🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 سلمان عازم مدینه شد 🔸🌸 پس از دفن آن دانشمند به کاروانی که برای تجارت عازم عربستان بود پیشنهاد کردم تمام سرمایه‌ام را در اختیار شما می‌گذارم مرا همراه خود ببرید! آنها قبول کردند. ولی در بین راه به من خیانت کرده به عنوان برده به یک نفر از یهودیان فروختند. او امر به محل خود که پر از درختان خرما بود برد. من به طمع اینکه آنجا همان سرزمین موعود است، به سر بردم. ولی آنجا نبود. تا اینکه یکی از یهودیان (بنی قریظه) مرا از آن یهودی خرید همراه خود به مدینه برد. همین که مدینه را دیدم با آن نشانه‌ها که آن دانشمند گفته بود شناختم اینجا همان محلی است که پیامبر به آنجا هجرت خواهد کرد. بدین جهت با خوشحالی در نخلستان آن شخص مشغول کار شدم. اما همیشه منتظر ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله بودم. یک وقت متوجه شدم پیامبر در مکه ظهور کرده است. چون برده بودم نمی توانستم بیشتر تحقیق کنم. سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله با همراهی چند تن از یاران به مدینه هجرت کرد و در محلی به نام (قبا) فرود آمد... در شناسایی (صلی الله علیه و آله) 🔹🌺 شبانه اندکی خوراکی با خود برداشتم و مخفی از خانه اربابم بیرون آمدم و خود را در قبا به پیغمبر صلی الله علیه و آله رساندم. گفتم: شنیدم شما مردی صالح هستید و عده ای از پیروانتان با شما هستند من مقداری خوراک همراه دارم صدقه است. مخصوص مستمندان می‌باشد و شما نیز چنین هستید؟ آن را از من بپذیرد. پیامبر به یاران خود فرمود: بخورید ولی خودش میل نفرمود. با خود گفتم: اینکه پیغمبر صدقه نخورد، یکی از نشانه‌هایی است که به من گفته بودند. پیغمبر صدقه نمی خورد. سپس به خانه برگشتم. پیامبر نیز به شهر مدینه وارد شد، من مقداری خوراکی همراه خود بردم و گفتم: دیدم شما صدقه میل نفرمودید و این هدیه من به شماست. پیغمبر صلی الله علیه و آله و اصحابش از آن میل فرمودند. گفتم این نشانه دوم که هدیه را پذیرفت. با خوشحالی به خانه برگشتم. در جستجوی نشانه سوم بودم، بار دیگر به خدمت حضرت رفتم. او همراه اصحابش دنبال جنازه ای می‌رفت. دو عبا بر تن داشت: یکی را پوشیده و دیگری را به دوش انداخته بود. اطراف پیامبر می‌گشتم تا نشانه مهر نبوت را در شانه او ببینم. همین که متوجه منظور من شد عبا را از دوش خود برداشت. علامت و مهر را همان گونه که برایم گفته بودند دیدم. خود را روی پایش انداختم و آن را می‌بوسیدم و گریه می‌کردم. مرا به نزد خود خواست، رفتم در کنارش نشستم. پیامبر مایل بود سرگذشتم را برای اصحاب نقل کنم و من نیز ماجرای خویش را از اول تا به آخر بازگو کردم، از آن زمان اسلام را پذیرفته مسلمان شدم. چون برده بودم نمی توانستم از برنامه‌های اسلام به طور آزاد استفاده کنم، به پیشنهاد پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله با ارباب خود قرار بستم که تدریجا با پرداخت قیمت خود آزاد گردم. با همکاری مسلمانان و عنایت خداوند آزاد گشتم و اکنون به عنوان یک مسلمان آزاد زندگی می‌کنم. گرچه به خاطر بردگی نتوانستم در جنگ بدر و احد در کنار رسول خدا باشم ولی در جنگ خندق و جنگ‌های دیگر شرکت کرده ام. [۱] ---------- [۱]:📚 بحار: ج، ۲۲ ص ۳۵۵ و ۳۶۲. از دو روایت: ۲ و ۵ استفاده شد. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