eitaa logo
نشر فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام
457 دنبال‌کننده
136 عکس
101 ویدیو
2 فایل
کانال دوم ما ✳️اَحاديث ناب۱۴معصوم✳️ @Ahaadith_Ahlebait قال الامام صادق علیه السلام: کسی که احادیث ما را در دل شیعیان ما جای می دهد از هزار عابد برترست. 📚اصول کافی جلد۱صفحه۳۳ #کپی با ذکر #صلوات 💫 @ya_amiralmomenin110 💫 خادم کانال @Amirovisi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹   🔹🔸🔸 نقش در دوران 🌺🍃🍃 روایات متعددی از اهل بیت علیهم السلام به دست ما رسیده که بیانگر وقوع یک نهضت اسلامی و زمینه ساز ظهور حضرت در یمن است. سند تعدادی از این روایت ها صحیح است [۱] وقوع این نهضت، حتمی و پرچم آن پرچم هدایت و زمینه ساز ظهور و پشتیبان آن حضرت است. حتی برخی روایات آن را هدایت بخش ترین پرچمها به صورت کلی در عصر ظهور مینامند و بر ضرورت پشتیبانی آن، بیش از پشتیبانی پرچم مشرق ایرانی تأکید میکنند. و زمان آن را همزمان با خروج سفیانی در ماه رجب یعنی چند ماه قبل از ظهور حضرت و مرکز آن را صنعا معرفی میکنند. رهبر این نهضت، در روایات، به " یمانی " معروف است. و روایتی نام او را " حسن " و یا " حسین " و از نسل " زید بن علی " میداند. اینک مهمترین روایات مربوط به این نهضت را بررسی میکنیم: از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: " قبل از قیام قائم، وقوع پنج علامت حتمی است: یمانی، سفیانی، صیحه آسمانی، کشته شدن نفس زکیه و فرو رفتن در بیداء " [۲] . و نیز فرمود: " خروج سفیانی، یمانی و خراسانی در یک سال، یک ماه و یک روز و ترتیب آنها همچون رشته مهره‌ها پشت سر هم خواهد بود. سختی از هر سو پدید آید، وای بر کسی که با آنها مخالفت و دشمنی کند. در میان درفش ها، هدایت گرتر از درفش یمانی وجود ندارد، چرا که درفش حق است و شما را بسوی صاحبتان دعوت کند. وقتی یمانی قیام کند، فروش اسلحه به مردم حرام است. پس بسوی او بشتابید که درفش او درفش هدایت است. بر هیچ مسلمانی، سرپیچی از او جایز نیست و اگر کسی چنین کند اهل آتش است، زیرا او مردم را به حق و به راه مستقیم دعوت کند. " [۱] امام رضا علیه السلام در مورد کسی که ادعا میکرد، امام زمان است، فرمود: " قبل از ظهور (مهدی)، سفیانی، یمانی، مروانی و شعیب بن صالح خواهند آمد، پس او چگونه چنین ادعائی مطرح میکند؟ " [۲] منظور از مروانی در روایت، احتمال دارد همان ابقع باشد یا آنکه در متن روایت خراسانی بوده و توسط نویسندگان اشتباهی رخ داده باشد. از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: " خروج این سه تن، خراسانی، سفیانی و یمانی در یک سال، یک ماه و یک روز اتفاق میافتد. و درفش یمانی از همه هدایت کننده تر است زیرا که دعوت به حق میکند. " [۳] و از هشام بن حکم نقل شده که چون " طالب حق " خروج کرد به امام صادق علیه السلام گفته شد: " آیا امیدوارید این شخص یمانی باشد؟ حضرت فرمود: خیر، یمانی پیرو علی است و این شخص از آن حضرت بیزاری میجوید " [۴] و در همین روایت آمده است که " یمانی و سفیانی همچون دو اسب مسابقه هستند " یعنی هر یک میکوشد از دیگری سبقت گیرد. و در بعضی روایات درباره حضرت مهدی علیه السلام وارد شده است: " او از یمن و آبادی ای به نام کرعه خروج میکند. " کرعه قریه ای در یمن از منطقه بنی خولان نزدیک صعده است. در صورت صحیح بودن این روایت، باید گفت که منظور، خروج یمانی است که قیام خود را از این منطقه آغاز میکند و اگر در بعضی روایات آمده که آغاز حرکت حضرت از مشرق است; منظور آغاز حرکت یاران آن حضرت است. زیرا آنچه در روایات ثابت و مکرر آمده این است که امام زمان علیه السلام از مکه و مسجد الحرام قیام خود را آغاز میکند. در کتاب بشارة الاسلام آمده است: " آنگاه، فرمانروائی بنام حسین یا حسن از صنعاء قیام کند و با قیام او فتنه‌های سخت از میان برود، خجسته و پاک ظاهر شود و در پرتو ظهور او تاریکیها به روشنی تبدیل و حق بعد از پنهان شدن، آشکار گردد. " [۱] * * اکنون به بررسی چند نکته درباره نهضت و قیام یمانی میپردازیم: الف: نقش انقلاب و قیام یمانی: طبیعی است که نهضتی که زمینه ساز حضرت مهدی علیه السلام در یمن است; نقش عمده ای در مساعدت نهضت آن حضرت و یاری او در حجاز دارد. هر چند که در روایات به این نقش چندان اشاره نشده و شاید دلیل آن حفظ نهضت یمانی و جلوگیری از آسیب‌های احتمالی به آن باشد. ما به زودی در مبحث نهضت آن حضرت خواهیم گفت که نیروهای انسانی که در مکه و حجاز قیام میکنند و سپاه حضرت را تشکیل میدهند، بطور عمده از یاوران حجازی و یمنی خواهند بود. ---------- 📚منابع: [۱]: ۱. سند صحیح، سندی است که تمام راویان آن مورد وثوق باشند. مترجم [۲]: ۲. بحار: ۵۲ / ۲۰۴. [۱]: ۱. بشارة الاسلام ص ۹۳ به نقل از غیبت نعمانی. [۲]: ۲. بحار: ۵۲ / ۲۳۳. [۳]: ۳. بحار: ۵۲ / ۲۱۰. [۴]: ۴. بحار: ۵۲ / ۷۵. [۱]: ۱. بشارة الاسلام ص ۱۸۷. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹   🔹🔸🔸 نقش در دوران 🌺🍃🍃 در 🍂🌺🍂 طبق بعضی روایات، به دنبال ورود سفیانی به عراق، یمانی هم وارد آنجا میشود. نیروهای یمنی در جنگ با سفیانی نقش پشتیبانی نیروهای ایرانی را دارند، چرا که از لابلای اخبار چنین فهمیده میشود که طرف اصلی درگیر با سفیانی، مردم مشرق زمین یعنی یاران خراسانی و شعیب هستند. از طرف دیگر، یمنی‌ها علاوه بر حجاز، نقش اساسی در منطقه خلیج خواهند داشت، گرچه روایات آن را خاطر نشان نساخته اند، اما ممکن است فرمانروائی یمن، حجاز و کشورهای حوزه خلیج در دست نیروهای یمنی باشد که پیرو حضرت اند. ب: چرا پرچم یمانی از پرچم خراسانی هدایت بخش تر است؟ با اینکه درفش خراسانی و بطور کلی درفش‌های اهل مشرق به درفش هدایت، توصیف شده و کشتگان آنها شهید محسوب گشته و تعدادی از ایرانیان جزو وزیران، مشاوران و از یاران خاص حضرت اند. از جمله فرمانده نیروهای ایرانی، شعیب بن صالح که توسط امام به فرماندهی کل ارتش حضرت انتخاب میگردد. و با آنکه نقش ایرانیان، در آماده سازی قیام حضرت، نقش وسیع و فعالی است و فداکاری آنان آغازگر نهضت حضرت خواهد بود، و ما آن را در فصل " نقش ایرانیان در دوران ظهور " بیان خواهیم کرد، پس چرا انقلاب یمانی هدایت بخش تر از نهضت ایرانیان است؟ دلیل این کار ممکن است به روش اداره حکومت توسط یمانی بازگردد یعنی روش ساده و قاطع اسلامی در رهبری سیاسی و اداری. در حالی که دولت ایرانیان از پیچیدگی در مدیریت و نواقص دیگر رنج میبرد، این تفاوت ریشه در سادگی و قبیله ای بودن جامعه یمن و وراثت تمدن کهن و چند گانه جامعه ایرانی دارد. همچنین ممکن است انقلاب یمن بخاطر برخورداری از سیاست‌های قاطع، و دستگاه اجرائی واقع بین و بهره گیری از نیروهای مخلص و مطیع و نظارت مستمر بر عملکرد کارگزاران خود، دارای قدرت هدایت بیشتری باشد. و این همان دستور العملی است که اسلام به متولیان امور میدهد تا بر اساس آن با کارکنان حکومتی عمل نمایند همچنانکه در منشور امیر مؤمنان علیه السلام به مالک اشتر میبینیم. در صفات حضرت مهدی علیه السلام نیز آمده است که " او نسبت به کارگزاران و کارمندان خود سختگیر و نسبت به بینوایان مهربان است ". در حالی که ایرانیان بر اساس چنین سیاستی عمل نمیکنند. و نیز احتمال دارد درفش یمانی از این جهت هدایت کننده تر باشد که در تعقیب طرح جهانی اسلام، خود را ملزم به رعایت قوانین و مقررات بین المللی روز نداند، در حالی که ایرانیان معتقد و ملزم و مجبور به رعایت آنها باشند. اما بهتر آن است که بگوئیم انقلاب یمانی به دلیل بهره گیری از رهنمودهای مستقیم حضرت مهدی علیه السلام قدرت هدایت بیشتری دارد چرا که یمن جزء لاینفک قلمرو نهضت حضرت شمرده میشود. علاوه بر آن، شخص یمانی به دیدار حضرت نائل میشود و بطور مستقیم از آن حضرت کسب تکلیف میکند. نشانه‌های این ادعا، روایات مربوط به انقلاب یمنی هاست که رهبر انقلاب یمن یعنی شخص یمانی را میستاید و میگوید: " بسوی حق هدایت کند و شما را بسوی صاحبتان بخواند. سرپیچی از فرمان او برای مسلمانان جایز نیست و کسی که چنین کند اهل آتش خواهد بود " اما در روایات مربوط به نهضت ایرانیان، بیش از ستایش رهبران، از عموم مردم به عنوان یاوران درفش‌های سیاه و اهل مشرق، ستایش شده است. البته بجز شعیب بن صالح که با توجه به روایات، نسبت به بقیه فرماندهان، امتیاز و برتری ویژه ای دارد و پس از او سید خراسانی و سپس مردی از قم در روایات مورد ستایش قرار گرفته اند. علاوه بر همه این موارد، انقلاب یمانی به ظهور امام علیه السلام نزدیکتر از انقلاب ایرانیان است، حتی اگر فرض کنیم یمانی قبل از سفیانی قیام کند یا آنکه یمانی دیگری زمینه ساز یمانی موعود باشد. در حالی که انقلاب ایرانیان بدست مردی از قم صورت میپذیرد که سرآغاز نهضت و قیام حضرت مهدی علیه السلام است " آغاز نهضت او از مشرق است " و فاصله بین شروع نهضت ایرانیان و بین خراسانی و شعیب ممکن است بیست یا پنجاه سال و یا آنچه خدا اراده کند، به طول انجامد... چنین نهضتی بر پایه اجتهاد فقهاء و نمایندگان سیاسی آنان استوار است و از امتیاز خلوص انقلاب یمانی که بطور مستقیم از ناحیه امام مهدی علیه السلام هدایت میشوند، بهره مند نیست...... فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹   🔹🔸🔸 نقش در دوران 🌺🍃🍃 در 🍂🌺🍂 ج: نکته دیگر اینکه، ممکن است یمانی چند نفر بوده و مثلا دومین آنها، یمانی مورد نظر باشد. در روایاتی که گذشت خروج یمانی موعود را با صراحت همزمان با ظهور سفیانی، یعنی سال ظهور حضرت بیان کردیم ولی روایت دیگری با سند صحیح از امام صادق علیه السلام وجود دارد که میگوید: " یک مصری و یک یمانی قبل از سفیانی قیام میکنند. " [۱] بنابر این روایت، یمانی اول، زمینه ساز یمانی موعود خواهد بود، همچنانکه " مردی از قم " و " اهالی مشرق " زمینه ساز خروج خراسانی و شعیب خواهند بود که هر دو در روایات وعده داده شده اند. این روایت، زمان خروج یمانی اول را پیش از سفیانی تعیین کرده که ممکن است اندکی قبل از سفیانی و یا سالهای طولانی قبل از او باشد. والله العالم. د: مطلب دیگر، روایتی است که عبید بن زرارة از امام صادق علیه السلام روایت نموده که گفت: " نزد امام صادق علیه السلام از سفیانی سخن گفته شد. حضرت فرمود: او چگونه خروج کند در حالی که مرد چشم شکسته در صنعاء هنوز خروج نکرده است. " [۱] این خبر از روایات قابل توجه است که در منابع معتبری همچون کتاب غیبت نعمانی آمده و شاید سند آن صحیح باشد. و چنانچه گفتیم، احتمال دارد مردی که قبل از سفیانی ظهور میکند، یمانی اول باشد که زمینه ساز یمانی موعود است. اما در اینکه منظور از " مرد چشم شکسته " چیست، چند احتمال وجود دارد. بهترین آن این است که بگوئیم، این یک بیان رمزی از امام صادق علیه السلام است و معنای آن جز در وقت خود آشکار نمیگردد. * * --------- 📚منابع: [۱]: ۱. بحار: ۵۲ / ۲۱۰. [۱]: ۱. بحار: ۵۲ / ۲۴۵. