شکل نميگيرد که چرا الان جز ما هيچکس به اين دريا، خزر نميگويد؛ آن هم از زمان تصويب در دولت پهلوي. مداخلاتي از اين دست سوءتفاهم پديد ميآورد.
مصاحبه با مهندس سيد محمد بهشتي؛ عضو فرهنگستان هنر و رئیس اسبق ازمان میراث فرهنگی
sccr.ir/News/4254/1