سینمایی "بید مجنون" را می‌بینم؛ و برای چندمین بار مضطرب می‌شوم. بید مجنون تلاش درخشانی است برای فراتر رفتن از حجاب‌هایی که چشم وجودبینی را کور کرده. انسان به "سمع" در این عالم است یا با "بصر"؟ کدام یک حقیقت حضور آدمی را ممکن می‌کند. نداشتن چشم سر، امتناعی در قوه خیال ایجاد نمی‌کند. آنها که نمی‌بینند، قوه دیدن حقیقی را از دست نمی‌دهند. ما همچنان با سمع در عالم هستیم؛ می‌شنویم و سخن می‌گوییم، پس هستیم. هستی ما زبانی است. چون می‌شنویم پس امکان دیدن و اندیشیدن داریم. اما آنکه نمی‌شنود، با صد دیده هم نمی‌تواند بیاندیشد، چون زبان ندارد. مجیدی پیش از بید مجنون، در "رنگ خدا" به این اندیشیده بود که "بودن-در-جهان" با القاء سمع و شنیدن آهنگ آن میسر است و چه بسا دیدن، دام موجودبینی باشد. از جهتی دیگر بید مجنون تجربه کم‌نظیری در آشکار کردن نسبت شُکر (به معنای توجه و التفات به حقیقت نعمت) با حرمان و فقدان آن نعمت است. آشکار شدن این نسبت شاید مهمترین امکان "ایمان" باشد. از این جهت بیدمجنون نمونه یک فیلم دینی با نگاه هستی‌شناختی است و نه اخلاقی. فیلم گاهی از ساحت هستی‌شناختی به ساحت اخلاق فرو افتاده و این شاید غفلت فیلمساز از تشرفی است که به ترس‌آگاهی پیدا کرده است. بید مجنون آنجا که سعی می‌کند پیام اخلاقی داشته باشد فرو می‌افتد. اثر هنری باید فارغ از دغدغه پیام باشد. کار هنر ما را دیده‌ور می‌کند و همین بس است. ➕️ @yaminpour