توی خیمه ،زیر پرچم ... حال و هواش با همه جا فرق می کنه... قانوناش هم مثل بقیه جاها نیست..‌. خیلی وقتا ... خیلی چیزایی که تو میچینی میریزه بهم ... تا بهت بفهمونن که صاحب خونه کس دیگریست... چنان مهره ها کنار هم جای خودشون قرار میگیرن و قطعه های پازل انقدر قشنگ با هم چفت میشن که وقتی از بالا بهش نگاه میکنی تازه میفهمی این همه زیبایی رو... اون موقعست که ندای «ما رأیت الا جمیلا » مثل زنگ توی گوشت میپیچه.... اینجا هیئته و ما همه زیر خیمه ارباب یه خانواده ایم... کم کم بچه ها دارن نقشاشون رو پیدا می کنن... مداح ها یکی یکی رخ نشون میدن... دکلمه خونای مجلس... راویان روایت داستانهای هیئت... و حالا نوبت راوی روزهای هیئت...دختر آروم و باوقاری که غالبا یه گوشه نظاره گر بود تا ببینه کجای این قصه جاش میشه؟ و خودش رو پیدا کنه... و پیدا کرد... و حالا شد چشم ما توی بتصویرکشیدن صحنه های ناب هیئت دخترونمون... انگار زینب ها باید راوی آنچه دیدن باشند... زینب ما هم شد راوی اتفاقات زیر پرچم ارباب... عکاسی و تدوین گزارش این هفته ، روایت یک زینب است... یک روای از درون یک خیمه.... https://eitaa.com/joinchat/731250766Cd76e45d851