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 گرایش به 🍃🌸 من دهقان زاده بودم، از روستای (جی) اصفهان. [۱] پدرم کشاورز بود و به من خیلی علاقه داشت، نمی گذاشت با کسی تماس داشته باشم، در آیین مجوس بودم و از آیین دیگر مردم خبر نداشتم. پدرم مزرعه ای داشت روزی دستور داد که به مزرعه بروم و سرکشی کنم. در راه به کلیسای مسیحیان رسیدم. که گروهی در آنجا به نماز و نیایش مشغول بودند. برای آگاهی بیشتر درون کلیسا رفتم. راز و نیاز آنها مرا به خود جذب کرد. تا غروب در همانجا ماندم و به مزرعه پدرم نرفتم. در آنجا پی بردم دین آنها بهتر از دین پدران ماست. غروب شده بود به خانه برگشتم. پدرم پرسید: کجا بودی؟ چرا دیر کردی؟ گفتم: به کلیسای مسیحیان رفته بودم، مراسم دینی و نماز و نیایش آنها برایم شگفت انگیز بود. با فکر و اندیشه دریافتم آیین آنها بهتر از آیین پدران ماست. پدرم گفت: آیین پدرانتان بهتر است. گفتم: نه! دین آنها بهتر است. آنها پرستش خدا را می‌کنند و در درگاهش عبادت و بندگی انجام می‌دهند. ولی شما به آتش پرستش می‌کنید که با دست خودتان آن را روشن ساختید. هرگاه دست بردارید خاموش می‌گردد. پدرم ناراحت شد و مرا زندانی کرد و به پایم زنجیر بست. به مسیحیان پیغام دادم من دین آن‌ها را پذیرفته ام، مرکز این دین کجا است؟ گفتند: در شام است. گفتم: هرگاه کاروانی از شام آمد هنگام برگشت به من اطلاع دهید همراهشان به شام بروم. کاروان تجارتی از شام آمد من از بند پدر گریخته، همراهشان به شام رفتم. در اسقفهای 🍂🌸 پرسیدم: بزرگترین عالم دین مسیح کیست؟ گفتند: اسقف رئیس کلیسا. به حضورش رسیدم و گفتم: می خواهم در خدمت شما باشم و مرا تعلیم و تربیت کنی. او هم پذیرفت. مدتی در محضر وی به کسب و دانش پرداختم. او آدمی دنیادوست بود. چندان مورد رضایتم نبود... چشم از جهان فرو بست. جانشین او آدمی زاهد و باتقوا بود، مدتی با میل و رغبت نزدش ماندم، ولی طولی نکشید او هم دنیا را وداع گفت. پیش از وفاتش از راهنمایی خواستم که بعد از فوت او نزد چه کسی بروم و به چه کسی مرا سفارش می‌کنی؟ گفت: فرزندم من دانشمندی را در موصل سراغ دارم که مردی وارسته است پس از فوت من نزد ایشان برو! من به موصل رفتم محضر آن دانشمند رسیدم و گفتم: فلانی مرا به شما توصیه کرده است. مدتی نزد ایشان بودم، مرگ او نیز فرا رسید. گفتم: شما دنیا را وداع می‌کنید، مرا به چه شخصی توصیه می‌کنید؟ گفت: فرزندم! شخص شایسته ای را سراغ ندارم جز آنکه مردی در نصیبین است او انسانی لایق می‌باشد پیش او برو! پس از فوت او به نصیبین رفتم و خدمت آن عالم رسیدم او را مرد شایسته دیدم مدتی در نزدشان ماندم تا اینکه وفات نمود هنگام مرگ مرا سفارش کرد پیش دانشمندی در عموریه (یکی از شهرهای شام) بروم من به عموریه رفتم و خدمت آن دانشمند مسیحی رسیدم. او هم مرد لایقی بود. مدتی در نزد او به کسب و دانش پرداختم... هنگام مرگ او نیز رسید. از او درخواست کردم مرا به کسی سفارش کند؟ وی گفت: کسی را مثل خودم باشد سراغ ندارم ولی در آینده ای بسیار نزدیک پیامبری در سرزمین عرب برانگیخته خواهد شد که از زادگاه خود (مکه) به جایی که از درختان نخل پوشیده و بین دو بیابان سنگلاخ قرار دارد (مدینه) هجرت خواهد کرد و از نشانه‌های آن پیامبران این است: ۱ - در میان دو شانه او مهر نبوت نقش بسته است. ۲ - هدیه را می‌پذیرد و از آن می‌خورد. ۳ - اما از صدقه نمی خورد. با این نشانه‌ها او را به خوبی می‌شناسی شما باید خود را به او برسانی! ---------- [۱]: 📚در بعضی سند آمده، وی اهل شیراز بوده است. بحار ج، ۲۲ ص ۳۵۵. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 سلمان عازم مدینه شد 🔸🌸 پس از دفن آن دانشمند به کاروانی که برای تجارت عازم عربستان بود پیشنهاد کردم تمام سرمایه‌ام را در اختیار شما می‌گذارم مرا همراه خود ببرید! آنها قبول کردند. ولی در بین راه به من خیانت کرده به عنوان برده به یک نفر از یهودیان فروختند. او امر به محل خود که پر از درختان خرما بود برد. من به طمع اینکه آنجا همان سرزمین موعود است، به سر بردم. ولی آنجا نبود. تا اینکه یکی از یهودیان (بنی قریظه) مرا از آن یهودی خرید همراه خود به مدینه برد. همین که مدینه را دیدم با آن نشانه‌ها که آن دانشمند گفته بود شناختم اینجا همان محلی است که پیامبر به آنجا هجرت خواهد کرد. بدین جهت با خوشحالی در نخلستان آن شخص مشغول کار شدم. اما همیشه منتظر ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله بودم. یک وقت متوجه شدم پیامبر در مکه ظهور کرده است. چون برده بودم نمی توانستم بیشتر تحقیق کنم. سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله با همراهی چند تن از یاران به مدینه هجرت کرد و در محلی به نام (قبا) فرود آمد... در شناسایی (صلی الله علیه و آله) 🔹🌺 شبانه اندکی خوراکی با خود برداشتم و مخفی از خانه اربابم بیرون آمدم و خود را در قبا به پیغمبر صلی الله علیه و آله رساندم. گفتم: شنیدم شما مردی صالح هستید و عده ای از پیروانتان با شما هستند من مقداری خوراک همراه دارم صدقه است. مخصوص مستمندان می‌باشد و شما نیز چنین هستید؟ آن را از من بپذیرد. پیامبر به یاران خود فرمود: بخورید ولی خودش میل نفرمود. با خود گفتم: اینکه پیغمبر صدقه نخورد، یکی از نشانه‌هایی است که به من گفته بودند. پیغمبر صدقه نمی خورد. سپس به خانه برگشتم. پیامبر نیز به شهر مدینه وارد شد، من مقداری خوراکی همراه خود بردم و گفتم: دیدم شما صدقه میل نفرمودید و این هدیه من به شماست. پیغمبر صلی الله علیه و آله و اصحابش از آن میل فرمودند. گفتم این نشانه دوم که هدیه را پذیرفت. با خوشحالی به خانه برگشتم. در جستجوی نشانه سوم بودم، بار دیگر به خدمت حضرت رفتم. او همراه اصحابش دنبال جنازه ای می‌رفت. دو عبا بر تن داشت: یکی را پوشیده و دیگری را به دوش انداخته بود. اطراف پیامبر می‌گشتم تا نشانه مهر نبوت را در شانه او ببینم. همین که متوجه منظور من شد عبا را از دوش خود برداشت. علامت و مهر را همان گونه که برایم گفته بودند دیدم. خود را روی پایش انداختم و آن را می‌بوسیدم و گریه می‌کردم. مرا به نزد خود خواست، رفتم در کنارش نشستم. پیامبر مایل بود سرگذشتم را برای اصحاب نقل کنم و من نیز ماجرای خویش را از اول تا به آخر بازگو کردم، از آن زمان اسلام را پذیرفته مسلمان شدم. چون برده بودم نمی توانستم از برنامه‌های اسلام به طور آزاد استفاده کنم، به پیشنهاد پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله با ارباب خود قرار بستم که تدریجا با پرداخت قیمت خود آزاد گردم. با همکاری مسلمانان و عنایت خداوند آزاد گشتم و اکنون به عنوان یک مسلمان آزاد زندگی می‌کنم. گرچه به خاطر بردگی نتوانستم در جنگ بدر و احد در کنار رسول خدا باشم ولی در جنگ خندق و جنگ‌های دیگر شرکت کرده ام. [۱] ---------- [۱]:📚 بحار: ج، ۲۲ ص ۳۵۵ و ۳۶۲. از دو روایت: ۲ و ۵ استفاده شد. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 ترس از ؟ 🌸🔹 شخصی از اباذر (ره) پرسید: چرا ما مرگ را خوش نداریم؟ فرمود: برای اینکه شما دنیا را آباد کرده اید و آخرت را ویران ساخته اید و خوش ندارید از خانه آباد به خانه ویران بروید. از او پرسیدند: ما چگونه وارد محضر الهی می‌شویم؟ اباذر پاسخ داد: - نیکوکاران همانند مسافری است که به خانواده خود بازگردد و بدکاران مثل بنده ای فراری است که او را نزد صاحبش برگردانند. گفتند: در پیشگاه خداوند حال ما چگونه است؟ اباذر فرمود: اعمالتان را به قرآن عرضه کنید (رفتارتان را با قرآن بسنجید. ) خداوند می‌فرماید: همانا نیکان در نعمتند (بهشتند) و گنهکاران در جهنم. آن شخص گفت: اگر چنین است رحمت خدا چه می‌شود؟ اباذر جواب داد: رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. [۱] انسان باید برای رحمت الهی قابلیت داشته باشد، تا الطاف خداوند شامل حال او گردد. 🌺🔸 هارون الرشید دکتری متخصص نصرانی داشت. روزی به علی بن حسین واقدی گفت: در کتاب شما مطلبی از علم پزشکی نیست! با اینکه علم دو دسته اند؛ علم ادیان و علم ابدان. علی بن حسین - دانشمند اسلامی - در پاسخ گفت: خداوند علم طب را در نصف آیه از قرآن جمع نموده است آنجا که می‌فرماید: (کلوا و اشربوا و لا تسرفوا) بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید. و پیغمبر ما نیز در یک جمله بیان کرده که می‌فرماید: ( (المعده بیت الدأ والحمیه رأس کل دوأ... ) ) معده مرکز دردها و پرهیز (از خوردنی ها) بهترین داروها است ولی نباید نیازهای جسمی را فراموش کرد. پزشک نصرانی گفت: قرآن و پیغمبر شما چیزی از طب جالینوس - حکیم یونانی - باقی نگذاشته همه را بیان داشته اند! [۱] در راه 🌸🔹 معاویه چون می‌دانست بیشتر مردم عراق شیعیان علی علیه السلام هستند زیاد پدر عبیدالله را استاندار عراق نمود و دستور داد هواداران علی را در هر کجا یافتند دستگیر نموده نزد وی بفرستند تا آنها را با بدترین شکنجه به قتل برسانند. روزی فرمان داد رشید هجری را - که از شاگردان برجسته و شیعه مخلص امیر المؤمنین علیه السلام بود - دستگیر کنند و به نزدش بفرستند. رشید پس از این دستور پنهان شد. روزی ابی ارا که با گروهی از دوستان خود در حیاط نشسته بود، رشید هجری آمد و وارد خانه وی شد. ابی اراکه بسیار ترسید، برخاست و به دنبال او وارد خانه شد و گفت: وای بر تو! چرا مرا به کشتن دادی و فرزندانم را یتیم نمودی و همه ما را نابود کردی. رشید پرسید: برای چه؟ ابی اراکه گفت: چون تو تحت تعقیب هستی و مأموران زیاد در جستجوی تو می‌باشند. اکنون تو وارد خانه من شدی، آنان که نزد من بودند تو را دیدند ممکن است گزارش بدهند. رشید گفت: نگران مباش! هیچ کدام از آنان مرا ندیدند. ابی اراکه از شنیدن این پاسخ بسیار ناراحت شد و گفت: مرا مسخره می‌کنی؟ فوری رشید را گرفت و دستهایش را از پشت بست و توی اطاق انداخت و درش را بست. سپس نزد دوستانش آمد و گفت: گمان می‌کنم هم اکنون پیرمردی به خانه‌ام وارد شد. گفتند: ما کسی را ندیدیم. ابی اراکه سؤالش را تکرار نمود، همگی گفتند: ما کسی را ندیدیم به خانه شما وارد شود. ابی اراکه ساکت شد دیگر چیزی نگفت. اما می‌ترسید از اینکه کسی او را ببیند و به دستگاه گزارش دهد. برای اطمینان خاطر به سوی مجلس زیاد حرکت نمود تا بداند آیا متوجه شده اند، رشید در خانه وی است یا نه. چنانچه آگاه شده باشند خود رشید را به آنان تسلیم کند. وارد مجلس زیاد شد و سلام کرد و نشست و مشغول صحبت شد. اندکی گذشته بود، دید رشید سوار استر او شده، به سوی مجلس زیاد می‌آید. تا چشمش به او افتاد رنگش پرید، سخت وحشت نمود، خود را باخت و مرگ را در نظرش مجسم نمود. رشید از استر پیاده شد و به زیاد سلام کرد. زیاد به پاخاست، او را به آغوش گرفته بوسید و خیر مقدم گفت و با مهر و محبت حال او را پرسید که چگونه آمدی؟ آنان که در وطنند حالشان چگونه است؟ مسافرت برایتان چگونه گذشت؟ سپس با عطوفت دست بر ریش وی کشید و از محاسنش گرفت. رشید اندکی نشست و برخاست و رفت. ابی اراکه از زیاد پرسید: این شخص که بود؟ زیاد پاسخ داد: او یکی از برادران اهل شام ماست، که برای دیدارم آمده است. ابی اراکه از مجلس زیاد بیرون آمد هنگامی که وارد خانه اش شد، دید رشید در همان حال که او را گذاشته بود، دست بسته در خانه است با تعجب به رشید گفت: من این علم و دانش را که از تو دیدم هر چه می‌خواهی انجام بده! و هر وقت خواستی به منزل ما بیا! [۱] ---------- 📚منابع: [۱]: بحار: ج ۶، ص ۱۳۷. [۱]: بحار: ج ۶۵، ص ۱۲۳. [۱]: بحار: ج ۴۲، ص ۱۴۰. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 ای که شتر نکرد 🌼🍂🍂 مسلمانان گروه گروه به سوی جبهه جنگ احد می‌شتافتند. عمر و بن جموح که مردی لنگ بود، چهار پسر دلاور مانند شیر داشت، همه در کنار رسول خدا عازم جبهه بودند. شور و شوق سربازان احساسات پاک عمر بن جموح را تحریک کرد تصمیم گرفت که او نیز در جبهه شرکت کند. لباس جنگی پوشید، خود را برای حرکت به سوی احد آماده کرد. برخی خویشان به او گفتند: تو نمی توانی به علت پیری و لنگی پا، به خوبی از عهده جنگ برآیی و خدا هم جهاد را بر تو واجب نکرده است، بهتر آن است در مدینه بمانی! و همین چهار فرزند رشید را که به میدان نبرد می‌فرستی کافی است. عمرو گفت: رواست مسلمانان به میدان جهاد بروند و سرانجام به فیض شهادت رسیده وارد بهشت شوند اما من محروم بمانم؟ هر چه کردند نتوانستند این مرد الهی را از تصمیمش منصرف کنند و بالاخره قرار شد محضر پیامبر برسند و از ایشان کسب تکلیف نمایند. خدمت پیامبر آمد عرض کرد: یا رسول الله! من می‌خواهم همراه مسلمانان در جنگ شرکت کنم و عاقبت به فیض شهادت برسم اما خویشانم نمی گذارند و شدیدا علاقمندم با این پای لنگم وارد بهشت شوم. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو معذوری، جهاد بر تو واجب نیست. سپس حضرت به خویشان او فرمود: اگر چه جهاد بر او واجب نیست ولی شما نباید مانع شوید و او را از جهاد باز دارید وی را به حال خود بگذارید، تا اگر میل داشت در جهاد شرکت کند. شاید هم به فیض شهادت نایل گردد. عمرو خوشحال از محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمد و با همه خویشان خداحافظی کرد و از منزل بیرون آمد، خواست به سوی جبهه حرکت دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! مرا به خانه باز مگردان! عمرو به سوی جبهه جنگ حرکت کرد و در میدان با قدرت تمام جنگید سرانجام با یکی از فرزندانش شهید شد. پس از پایان جنگ همسر عمرو به سوی جبهه آمد این بانوی محترمه پیکر شوهر و پسرش را پیدا کرد، دید برادرش نیز به فیض شهادت رسیده است. هر سه پیکر را بر شتر نهاد و به سوی مدینه حرکت تا در قبرستان بقیع به خاک بسپارد. وقتی در بین راه به مکانی رسید شتر از حرکت بازماند و به سوی مدینه حرکت نکرد، لکن وقتی به سوی احد برمی گشت به سرعت حرکت می‌نمود، این صحنه چندین بار تکرار شد. همسر عمرو قضیه را نفهمید برای حل این مشکل خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و جریان را عرض کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شتر مأموریتی دارد! آیا وقتی شوهرت به سوی میدان حرکت کرد سخنی گفت؟ دعایی کرد؟ زن: بلی یا رسول الله! وقتی می‌خواست به سوی احد حرکت کند در آخرین لحظات رو به قبله ایستاد و چنین دعا کرد: (اللهم لا تردنی الی اهلی وارزقنی الشهادة) خدایا مرا به خانواده‌ام باز مگردان و به فیض شهادت برسان! رسول خدا فرمود: خداوند دعای او را مستجاب کرده، به این جهت شتر پیکر او را به سوی مدینه حمل نمی کند پیامبر دستور داد جنازه‌ها را به احد بردند. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله روی به مسلمانان کرد و فرمود: در میان شما کسانی هستند که اگر خدا را به وجود او سوگند دهید قطعا شما را مورد لطفش قرار می‌دهد، عمرو بن جموح یکی از آنان است. آنگاه پیکر آن سه شهید را با دیگر شهدا در احد دفن کرد و اندکی در داخل قبر آنان توقف کرد و از قبر بیرون آمد و فرمود: این سه شهید در بهشت نیز با هم خواهند بود. همسر عمرو از رسول خدا درخواست دعا کرد و گفت: یا رسول الله! دعا کنید خداوند مرا هم با اینها همنشین و محشور نماید. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز درباره این بانوی ارزشمند دعا کرد. [۱] 🌸🍃🍃 متوکل از پست ترین خلفای بنی عباس بود. وی تنها خلیفه ای است که به حضرت زهرا توهین کرده و انگیزه قتل وی نیز همین مطلب شده است. منتصر از پدرش متوکل شنید که حضرت فاطمه سلام الله علیها زهرا را دشنام می‌دهد و ناسزا می‌گوید. از دانشمندی (امام علیه السلام) پرسید: کیفر کسی که به حضرت فاطمه سلام الله علیها دشنام می‌دهد چیست؟ دانشمند جواب داد: کشتن چنین فردی واجب است. ولی بدان که هر کس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر گفت: من از کوتاهی عمرم که در راه اطاعت و فرمان برداری خدا باشد باکی ندارم. به دنبال آن منتصر پدرش را کشت و پس از آن بیشتر از هفت ماه، زنده نماند. [۱] ---------- 📚منابع: [۱]: بحار: ج ۲۰، ص ۱۳۰. [۱]: بحار: ج ۲۰، ص ۱۳۰. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 دو مکار 🍃🌸 روزی معاویه به عمروعاص گفت: ای عمروعاص! کدامیک از ما زیرک تر و سیاست مدارتر هستیم؟ عمروعاص گفت: من مرد هوشیاری هستم و تو مرد اندیشه! معاویه گفت: بر منفعت من سخن گفتی. اما، من در هوشیاری هم از تو زیرک ترم. عمروعاص گفت: این زیرکی تو آن روز که قرآن‌ها بر سر نیزه بالا رفت کجا بود؟ گفت: تو آن روز با نقشه ماهرانه بر من پیروز شدی و زیرکی ات را نشان دادی. آن روز گذشته است و اکنون می‌خواهم مطلبی از تو بپرسم، به شرط اینکه در جواب راست بگویی. عمرو گفت: به خدا دروغ زشت است! دروغ نخواهم گفت. هر چه می‌خواهی بپرس در پاسخ راست خواهم گفت. معاویه گفت: از آن روز که با من هستی آیا در مورد من حیله کرده ای یا نه؟ عمروعاص گفت: نه! هرگز! معاویه: چرا! در همه جا نه، ولی در میدان جنگی، نسبت به من حیله کردی! عمروعاص: کدام میدان؟ معاویه: روزی که علی بن ابیطالب مرا برای مبارزه به میدان طلبید. من با تو مشورت کردم و گفتم عمروعاص رأی تو چیست؟ بروم به جنگ علی یا نه؟ گفتی او مرد بزرگواری است. رأی تان بر این شد که به میدان علی بروم و حال آنکه تو او را به خوبی می‌شناختی. در این جا به من حیله کردی. عمروعاص: ای معاویه! مرد بزرگوار و والامقام تو را به مبارزه خواسته بود. یکی از این دو خوبی نصیب شما می‌شد؛ یا او را می‌کشتی در این صورت یکی از قهرمانان نام آور را کشته بودی، مقام و شرف تو بالا می‌رفت و در میان قهرمانان روی زمین بی رقیب می‌گشتی و اگر او تو را می‌کشت، در این وقت به شهیدان و صالحان می‌پیوستی. معاویه: عمروعاص! این حیله گری تو دیگر بدتر از اولی است زیرا به خدا سوگند می‌دانستم که اگر علی را بکشم به دوزخ می‌روم و چنانچه او مرا بکشد باز به دوزخ می‌روم. عمروعاص: پس چه باعث شد به جنگ او نرفتی؟ معاویه: الملک عقیم سلطنت نازا و خوش آیند همه است به خاطر حکومت چند روزه دنیا به جنگ علی نرفتم، تا کشته نشوم. سپس گفت: اما عمروعاص این سخن را جز من و تو کسی نشنود. [۱] بریده بن سعد 🍂🌸 هنگامی که مختار بر اوضاع شهر کوفه مسلط گردید پس از دستگیری عمر بن سعد موقتا او را امان داد. روزی حفص فرزند عمر بن سعد به نزد مختار آمده گفت: پدرم می‌گوید: آیا به امان خود درباره من عمل می‌کند؟ مختار گفت: بنشین! سپس اباعمره را خواست و پنهانی به او دستور داد که برود عمر بن سعد را در منزلش بکشد. طولی نکشید دیدند اباعمره با سر نحس عمر بن سعد وارد شد. حفص وقتی سر پدرش را دید گفت: انا لله و انا الیه راجعون. مختار به حفص گفت: این سر را می‌شناسی؟ حفص گفت: آری! از این پس در زندگی خیری نیست. مختار گفت: بلی! پس از او تو دیگر زندگانی نخواهی کرد. آنگاه دستور داد او را هم کشتند. سپس گفت: عمر با حسین علیه السلام، حفص با علی اکبرعلیه السلام، هرگز برابر نیستند، به خدا سوگند هفتاد هزار نفر را به خاطر شهدای کربلا خواهم کشت، چنانچه در عوض خون بهای یحیی بن زکریا هفتاد هزار نفر کشته شدند. [۱] 🍃🌺 هنگامی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، عبدالله پسر عمر به یزید بن معاویه نوشت: حقا که مصیبتی سنگین و حادثه ای بزرگ در اسلام رخ داد هیچ روزی مانند عاشورای حسین علیه السلام نخواهد بود. یزید در پاسخ عبدالله نوشت: ای احمق! ما به خانه‌های آراسته، فرش‌های آماده و بالش‌های منظم وارد شده ایم و اگر اینها حق دیگران باشند، پدرت عمر اول کسی بود که چنین کاری را انجام داد و حق دیگری را غصب کرد. [۱] ---------- 📚منابع: [۱]: بحار: ج ۲۲، ص ۲۷۲. [۱]: بحار: ج ۴۵، ص۳۳۶. [۱]: بحار: ج ۴۵، ص ۳۲۷. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 انداز را پاداش است ◾️🍃 روزی ابوحنیفه - پیشوای حنفی‌ها - با مومن طاق (صحابه مخلص امام صادق علیه السلام) ملاقات کرد، پرسید: شما (شیعیان) به رجعت [۱] اعتقاد داشته و آن را مسلم می‌دانید؟ مومن طاق گفت: آری! ابوحنیفه گفت: پس اکنون هزار درهم (نقره) به من قرض بده وقتی که به این جهان بازگشتم هزار دینار (طلا) به تو می‌دهم. مومن طاق گفت: به یک شرط می‌دهم که شخصی ضامن شود که تو هنگام بازگشت به صورت انسان خواهی بود، نه به صورت خوک. چه اینکه هرکس متناسب اعمالش ظاهر خواهد شد و من می‌ترسم تو روز رجعت در قیافه خوک باشی و من نتوانم طلب خود را وصول نمایم! [۲] ◾️🍂 پس از وفات امام صادق علیه السلام روزی ابوحنیفه، مومن طاق را دید، به عنوان نکوهش گفت: امام علیه السلام تو وفات کرد. مؤمن طاق پاسخ داد: آری! ولی امام علیه السلام تو (شیطان) تا قیامت زنده است. انه من المنتظرین الی یوم الوقت المعلوم. [۱] لایق و فرزند ◾️🍃 ابی عبیده (پدر مختار ثقفی) در جستجو زنی لایق بود. تعدادی از زنان قبیله خود را، به او پیشنهاد کردند، هیچکدام را نپسندید. تا اینکه شخصی به خواب ابوعبیده آمد و به او گفت: با دومة الحسناء ازدواج کن! اگر او را به همسری انتخاب کنی، هرگز پشیمان نشده و مورد ملامت و سرزنش قرار نمی گیری. ابوعبیده، خوابش را به خویشاوندان خود نقل کرد. گفتند: اکنون مأموریت را یافته ای، که با دومة، دختر وهب ازدواج کنی. ابوعبیده با او ازدواج کرد. هنگامی که به مختار حامله شد می‌گوید: در خواب دیدم گوینده ای می‌گوید: ۱-البشری بالولد اشبه شی ء بالاسد [۱] ۲-اذاالرجال فی کبد تقاتلو علی بلد کان له الحظ الاسد مژده باد تو را فرزندی که از هر چیزی بیشتر به شیر شباهت دارد هنگامی که مردان در سختیها بر سر چیزهای کم ارزش نزاع می‌کنند با ارزشترین‌ها بهره اوست. [۲] دومه پس از تولد مختار نیز مدعی شده که خوابی دیده و در این خواب به وی گفته اند فرزندت پیروان بسیاری پیدا خواهد کرد. [۳] * همراهی با مختار ابن طیفور در بلاغات النساء او را، از صاحبان بلاغت و فصاحت ذکر کرده و نوشته وقتی مصعب بن زبیر، مختار و یاران را محاصره کرد دومه در کنار فرزندش بود. کسی به دومه پیشنهاد کرد تا او را به دوش بکشد و نجات دهد، اما او نپذیرفت. [۱] ---------- 📚منابع: [۱]: بازگشت برخی از مؤمنان خالص و بعضی از منافقان کوردل به این دنیا پیش از روز رستاخیز. [۲]: بحار: ج ۴۷، ص ۳۹۹. [۱]: بحار: ج ۴۷، ص ۳۹۹. [۱]: بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج ۶، ص۳۷۵. [۲]: بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج ۶، ص۳۷۵؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج ۴۵، ص۳۵۰. [۳]: بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۳۷۵؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۵، ص۳۵۰. [۱]: ابن طیفور، بلاغات النسا، ۱۹۹۹م، ص۱۵۷؛ محلاتی، ریاحین الشریعة، ۱۳۶۸ش، ج۴، ص۲۴۵. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
