🥀 رساندن خبر شهادتت به مامان‌فاطمه شاید سخت‌ترین کار دنیا بوده. هرچقدر هم که مادر دل شیر داشته باشد و هرچقدر هم که دل از فرزند بریده باشد. مگر می‌شود به همین راحتی خبر شهادت پسر را به مادر داد؟ شاید برای همین خواست خدا این بوده که مامان‌فاطمه پیش از همه باخبر شود. باید یک محرم راز خبر را می‌رساند. و طوری هم می‌گفت که آب توی دل مامان‌فاطمه تکان نخورد. یک‌جوری که خیالش از بابت تو راحت باشد. مثلاً یک نفر مثل برادر شهیدش. همانی که خبر تولدت را داده بود. مادر، مژدهٔ تولدت را هم از دایی‌محمدعلی، دایی شهیدت، شنیده بود. مهدیه سه‌چهارساله بوده که تو از راه رسیدی. مامان‌فاطمه دل‌نگران از اینکه باوجود یک دختربچهٔ کوچک، بزرگ‌کردن یک نوزاد کوچک برایش مشکل خواهد بود. بعداز سه ماه بارداری تازه متوجه وجودت شده بوده و کمی از وضع پیش‌آمده ناراحت بوده. یک دختربچه و یک نوزاد و کارهای خانه به‌علاوهٔ کار در مدرسه دلش را به شور انداخته. یک نفر باید خیالش را راحت می‌کرد. یکی از همان روزهای پریشانی مامان‌فاطمه یک مرد با لباس نظامی در چهارچوب در ظاهر شده. کلاه نظامی‌اش را تا روی چشم‌هایش پایین کشیده بوده. آن‌قدر که چهره‌اش قابلِ‌تشخیص نبوده. مامان‌فاطمه برای دیدن چهره‌اش خم می‌شود و برادرش را می‌بیند. برادری که مدت‌ها دلتنگش بوده. برادر را در آغوش می‌کشد و دعوتش می‌کند روی پتوهای سفیدی که دورتادور اتاق پهن بوده بنشیند. دایی‌محمدعلی چهارزانو بالای اتاق می‌نشیند. مقابلش هم پر از ظرف‌های آجیل و نقل‌ و نبات، یک سبد بزرگ میوه، میوه‌های خوش‌رنگ‌ولعاب. همه سوغات برادر برای خواهر. مامان‌فاطمه با همان میوه‌ها از برادرش پذیرایی می‌کند. چه خوب موقعی به داد خواهرش رسیده بود. همان موقعی که دلش پر از غصه بود و همدمی می‌خواست برای شنیدن درددلش. از غصه‌هایش گفته و برادر فقط شنیده و لبخند زده. حتماً از همان لبخندهای دل‌قرص‌کن. از همان‌ها که می‌شود به اعتبارش پشتِ‌پا زد به همهٔ غم‌وغصه‌های دنیا. چه لبخند دل‌نشینی بوده و چقدر دل خواهر سبک شده بعداز این‌همه شِکوه و گلایه. 🥀 می‌دانی آرزوی دو چیز به دلم ماند. هم دلم می‌خواست یک دل سیر کتکت می‌زدم و هم دلم می‌خواست یک یادگاری از تو داشته باشم. در جریان یادگاری‌ها که هستی. همه را گذاشتند توی ویترین و درش را چندقفله کرده‌اند. از تو فقط چند عکس دارم که آن‌ها را از مهدیه گرفته‌ام. هرچه از تو مانده را مامان فاطمه بلوکه کرده. حتی کم مانده دور ویترین سیم خاردار بکشند. البته حق هم دارند. من اگر بودم شاید دزدگیر هم نصب می‌کردم. چه صحنۀ بامزه ای می‌شود که مثلاً یک نفر مهمان خانۀ شما باشد و بخواهد دور ازچشم بقیه در ویترین را باز کند. آن وقت آژیر دزدگیر رسوایش می‌کند. من هم به قول خودت گوریل شدم وقتی به مهدیه گفتم در ویترین را باز کند و گفت در ویترین چندقفله است و کلیدش را هم احتمالاً یک نفر قورت داده... 🥀 @yaade_shohadaa