علیهم السلام . بیست و سوم ماه ذی الحجه سال ۶۱هجری قمری مطابق با بیست و چهارم شهریور سال ۶۰هجری شمسی حضرت محمد و حضرت ابراهیم پسران حضرت مسلم علیهم السلام در شهر مسیب توسط حارث خبیث شهید گشتند. مرحوم شیخ صدوق نقل میکند: دوپسر از اولاد علیه السلام دربین اسراء کربلا حضور داشتند که درکوفه بدستور ابن زیاد ملعون آنان را از اسراء اهلبیت جدا کردند. وتقریبا تاحدود یکسال درزندان کوفه بسر بردند و بسیارآنان را اذیت میکردند. شبی با کمک مشکور، پیرمرد زندانبان که از دوستان اهلبیت علیهم السلام بود از زندان گریختند وچند ساعتی دورشده وخسته گشتند. پیرزنی به آنان پناه داده و درخانه او استراحت فرمودند. خبرفرار آنان به ابن زیاد ملعون رسید. آن خبیث نیز برای سَرمبارک هرکدام ۱۰هزار درهم جایزه گذاشت. خبیث که شوهر آن پیرزن بود. آن شب را دردشت وبیابان به دنبال آنان بسیار گشت، اما اثری پیدا نکرد. باعصبانیت بخانه آمد ومتوجه حضور این غریب در خانه خود شد. به آن مظلومان حمله کرد ودستانشان رابست وبه کنارفرات آورد تاسر ازبدنشان جداکند. و به اوگفتند ما ازعترت پیغمبریم. خویشی مارا باپیغمبر مراعات کن ویا مارا به بازار ببر وبفروش وبهای مارا بگیر؟ ملعون گفت شما رامیکشم بخاطربغضی که ازپدرتان واز دارم. گفتند مارا زنده نزد عبیدالله ببر، ولی حارث قبول نکرد. فرمودند: به خردسالی وکوچکی مادلت نمیسوزد؟ گفت: نه، خدا دردل من رحم قرارنداده است. گفتند: پس بگذارچند رکعت نمازبخوانیم. گفت بخوانیدکه هیچ سودی ندارد. پس نمازخوانده وعرضه داشتند: خداوندا توبین ماحکم کن. برخاست وبرادر بزرگتر محمد راگردن زد. ناگاه دید ابراهیم درخون برادرش میغلطد وصدا میزند میخواهم پیغمبر راآغشته بخون برادرم ملاقات کنم. آن لعین گفت مترس اکنون تورا به برادرت ملحق میکنم. پس گردن اورا نیزجدا کرد وسرهای مبارک رانزد عبیدالله آورد. ابن زیاد چون نگریست، سه بار برخاست وبنشست وگفت چرابه آنان رحم نکردی؟ گفت میخواستم جایزه راببرم. عبیدالله ملعون گفت اگرزنده می آوردی دوبرابرش رامیدادم وبعد دستورداد گردنش رابزنند. امالی صدوق ص۷۶ بحارالانوار ج۴۵ص۱۰۰ مقتل الحسین ج۲ص۵۴ باتوجه به اینکه علیهم السلام یکسال بعد ازعاشورا بوده است، آستان مطهرحرم سیدالشهداء علیه السلام بادقت نظربیشتر ومحاسبه دقیقتر، تاریخ ۲۳ذیحجه رابعنوان سالروزشهادت علیهم السلام اعلام نموده واقامه عزاداری میکنند.