『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •دل و دریا...• برادر مجروحی را به اورژانس مستقر در فاو آوردند. ترکش در چند سانتی متری قلب او خانه کرده بود .او داشت آخرین لحظات عمر خود را سپری می‌کرد. دیدن لحظات جان کندن او برایم سخت و ناگوار بود . هیچ وسیله ای برای جراحی نداشتم و انتقال او به پشت جبهه، نیاز به صرف زمان داشت. دیوانه وار دوره او میچرخیدم بغض گلویم را چنگ می زد کاری از دستم ساخته نبود. آن برادر لحظه ای چشمانش را باز کرد .مرا که دید با دست به جیب پیراهنش اشاره کرد به سرعت دست بردم و از داخل جیبش کیفی را بیرون آوردم. ناخداگاه آن را گشودم عکس سه فرزند خردسالش بود با علامت به من فهماند که عکس را جلوی صورتش ببرم. صورتی که پر از خاک و خون بود .شهادتینش را گفت و پر گشود. من عکس را در دستم گرفتم و با صدای بلند گریه کردم. چند روز پیش برادری به شهادت رسیده بود که قبل از آخرین نفس هایش برایم از هفت فرزندی که داشت تعریف کرد. دلش برای آنها تنگ شده بود. میگفت:《 آنها را به خدا سپردم. آمده‌ام و آماده ام برای رفتن.》 راستی آیا کسی آنها را مجبور کرده بود که به جبهه بیایند؟ فقط و فقط آنهایی که پدر شده اند می دانند دل کندن از فرزند چه حالی دارد فقط آن ها می فهمند که شهدای ما با تمام عشقی که به خانواده داشتند، چگونه خدا را برگزیدند •🎙️راوی دکتر هاشمی• •📚کتاب دل دریا مجموعه روزهای ماندگار ۴• ؛...(:✒️📻 ۸ ۸ 🌴🌊| @vaalfajr8_ir