یانگوم سرآشپز فردای روز عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا درآمد، حدس می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه ما بیاید از روزی که محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد چون دوست داشت خودش هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به آشپزخانه آمد و گفت: به به ببین چه کرده سر آشپز! گفتم: نه بابا! زحمت کوکوها رو مامان کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم روغن که حسابی داغ شد، شروع کردم به سرخ کردن کوکوها حمید گفت: اگر کمکی از دست من بر میاد بگو گفتم: مرغ پاک کردن بلدی⁉️ بابا چند تا مرغ گرفته می خوام پاک کنم کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم یاد بگیرم و کمک حالت باشم. خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل عمه من باشه و دختر عمه ها همه کارها رو انجام بدن شما پسر ها نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین گفت: این طورها هم نیست فرزانه خانوم. باز من پیش بقیه آقایون یه پا سر آشپز حساب میشم وقت هایی که میرم سنبل آباد، من آشپزی می کنم برادرهام به شوخی بهم میگن: یانگوم 📚 کتاب یادت باشد 🌹 @yousof_e_moghavemat