مُرتاح
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
من شیفته‌ و واله‌ی آسمان شبم. پیش خودمان بماند. ما با ماه راز های مگویی داریم، معشوقه‌مان است. هرچیزی که به او مربوط باشد برای ما هم مهم میشود. مثلا ستارها، ابر ها، غم ها. اصلا غم نماد شب‌ است. اسممان را هم به همین یُمن گذاشته‌ایم غم خوار. سرگشته‌ی ماهم، و حیران خالقش. مگر میشود خالقِ این چینیِ ناز باشی و مورد ستایش قرار نگیری؟ عمرا! حب چشمم را کور کرده‌است، و دو چشم بینای دیگر داده است. چشمی که فقط اورا می‌بیند و اورا می‌خواند. مصحفش را باز می‌کنیم هی میگردیم ببینیم اسمِ نَبات مارا کجا آورده است؟ چه چیز از بَرَش خوانده است؟ آیه هشت مرسلات گفته بود : پس آنگاه كه ستارگان تاريك و ناپديد شوند؛ دیده‌گانم تار شد، اشکی رقصید و چرخید و افتاد. کاغذ خیس شد و باد کرد. آیه‌ی نهی که حالا دیگر انگار مارکر کشیده بود می‌گفت: و آنگاه كه آسمان شكافته شود. تصور کردم، همین قاب را با همین شکوه. بلند اکسیژن بلعیدم و دی‌اکسیدکربن تقدیم هوا کردم. حالا به فکر حال زار خودم بودم. من از ماه به الله رسیده‌ام. برای من معشوقه‌ی خوب و با وقاریست. همیشه یادآور مرگ و آخرت است. حبی که تورا به او نرساند حب است؟ نه تصدقت. آن حب دوزاری را باید پیچید تویِ مشمای سیاه و ساعت نه شب گذاشت جلوی درب. ما هر شب که ماه در آسمان باشد انجمن شراب نویسی داریم. اگر هم نباشد انجمنِ غم نویسی. امشب دعوتت می‌کنم به محفل دو نفره‌ی‌مان من و ماه. به صرف دمنوش سرخِ وَلیک. بنویس و بنوش.