نشر فضائل امیرالمؤمنین علی(ع): 🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 در کام آتش ◾️🍂 شخصی به نام جعفری نقل می‌کند: حضرت ابوالحسن علیه السلام به من فرمود: چرا تو را نزد عبدالرحمن می‌بینم؟ گفتم: او دایی من است. حضرت فرمود: او درباره خداوند حرفهای نادرست می‌گوید و به جسم بودن خدا قایل است. بنابراین، یا با او همنشین باش ما را ترک کن! یا با ما همنشین باش از او دوری کن! زیرا هم با ما همنشین باشی، هم با او ممکن نیست. چه اینکه او دارای عقیده فاسد است. عرض کردم: او هر چه می‌خواهد بگوید وقتی که من به گفته او معتقد نباشم، در من چه تأثیری می‌تواند بگذارد. امام علیه السلام فرمود: آیا نمی ترسی که بر او عذابی نازل شود، هر دو یکجا گرفتار شوید؟ سپس حضرت داستان جوانی را تعریف کرد که خودش از پیروان موسی علیه السلام بود و پدرش از یاران فرعون و فرمود: آن گاه که سپاه فرعون (در کنار رود نیل) به موسی و پیروان او رسید. آن جوان از موسی جدا شد تا پدرش را نصیحت کرده به موسی ملحق نماید. اما پدرش گوش شنوا نداشت، اندرز خیرخواهانه پسرش در او اثر نبخشید و سرسختانه به راه کج خود با فرعون ادامه داد. جریان را به موسی علیه السلام خبر دادند. اصحاب از حال جوان پرسیدند که آیا او اهل رحمت است یا عذاب؟ حضرت فرمود: جوان مشمول رحمت الهی است چون در عقیده پدر نبود ولی هنگامی که عذاب نازل گردد، نزدیکان گناهکاران نیز گرفتار می‌شوند. آتش بدی بدکاران، خوبان را هم به کام خود فرو می‌برد. [۱] ◾️🍃 چنین نقل شده است که می‌گوید: که همراه دوستم به صحرا رفتیم. اتفاقا در بیابان راه را گم کردیم ناگهان! در سمت راست راهمان، در آن صحرای سوزان حجاز خیمه ای نظر ما را جلب کرد، به سوی آن خیمه رفتیم. وقتی رسیدیم، سلام دادیم. بانوی با حجابی از چادر بیرون آمد، جواب سلام ما را داد و پرسید: شما کیستید؟ گفتیم: ما مسافریم، راه را گم کرده ایم، به ناچار گذرمان به چادر شما افتاد، شاید با راهنمایی شما راه را پیدا کنیم. زن پرهیزگار و صحرانشین گفت: پس روی خود را برگردانید نظرتان به من نیفتد، تا وسایل پذیرایی برایتان فراهم کنم! آن گاه پلاسی انداخت و گفت: روی آن بنشینید تا فرزندم بیاید و از شما پذیرایی کند. پسرش دیر کرد، زن مرتب دامن خیمه را بالا می‌زد و به انتظار آمدن پسرش بیابان را نگاه می‌کرد. بار دیگر که دامن خیمه را بالا زد گفت: از خدا می‌خواهم این شخص که دارد می‌آید قدمش مبارک باشد، از خدا می‌خواهم قدم شتر سوار مبارک باشد. این شتر، شتر پسر من است، ولی پسرم سوار او نیست. شتر سوار رسید و بر در خیمه ایستاد و گفت: ای‌ام عقیل! خداوند در مرگ فرزندت عقیل اجر بزرگ به تو عنایت کند. زن پرسید: مگر پسرم مرد؟ گفت: آری! پرسید: سبب مرگش چه بود؟ گفت: در کنار چاه آب بود، شترها برای نوشیدن آب هجوم آوردند و او را به درون چاه انداختند! زن مصیبت دیده خویشتن داری کرد و گفت: اکنون پیاده شو از مهمانان پذیرایی کن! سپس گوسفندی را به آن مرد داد و او نیز گوسفند را کشت، غذایی تهیه کرد و برایمان آورد. ما در حالی که غذا می‌خوردیم از صبر و بردباری و قدرت روحی آن بانو در شگفت بودیم. پس از صرف غذا، به نزد ما آمد و گفت: آیا از قرآن چیزی می‌دانید؟ گفتم: آری! گفت: آیاتی از سبب آرامش خاطر و تسلی قلبم بشود، بخوان. گفتم: خدای سبحان می‌فرماید: ( (و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون) ) [۱] زن آیه را که شنید با هیجان شدید گفت: تو را به خدا سوگند! این آیه در قرآن به همین گونه است؟ گفتم: به خدا قسم در قرآن همین طور است. زن گفت: درود و رحمت بر شما باد! سپس از جا برخاست و به نماز ایستاد و چند رکعت نماز خواند. آنگاه دست نیاز به درگاه الهی برداشت و گفت: بار پروردگارا! آنچه دستور دادی انجام دادم (در مرگ فرزندم صبر کردم) تو نیز درباره من به وعده خود وفا کن! با گفتن این جمله به اشک و ناله در مصیبت فرزندش خاتمه داد! سپس گفت: اگر قرار بود کسی برای دیگری همیشه بماند... در این حال من با خود گفتم: لابد می‌خواهد بگوید پسرم برایم می‌ماند، چون به او نیازمندم، ولی با کمال تعجب دیدم سخنانش را ادامه داد و گفت: محمد صلی الله علیه و آله برای امت خود جاودانه می‌ماند. ما از خیمه آن بانو بیرون آمدیم با خود می‌گفتم: در حقیقت من کسی را کاملتر و بزرگتر از این بانو که خدا را با کاملترین صفات و زیباترین خصوصیات یاد کرده ندیده‌ام و آنگاه که دانست از مرگ چاره ای نیست و بی تابی درد را دوا نمی کند و گریه عزیز از دست رفته او را بار دیگر زنده نمی کند، صبر جمیل پیشه کرد و پسرش را به عنوان ذخیره سودمند در پیشگاه خدا برای روز نیاز و
