📔 برشی از کتاب : چهل یاس ماندگار
"تا مرز خطر"
امدادگر دوران دفاع مقدس بانو سودابه صادقی تازه کند اظهار میدارند:
در فعالیتهای پشتیبانی جبههها مشغول بودیم. گاه گاهی برای رساندن تدارکات به دست رزمندهها و دادن روحیه به آنها به خط مقدم میرفتیم. این کار برای خود ما نیز بسیار دلگرم کننده بود و باعث میشد کارها را بهتر و حساب شده انجام دهیم. علاوه بر آن همهی افرادی که در این زمینه فعالیت داشتند مشتاق به دیدار جبهه و رزمندگان از نزدیک بودند. سال 60 بود و کارهای کمک رسانی نسبت به قبل بهتر و موثرتر انجام میشد.
بسیاری از خانمهایی که در پشت جبهه خدمت میکردند، تمایل داشتند اسلحه بر دست گرفته و دوشادوش رزمندهها بجنگند. آن روز نیز برای رساندن تدارکاتی که آماده کردهبودیم راهی شدیم. این بار مسیر ما جاده سرو بود. درگیریهای سختی در این جاده صورت میگرفت. نیروهای اخلالگر برای مختل کردن زندگی مردم و ایجاد ناأمنی در منطقه به هر جنایتی دست میزدند.همه آماده و گوش به زنگ نشسته بودیم. مسیر همچنان زیر چراغهای خودروها و در میان انتظار صدای گلولهها طی میشد. با اینحال ما تصمیم قطعی و دلی قرص برای رساندن تدارکات داشتیم. همیشه فکر میکردم این مرباو ترشیها و... وقتی به دست خود ما به دست رزمندهها میرسد، بهتر و دلنشینتر است اما آیا آنها وقت استفاده و لذت از دسترنج مارو پیدامیکنند؟! دیدن اوضاع رزمندهها در جبهه ما را مصممتر و تواناتر میکرد.
صدای تک گلولههایی از دور به گوش رسید. برای هر وضعیتی که ممکن بود پیش بیاید آماده بودیم. صدای درگیری بیشتر و نزدیکتر میشد. همه ترسیده بودیم صدایی از کسی درنمیآمد. اما دلم لحظهای تردیدنداشت که تا آخر میرویم. بادرایت راننده و صبر و تحملی که به خرج دادیم، همراه وسایل به محل تعیین شده رسیدیم...
از دیدن ما در آن اوضاع همه تعجب کردهبودند فقط تشکرمیکردند میخواستند هرچه سریعتر منطقه را ترک کنیم. هرچند که آنها خود همیشه در مقابل خطر بودند، پشت سرهم میگفتند بروید اینجا نمانید خطرناک است و من از این تعجب میکردم که این خطر برای همه وجود دارد و آنها این موضوع را میدانستند. فقط یک جمله به ذهنم میرسید که فرزندان این مرز و بوم خطر را به جان میخریدند تا ما در شهر آرامش داشته باشیم. در میان این افکار بعد از تحویل وسایل بسمت محل خودمان راه افتادیم و بسلامت برگشتیم. اما من دل و روحم را در میان آن جمع مخلص جا گذاشتم و به دنبال فرصتی بودم تا دوباره به آنجا برگردم.
خاطرات زنان دفاع مقدس ارومیه در کتاب چهل یاس ماندگار
#زنان_دفاع_مقدس
#شکوه_ایثار
#شهیدانہ
@westaz_defa