کم کم غروب واقعه از راه می رسید یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود آتش میان سینه ی او شعله می کشید راهی نمانده بود برایش به غیر صبر باید دل از عزیز سفر کرده می برید مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد باید حماسه پشت حماسه می آفرید السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🖤🖤🖤 🆔 @YasegharibArdakan