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 داماد (صلی الله علیه و آله) در ◾️🍃 ابوالعاص پسر ربیع خواهرزاده خدیجه از اشراف و ثروتمندان مکه بود روزی دختر رسول خدا (زینب) را خواستگاری کرد و خدیجه هم از پیغمبر خواست به این کار راضی شده زینب را به ازدواج وی در آورد این قضیه پیش از رسالت و نزول وحی اتفاق افتاد پیغمبر صلی الله علیه و آله زینب را به ازدواج ابوالعاص در آورد. هنگامی که وحی نازل شد و پیامبر به مقام رسالت رسید خدیجه و دخترانش به حضرت ایمان آوردند ولی ابوالعاص ایمان نیاورد. پیغمبر دختر دیگرش را به نام (رقیه) (یا‌ام کلثوم) را نیز به همسری (عتبه پسر ابولهب) داد و این جریان نیز پیش از بعثت آن حضرت بود. وقتی که حضرت به مقام نبوت نائل آمد و وحی بر او نازل گشت مردم را به خداپرستی دعوت نمود اهالی مکه نپذیرفته از آن بزرگوار کناره گیری می‌کردند و به یکدیگر می‌گفتند: شما دختران محمد صلی الله علیه و آله را گرفتید و فکرش را از ناحیه آنان آسوده ساختید باید دخترانش را به او برگردانید تا فکرش به آن‌ها مشغول شده به فکر سخنان دیگر نیفتند. اول پیش (ابوالعاص) آمده و گفتند: تو دختر پیغمبر را طلاق بده! ما هر زنی از زنان قریش را بخواهی برایت تزویج می‌کنیم. ابوالعاص گفت: این کار شدنی نیست من هرگز از همسرم جدا نمی شوم و زنان قریش را به جای او به همسری نمی پذیرم، از این لحاظ پیغمبر می‌فرمود: او داماد خوبی بود. سپس به نزد عتبه پسر ابولهب آمده گفتند: دختر محمد را طلاق بده ما هر زنی را از قبیله قریش بخواهی به ازدواج تو در می‌آوریم. عتبه در پاسخ گفت: اگر دختر ابان پسر سعید بن عاص یا دختر سعید پسر عاص را به من تزویج کنید من او را طلاق می‌دهم. به دنبال آن دختر سعید پسر عاص را به او تزویج کردند و او نیز دختر پیغمبر را رها کرد در حالی که با او عروسی نکرده بود، سپس این بانو با (عثمان بن عفان) ازدواج کرد. پیغمبر اسلام تا در مکه قدرت تبلیغ دین الهی را نداشت و نمی توانست حکم حلال و حرام را بیان کند در عین حال، دین اسلام زینب را از ابوالعاص جدا کرده بود. اما رسول خدا نمی توانست آن‌ها را از هم جدا سازد بدین جهت زینب با اینکه ایمان آورده بود در همسری ابوالعاص کافر باقی ماند. تا اینکه رسول خدا به مدینه هجرت نمود و زینب همچنان با ابوالعاص در مکه ماند. هنگامی که قریش به جنگ آن حضرت آمدند ابوالعاص نیز با آنان بود و بین مسلمانان و کفار قریش در کنار چاه (بدر) جنگ سختی پیش آمد عده ای از کفار کشته و عده دیگر اسیر شدند. ابوالعاص نیز در میان اسیران بود او را همراه اسیران دیگر نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آوردند. و هنگامی که مردم مکه برای آزادی اسیران خود اموالی می‌فرستادند زینب نیز برای آزادی همسرش اموالی فرستاد از جمله آنها گردنبندی بود که مادرش خدیجه آن شب که زینب را به خانه ابوالعاص می‌بردند به او داده بود. وقتی که رسول خدا آن گردنبند را دید بسیار ناراحت شد و سخت دلش به حال دخترش زینب سوخت بدین جهت به مسلمانان فرمود: اگر صلاح می‌دانید اسیر زینب را آزاد کنید و آن اموالی را که برای آزادی شوهرش فرستاده به او بازگردانید. مسلمانان با کمال میل و رغبت خواسته پیغمبر صلی الله علیه و آله را به جا آوردند و گفتند: ای رسول خدا جان و اموال ما به قربانت حتما مطابق فرمایش شما عمل می‌کنیم، از این رو هر چه زینب فرستاده بود به او بازگرداندند و ابوالعاص را نیز آزاد کردند. [۱] ---------- [۱]: 📚بحار: ج ۱۹، ص ۳۴۸. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 داماد (صلی الله علیه و آله) در ◾️🍃 ها ◾️ ابن ابی الحدید (شارح نهج البلاغه) می‌گوید: وقتی که این خبر (داستان داماد پیامبر) را به استادم (ابوجعفر) خواندم او گفت: آیا تو گمان می‌کنی که (ابوبکر) و (عمر) در این جریان در کنار پیغمبر خدا نبودند؟ آیا احترام و احسان نسبت به فاطمه سلام الله علیها زهرا تقاضا نمی کرد که به واسطه فدک خاطرش آرام گردد و برای ایشان از مسلمانان بخشش درخواست شود؟ آیا مقام و عظمت آن بانو نزد پیغمبر خدا از خواهرش زینب کمتر بود، در حالی که او بانوی زنان عالم است؟ البته این درخواست بخشش از مسلمانان در صورتی است که فاطمه سلام الله علیها حقی نداشته و فدک از راه ارث به او نرسیده باشد. ابن ابی الحدید می‌گوید: به استادم گفتم: (فدک) بنا به خبری که ابوبکر از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده، حق مسلمانان بوده و برایش جایز نبود که از آنها بگیرد. استادم در جواب گفت: فدیه و توان ابوالعاص نیز حق مسلمانان بود و پیامبر خدا از آنان گرفت. گفتم: رسول خدا صاحب شریعت و قانون بود و فرمانش نافذ بود اما ابوبکر اینطور نبود. در پاسخ گفت: من که نگفتم چرا ابوبکر از مسلمانان به طور اجبار نگرفت و به فاطمه سلام الله علیها نداد بلکه گفتم: چرا مانند رسول خدا از مسلمانان درخواست نکرد که به احترام ایشان از حق صرف نظر کنند؟ و چرا از آنان نخواست که حقشان را به فاطمه سلام الله علیها زهرا ببخشند؟ آیا تو چنین فکر می‌کنی که اگر ابوبکر می‌گفت: ای مسلمانان فاطمه سلام الله علیها دختر پیغمبر است و اکنون آمده (فدک) را درخواست می‌کند. راضی هستید فدک را به او بدهید؟ مسلمانان فدک را به او نمی دادند؟ و به خاطر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله از حقشان نمی گذشتند؟ ابن ابی الحدید می‌گوید: نظیر این سخن را ابوالحسن عبد الجبار بن احمد قاضی القضاه [۱] نیز گفته است و... [۲] ---------- 📚منابع: [۱]: رئیس دیوان عالی کشور. [۲]: بحار: ج ۱۹، ص ۳۴۹. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