🎤قسمتی از خاطرات شهید علیرضا وفاییان از زبان خواهرشان: 📝هرچند سن و سال کمی داشت، نماز شبش ترک نمی شد. در سجده های نماز دعایی را زمزمه و بلند گریه می کرد. الان آن دعا را به خاطر ندارم، اما می‌دانم دعای شهادت بود. 😭😭😭 آن زمان، خانه ها خیلی کوچک بودند. خانه ما دو اتاق داشت و با یک پذیرایی خیلی کوچک. همه ما در یک اتاق می‌خوابیدیم. برادرم نماز شب را در آن یکی اتاق می‌خواند. اما خانه آن‌قدر کوچک بود که با صدای گریه‌اش بیدار می‌شدیم. ولی هیچ‌کس به روی خودش نمی‌آورد. می‌دانستیم که او از خدا چه می‌خواهد.🌷🌷🌷 📔《قسمتی از کتاب ماهی ها هم گریه می کنند.》 @westaz_defa