خوان جود و رحمتش را میزبان انداخته
سفره را از بی کران تا بی کران انداخته
دعوتم در میهمانی لیک دستم بسته است
نفس بد بر دور دستم ریسمان انداخته
شرح من شرح کسی باشد که از نادانی اش
توبه اش را پشت گوشش هر زمان انداخته
با که گویم از خطایم هیچکس بویی نبرد
بسکه پرده بر گناهم غیب دان انداخته
مِن و مِن کردن نشان از بازگشت کودک است
این زبانم را خجالت از بیان انداخته
شرم از حق جای خود اما بغل وا کردنش
شوق توبه در دل پیر و جوان انداخته
شب نشینان شادمان باشید چون شاه نجف
کیسه بر دوشش به عشق سائلان انداخته
ساقی من آن یداللّهیست که بر مرقدش
دست زهرا طرح انگورِ جنان انداخته
كل شي هالك باقیست مولانا علی
سر به سجده محضرش هفت آسمان انداخته
تا ابد پرسه فقط دور سرایش میزنم
بسکه بی منت برایم استخوان انداخته
یاد عشاق امیرالمومنین وقت سحر
دانه ی تسبیح را صاحب زمان انداخته
سفره ی افطار شد پهن و لب خشک حسین
از غذا خوردن مرا وقت اذان انداخته
صوت تسبیحش چه شد دیگر نمی آید به گوش
از صدا آخر گلویش را سنان انداخته
خواهرش بی تاب شد تا دید بر انگشترش
وقت غارت گوشه چشمی ساربان انداخته
چوب دست بی حیا بر جای لب های نبی
آنقدر کوبید رد خیزران انداخته
شعر: محمد جواد شیرازی
#مناجات_با_خدا
#امام_حسین
#حاج_محمدرضا_بذری
رمضان 1403
https://eitaa.com/yazahramadadi135
#کانال_متن_سبک_مداحی