این‌که چرا عده‌ی کمی از جوانانی که سودای ِ محقق شدن آرمان هایشان را دارند ، اراده‌شان فقط تکان دادن زبان هایشان هست را دقیقا درک نمی‌کنم و نخواهم کرد .مگر نگفته اند ؛ هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار ِ وصل خویش خب ، این درست است که عشق معجونیست ، که استفاده‌ی زیاد از آن مرگ به همراه دارد و مرگ ِ همراه با عشق در حقیقت همان شهادت است . روی ِ نطق و کَلامم تنها خاتون ها نیستند ، بلکه با زِمام‌داران ِ دُکان ها هم هست . به نظر شما ، یک جوان هِفده ، هِجده ساله چرا اراده‌ی محکمی ندارد برای رسیدن به آرمان هایش ؟ چرا از آنچه به آن ارادت قلبی دارد تا پای جان دِفاع نمی‌کند ؟ چرا ، این چراها درمان ندارند ؟ در همین عرصه‌ی دانش ، چرا این ها که ارادت قلبی به ان‌قلاب دارند این درس خواندن را شُل می‌گیرند ؟ شما باید به فکر این باشید که این جوجه هایی که در خیابان رقص ِ بزغاله‌ای میروند و آواز کولی وار میخوانند قرار است مسئولان آینده ما باشند ؟ قرار است با این تفکرات رَدای ِ معلمی که شغل انبیاء است را به تن کنند و چون خوره‌ای به جان عشق و اعتقادات فرزندان ما بیو‌فتند ؟ کمی فکر باید . . اُمید است زین پس خواهران و برادران ِ ان‌قلابی خود را نه تنها در جایگاه دبیری و مهندسی و پزشکی ، که اینان هم عالی‌ و بی‌نقص هستند ، در مقام های دیگری چون کارگردانی ، بازی‌گری ، هنرمندی که هنر ِ تک تک فرزندان خمینی‌ست و دیگر کار ها ببینم و ببینید و فرزندان ِ ماهم ببینند . حداقال اگر به فکر خودتان و انقلابتان نیستید به فکر فرزندان ِ خود باشید ، و شروع کنید که هیچ وقت دیر نیست . برای کلام آخر ، باید بگویم من نمی‌توانم از این ان‌قلاب صحبت بکنم اما از خمینی و حال و هوای ِ ان روز ها چیزی نگویم ، شاید زیبا تر آن باشد که کلامم را با شعار ِ سال ۵۷ که سر داده شد به اتمام برسانم و فاتحه‌ای هم برای یَلان آن دوران برسانم . با کُشتن محصل ، تحصیل ما چه حاصل ؟ + محصل محصل ، به پا خیز برادرت کشته شد . والسلام و علیکم . - -