#ادامه_داستان
یکی از دوستانت که شهید شده بود .برای تشییع پیکرش که امده بودی .گفتم میر حسین دیدی چقدر جمعیت امده بود ؟ اغلب فرماندهان ومسئولین هم آمده بودند. آرام زیر گوشم گفتی :این ها که چیزی نیست. ملائکه هم از اسمان آمده بودند.از ان روز به بعد هروقت برای مرخصی می آمدی لباس سیاه تنت می کردی واز تردد در میدان شهر اجتناب می نمودی .یک بار گفتم :میر حسین چرا مثل فراری ها رفتار می کنی ؟ آه سوزناکی کشیدی و گفتی : از چشم های خانواده های شهدا فرار می کنم .همین که مرا می بینند یاد عزیزانشان می افتند. نمی دانی چقدر شرمندگی در برار این خانواده ها سخت است.
حالامیفهمم با آن سن کمت چه ها که نمی دانستی . این روز ها هر چیزی مرا یاد تو می اندازد وداغ دلم را تازه می کند.عملیات کربلای بنج تک تیر انداز بودی .با دقت ونظارتی که داشتی .چند نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت رسانده بودی تا اینکه توانسته بودند تورا شناسایی وبا تیر اندازی به سمتت بیکرت را غرق خون کنند .دوستانت با همان چفیه که به گردنت می بستی تورا بوشاننده بودند وتو گویی با تمام وجودت شعار می دادی : حسین حسین شعار ما ست شهادت افتخار ماست
#شهید_میر_حسین_حسینی_عرب
@westaz_defa