شوق بارد به تمنای تو چشمان ترم که به فردای جهان داد رسی می آید چه سکوتی بنشیند لبِ فریاد دلم که به فریاد، صدای  جرسی می آید ما که مردیم  وصالت نفسی نیست چرا به تنِ مرده ی دنیا نفسی می آید زلف دنیاست پریشان و نباشد شانه به جهانِ دل ودلدار کسی می آید گوش بسپار سواری ز رهی  پیدا هست از بِرِ کعبه کنون، هم نفسی می آید شب  تنها ی حبیبان خدا را نوری برسد داد، که  فر یاد رسی می آید