🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 در چشم انداز امام علیه السلام🌺🍂🍂 روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و کار بر حسین علیه السلام بسیار سخت شد، بعضی از اصحاب آن حضرت دیدند برخی از یاران امام علیه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدن‌های قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا رسیدن وقت شهادت و جانبازی آن ها، رنگ چهره شان دگرگون گشته است و لرزه بر اندام آنان افتاده و ترس دلهایشان فراگرفته است. اما خود سیدالشهدا و تعدادی از خواص یارانش برخلاف آنها هر چه فشار بیشتر، و مرحله شهادت نزدیکتر می‌شود رنگ صورتشان درخشنده تر گشته و سکون و آرامش بیشتر می‌یابند. بعضی از این شهامت فوق العاده تعجب کرده با امام حسین اشاره کرده، به یکدیگر می‌گفتند: به حسین نگاه کنید که ابدا از مرگ و شهادت باکی ندارد. امام حسین علیه السلام متوجه گفتارشان شده، فرمود: ای بزرگ زادگان قدری آرام بگیرید! صبر و شکیبایی پیشه کنید! چون مرگ پلی است که شما را از گرفتاری‌ها و سختی‌ها عبور داده و به بهشت‌های پهناور و نعمتهای جاودانی می‌رساند. و اما برای دشمنانتان پلی است که از قصر به زندان می‌رساند. و کدامیک از شما نخواهد از یک زندان به قصر مجلل منتقل گردد. پدرم از پیامبر صلی الله علیه و آله برایم نقل کرد، که می‌فرمود: دنیا برای مؤمنان همانند زندان و برای کافران همانند بهشت است. و مرگ پلی است که مؤمنان را به بهشتشان، و کافران را به جهنمشان می‌رساند. آری، نه دروغ شنیده ایم و نه دروغ می‌گویم. [۱] عاقبت به 🌸🍃🍃 عده ای از مردم کوفه نقل می‌کنند: ما در کاروان زهیر بن قین بودیم، همزمان با بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مکه، به سوی کوفه حرکت کردیم، از ترس بنی امیه، نمی خواستیم با کاروان حسین علیه السلام در یک منزل توقف کرده و با امام حسین علیه السلام ملاقات کنیم، هر وقت کاروان امام حسین علیه السلام حرکت می‌کرد ما می‌ایستادیم و هنگامی که توقف می‌کرد، ما حرکت می‌کردیم. از قضا در یکی از منزلگاه‌ها کاروان امام حسین علیه السلام توقف کرده بود، ما نیز ناچار در آنجا فرود آمدیم. در این میان نشسته بودیم و غذا می‌خوردیم ناگهان فرستاده امام حسین علیه السلام وارد شد و سلام کرد و گفت: زهیر! امام حسین علیه السلام تو را می‌خواهد. ما همگی از این پیش آمد مبهوت شدیم و زهیر اندکی به فکر فرو رفت، ناگاه همسرش به زهیر گفت: سبحان الله! ای زهیر! در مقابل دعوت فرزند پیغمبر درنگ می‌کنی؟ چه می‌شود که نزد او بروی و سخنانش را بشنوی و برگردی؟ زهیر پس از سخن شجاعانه همسرش تکانی خورد و برخاست و به خدمت امام حسین علیه السلام رفت، چیزی نگذشت شاد و خندان برگشت، به طوری که صورتش برافروخته شده بود. دستور داد خیمه او را برچینند و اسباب و وسایل او را به سوی کاروان امام حسین علیه السلام ببرند. سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم و می‌توانی نزد خویشان خود بروی، زیرا من دوست ندارم به خاطر من صدمه ببینی و من تصمیم دارم فدای امام حسین علیه السلام شوم. سپس اموال او را به عموزاده اش سپرد تا به خویشان وی تحویل دهد. در این وقت آن بانو اشک ریزان زهیر را وداع کرد و گفت: خداوند به تو خیر عنایت کند و تمنا دارم مرا روز قیامت نزد جد حسین علیه السلام یاد کنی. آنگاه به همراهان گفت: هر کس مایل است همراه من بیاید وگرنه اینجا آخرین دیدار من با شما است. اما داستانی برایتان بگویم: به جنگ رومیان که رفته بودیم، در جنگ دریایی به خواست خدا، ما پیروز شدیم و غنائم بسیار به دست ما آمد. سلمان که با ما بود پرسید: آیا از این غنیمت‌ها که خداوند نصیبتان کرد خوشنودید؟ گفتیم: آری! البته که خوشنود هستیم. گفت: پس چقدر خوشحال خواهید بود هنگامی که سرور جوانان آل محمد - امام حسین - را درک کنید و در رکابش بجنگید؟ جهاد در رکاب او مایه سعادت دنیا و آخرت است. پس از آن با همه وداع کرد و در صف یاران حسین علیه السلام قرار گرفت. [۱] ---------- 📚منابع: [۱]: بحار: ج ۶، ص ۱۵۴ و ج ۴۴، ص ۲۹۷. [۱]: بحار: ج ۴۴، ص ۳۷۱ و ۳۷۲ ❌کپی فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110💫