🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 روزهای اول در اتاقی سه در چهار حدود ۲۷ نفر بودیم که هر کدام فقط یک‌ونیم موزائیک جا داشتیم، نه خبری از آب بود و نه دستشویی و نه هیچ چیز دیگر، نمی‌دانم همان آب و غذای اندک را چطور مسموم می‌کردند که حال همه بچه‌ها بد می‌شد و به دلیل دسترسی نداشتن به سرویس بهداشتی بچه‌ها اذیت می‌شدند، فقط دو ساعت در شبانه‌روز حق هواخوری داشتیم. بعد از مدتی به شهر تکریت و اردوگاه صلاح‌الدین منتقل شدیم اما امکانات خوب نشد، هر چند در مقایسه با گذشته کمی قابل تحمل‌تر شد، در این اردوگاه حدود ۲۵۰ نفر از افسرانی که در اوایل جنگ به اسارت گرفته شده بودند، نیز حضور داشتند، ارشد ما سرهنگ وطن‌پرست بود، زمانی که می‌خواستیم برویم بیرون، مأمور عراقی می‌گفت: بنشینید و در حال نشسته سر به زیر خارج شوید تا آمار شما را بگیرم، سرهنگ وطن‌پرست محکم ایستاد و گفت یک افسر ایرانی هیچ‌گاه سرش را جلوی افسر عراقی خم نمی‌کند! آن‌ها گفتند: دستور است، باید اجرا کنید، اما هیچیک از اسرا حاضر نشدند این کار را انجام بدهند، شلاق و کابل هم اثربخش نبود و سرسختی و انسجام بچه‌ها باعث شد تا آن‌ها تسلیم شده و این قانون را بردارند، آنجا بود که فهمیدم اتحاد و یکدلی حتی در موقعی که در چنگال دشمن هم اسیر باشی، نتیجه خوبی در پی دارد. 🕊 رستگاران۵۶ 🕊🌹