❤️‍🔥 ماجرای امضای سرخ 💔 مادرم به همراه تعدادی از اقوام برای شرکت در مراسمی به زادگاه شهید صالحی یعنی خوانسار رفتند. مادرم از ما خواست که به مدرسه برویم. من، خواهر و برادر کوچکترم در خانه ماندیم و خاله و تعدادی از خانم های فامیل پیش ما ماندند. وقتی به مدرسه رفتم، ناظم مدرسه پیش من آمد و گفت: «زهرا جان این برگه ساعت امتحانات را به خانه ببر، بده امضا کنند و برایم من بیاور.» همان شب در خواب دیدم که ایشان به خانه آمد، از در وارد شد، لباس هایش را منظم در گوشه ای از خانه گذاشت، بلوز و شلوار سفیدی به تن داشت. به پدرم گفتم: «آقاجون ناهار خورده اید؟» گفت: «نه بابا! ناهار نخوردم.» به آشپزخانه رفتم تا برای ایشان غذا گرم کنم. غذا را روی اجاق گاز گذاشتم، من را صدا کرد و گفت: «زهرا جان! نامه ات را بیاور تا امضا کنم.» گفتم: «کدام نامه؟» گفت: «همان برنامه امتحانی مدرسه ات را بیاور!» به سمت کمد کتابهایم رفتم و برگه را برداشتم. دنبال خودکار آبی یا مشکلی بودم. برگه و خودکار را به ایشان دادم تا امضا کند، به آشپزخانه برگشتم تا غذا را آماده کنم. با سینی غذا که برگشتم، ایشان نبود. صبح که بیدار شدم، سرکمد کتاب هایم رفتم تا کتاب هایم را برای مدرسه آماده کنم. کتاب علومم را که برداشتم، برگه امتحانی وسط آن بود. یکدفعه دیدم که پدرم برگه امتحانی را امضا کرده و نوشته است «اینجانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی» این برگه دست به دست چرخید تا این که به دست مرحوم آیت الله «خزعلی» رسید و سالها نزد ایشان بود. 🥀 خاطره ای به یاد شهید حاج سید مجتبی صالحی خوانساری 🥀 @yaade_shohadaa