✅ قصيده عيد قربان با گريز كربلا 🔻شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی فروغ وحدت و توحید داده بر دل ها ز خاک پاک منا سرکشد بدامن عرش نوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا در آن زمین مقدّس زدند حلقۀ عشق به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا رسد باوج سماوات نغمۀ لبیک زکوه و سنگ و شن و خاک و ریگ آن صحرا زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش ز اشک دیده پیغمبری گرفته صفا محمد و علّی و فاطمه حسین و حسن نهاده اند رخ بندگی بخاک آنجا صدای گرم مناجات حضرت مهدی طنین فکنده در آن سرزمین بموج فضا خوشا بحال دل محرمی که در آن جمع جمال گمشدۀ خویش را کند پیدا خوشا بحال دل آنکه بشنود پاسخ از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ای که با دعای امام زمان رود بالا روند جانب مسلخ کنند قربانی نه گوسفند بگو گرگ نفس و دیو هوی دوباره زنده شود خاطرات آن پدری که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا کشیده کارد بحلق پسر که در ره دوست کند سر از بدن نوجوان خویش جدا کشیده تیغ ولی آن گلو بریده نشد که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانا به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟ نمی بُری گلوی نازک ذبیح مرا به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند ندا که ای خلیل تو گوئی بِبُر چسان ببُرم که نهی میکندم ذات قادر یکتا دراین مکالمه ناگاه گوسفند به دوش رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سما که ای خلیل خدا حبذا، قبول، قبول زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا بجای ذبح پس، گوسفند کند قربان که هدیۀ تو پذیرفته شد به درگه ما بُرید سر زتن گوسفند و گفت دریغ نریخت خون ذبیحم بخاک دوست چرا؟ ندا رسید خلیلا به پیش رو، بنگر که راز مخفی ما بر تو می شود افشا به پیش روی نظر کرد و دید غرفه بخون ذبیح فاطمه را در منای کرب و بلا گشوده چنگ بسی گرگ های کوفه و شام بقصد ریختن خون یوسف زهرا ز تشنگی زده آتش بدامن گردون صدای ناله اطفال سیدالشهداء رباب اشک فشان در کنار گهواره گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال دو دست گشته بریده از پیکر سقّا شکافته است جبین جوانش از دم تیغ چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا بریز خار نهان لاله های گلشن وحی به جستجو شده کلثوم و زینب کبری چو دید صحنۀ آن محشر عظیم خلیل دو دست غم بسر خویش زد، فتاد زپا ندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو فزون تر است ز ذبح پسر به درگۀ ما کدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟ کدام روز بود همچو روز عاشورا؟ مصائب همۀ انبیاست حق حسین که او به بزم ازل سر کشیده جام بلا به وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم» اگر زبان بِبُرندش، دلش بود گویا .