یکی از ادمین‌های تعطیل‌العالمین درباره داود نوشت: «اگر امروز جلوی او گرفته نشود، به خداوند احد و واحد قسم کفن‌پوش به آن مسجد می‌رویم و امت حزب‌الله به تکلیف شرعی و انقلابی خود در قبالِ این ترک فعل متولیان فرهنگی عمل خواهد کرد!!» جالبتر از همه سلطان‌المتوهمین بود که نوشته بود: «این‌ها همه‌اش سناریو است. سناریوی از پیش تعیین شده. بارها گفته بودیم که ایادی استکبار جهانی در لباس روحانیت قرار است که جنبش فواحش را در دست بگیرند و پدرخوانده‌های معنوی این حرکت غیرقانونی شوند. به گزارش منبعی که خواست نامش فاش نشود؛ این آخوندنمایِ پر حاشیه، سابقه حبس و محکومیت داشته و برای اخذ ویزا و پناهندگی به کشورهای مطبوعش که احتمالا انگلستان یا اسراییل باشد، اقدام به این حرکت شنیع کرده است!!» احمد و صالح نشسته بودند ورِ دلِ داود و این‌ها را بلند برایش می‌خواندند. داود هم لحظه به لحظه چشمش باز و بازتر میشد! تا جایی که دیگر جا نداشت و نزدیک بود پلکش پاره شود! از بس از این دست تحلیل‌های شخمی تخیلی برایش خواندند! تا آنجا که یکی کلیپش درآمد که در لایو گفته بود: «میگن... من ندیدم... انشاءالله دروغ باشه... اما میگن کلیپی از یه آخوند دراومده که داره علیه خانم‌های چادری شعار میده و حتی عمامه‌اش را به نشان اعتراض از سر درآورده!!!» مجری هم در جوابش گفت: «انشاءالله دروغ باشه!» او هم گفت: «بله. انشاءالله دروغ باشه!» اتفاقا همین لایو را الهام در خانه‌اش داشت می‌دید. خونش به جوش آمد و فورا زیر آن لایو کامنت گذاشت و نوشت: «حاج‌آقا یه فیلمِ دیگه هست که منم ندیدم. اگه پایه‌ای بشینیم نقدش کنیم!» تا الهام این را نوشت، ملت همیشه در صحنه شروع به ارسال ایموجی‌های خنده و پاره شدن از خنده کردند. تا جایی که ادمین پیجی که لایو از آن پخش میشد، مجبور به بستن کامنت‌ها شد و کلا درِ ارسال پیام در خِلال لایو را گِل گرفت. فردای آن روز، همه چیز مطابق همیشه گذشت. نماز جماعت برگزار شد و داود چند کلمه حرف زد. بچه‌ها کم‌کم آمدند. به ادامه بازی و مسابقه مشغول شدند. گروه صالح به تمرین سرود پرداخت. احمد با تیم‌هایی که درست کرده بود، گوشه‌ای از مسجد دور هم می‌نشستند و حرف می‌زدند. تا این که داود آماده شد و رفت به آدرسی که به او داده بودند. تا زنگ زد، یک آقای جاافتاده و با محاسنی تقریبا سفید، شیک اما با چهره‌ و چشمانی معنوی در را باز کرد. با لبخند سلام گرمی کرد و داود را در آغوش گرفت. -خوش آمدید حاج آقا. -تشکر. مزاحمتوت شدم. -نخیر. مراحمید. خوشحالم کردید. بفرمایید داخل. بفرمایید. داود وارد یک خانه بسیار تمیز و باکلاس شد. دو نفر در یک اتاق مشغول گفتگو بودند و در را هم بسته بودند. یک مرد جوان هم در آشپزخانه مشغول خدمت بود که تا داود را دید، دست به سینه سلام کرد. داود هم احترام کرد و سپس وارد اتاقی شدند که آن مرد جاافتاده به داود تعارف کرد. اتاقی که داود به آن وارد شد، سه در چهار، با سه چهار تا مبل، اسباب پذیرایی و با تصویری از یک منظره زیبا بود. رنگ پرده‌ها و طرح قالی و کاغذ دیواری جوری بود که انسان در آن احساس آرامش می‌کرد. -چه حال؟ چه خبر؟ -الحمدلله. تشکر. -این دو سه روز از بس تعریف شما را شنیدم، برای دیدارتون خیلی مشتاق بودم. فکر نمیکردم ماشاءالله اینقدر جوان باشین. @Mohamadrezahadadpour ادامه👇👇