حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟ میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم.
🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷
#سالروز_شهادت
راوی: همسر بزرگوار شهید
🌷
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔖 #ته_ماجرا_همینجاست 🏷
✔
🍁
💠 رفتیم زیارت و نمازمان را خواندیم. یک ربع بعد تماس گرفت. از امامزاده که بیرون آمدم، حیاط امامزاده را تا ته رفتیم. از مزار #شهید "امید علی کیماسی" هم رد شدیم. خوب که دقت کردم، دیدم حمید سمت قبرستان امامزاده میرود. خیلی تعجب کرده بودم. اولین روز محرمیت ما، آن هم این موقع شب به جای جنگل و کوه و رستوران و کافی شاپ از اینجا سر در آورده بودیم.
قبرستان امامزاده حالت کوهستانی داشت. حمید جلوتر از من راه می رفت. قبرها پایین و بالا بودند. چند مرتبه نزدیک بود زمین بخورم. روی این را هم که بگویم، حمید دستم را بگیرد نداشتم. همه جا تاریک بود؛ ولی من اصلاً نمی ترسیدم.
کمی جلوتر که رفتیم، حمید برگشت رو به من و گفت: "فرزانه! روز اول خوشی زندگی اومدیم اینجا که یادمون باشه ته ماجرا همینجاست، ولی من مطمئنم این جا من نمیام."
با نگاهم پرسیدم: "یعنی چی؟"
به آسمان نگاهی کرد و گفت: "من مطمئنم میرم #گلزار_شهدا . امروز هم سر سفره عقد دعا کردم حتما #شهید بشم."
تا این حرف را زد، دلم هُری ریخت. این حرف ها برای من غریبه نبود و از بچگی با این چیزها آشنا بودم؛ ولی فعلاً نمی خواستم به مرگ و نبودن و ندیدن فکر کنم. حداقل حالا خیلی زود بود. تازه اول راه بودیم و من برای فردای زندگیمان تا کجاها رویا و آرزو داشتم. حتی حرف یک جورهایی اذیتم می کرد. دوست داشتم سالهای سال از وجود حمید و این عشق قشنگ لبریز باشم.
💌
✔
📚 برگرفته از عاشقانه ترین کتاب در مورد #شهدا - کتاب #یادت_باشد ، به روایت همسر #شهید_مدافع_حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدای_مدافعان_حرم
#شهیدانه
🆔 @yousof_e_moghavemat
یه روز هوا خیلی سرد بود🌧وکمی بارانی☔️وحمید آقا با موتور🏍اومد ومنو سوار کرد وموقع پیادشدن من شروع کرد از معذرت خواهی🙏که ببخشید یخ زدی هواسردبود وازین حرفها گفتم بابا بزرگواری کردی منو رسوندی به جای اینکه من ازت😕 ممنون باشم وتشکر کنم تو داری معذرت خواهی میکنی؟!😐😊
#استوری
#پس_زمینه_گوشی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#مدافع_حرم
@yousof_e_moghavemat
✨﷽✨
🌹شهید حمید سیاهکالی مرادی🌹
خط قرمز حمید گناه بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسی مان گناه نباشد، سه روز روزه بگیریم.
در شکل مراسم هم خیلی همراهی می کرد. تمام سعی اش این بود که از مراسم راضی باشم. همیشه می گفت اگر این را دوست نداری بگو عوضش کنیم.
تنهاترین اصرارش این بود که عروسی بدون گناه باشد. برای غذا کوبیده به همراه سالاد سفارش داده بودیم. حساس بود که غذا به اندازه؛ اما بدون اسراف باشد.
مراسم خیلی خوب برگزار شد. هم راضی بودیم و هم ساده بود و هم بدون گناه و دلخوری.
منبع : کتاب یادت باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#مدافع_حرم
@yousof_e_moghavemat
شهید حمید سیاهکالی مرادی ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد.
این شهید بزرگوار دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود. در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
ایشان توسط سپاه صاحب الامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.
خصوصیات اخلاقی شهید حمید سیاهکالی:
حمید مهربان و مودب بود و برای همه افراد خانواده سرمشق بود.
در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمیرنجاند.
عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه میکرد.
هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه.
همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود.
با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود.
نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع...
سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید میکند: «هیچچیز بالاتر از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست».
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#سالروز_ولادت
@yousof_e_moghavemat
#خاطـرات_شہدا 🇮🇷
حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت
و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟
میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم
تا یادشون بمونه و اون دنیا🌍 برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم💫.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌷
#سالروز_ولادت
@yousof_e_moghavemat
✅ #خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#مدافع_حرم
یانگوم سرآشپز
فردای روز عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم
تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا درآمد، حدس می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه ما بیاید
از روزی که محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد
چون دوست داشت خودش هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید
بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به آشپزخانه آمد و گفت: به به ببین چه کرده سر آشپز!
گفتم: نه بابا! زحمت کوکوها رو مامان کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم
روغن که حسابی داغ شد، شروع کردم به سرخ کردن کوکوها
حمید گفت: اگر کمکی از دست من بر میاد بگو
گفتم: مرغ پاک کردن بلدی⁉️
بابا چند تا مرغ گرفته می خوام پاک کنم
کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم یاد بگیرم و کمک حالت باشم.
خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل عمه من باشه و دختر عمه ها همه کارها رو انجام بدن شما پسر ها نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین
گفت: این طورها هم نیست فرزانه خانوم.
باز من پیش بقیه آقایون یه پا سر آشپز حساب میشم
وقت هایی که میرم سنبل آباد، من آشپزی می کنم
برادرهام به شوخی بهم میگن: یانگوم
📚 کتاب یادت باشد 🌹
@yousof_e_moghavemat
🌹وقتی تاریخ مراسم عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباس شویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم می کرد تا بخریم.
🌹در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفته اند از کالای ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم.
هر فروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی.
✍کتاب یادت باشد...
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@yousof_e_moghavemat
#استوری
... نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما بی توجهی به این امر، ما آنچنان که لازم است، باید به آن توجه کرده، وخود را ذوب در ولایت بدانیم...
فرازی از #وصیت_نامه
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#مدافع_حرم
#ولایت
@yousof_e_moghavemat
حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد. شب حضرت عباس (ع) شب ویژه ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی حضرت زینب(س) شود مثل حضرت عباس (ع).
گفتم: حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن. گفت: فرزانه! به خاطر این سینه زدن هاست که این سینه هیچ وقت نمی سوزد نه در دنیا و نه در آخرت.
چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس (ع) دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود. همه جای بدنش ترکش خورده بود؛ مگر سینه اش که سالم سالم بود. آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می گفت: این بدن هیچ وقت نمی سوزد...
راوی: همسر شهید🌱
#امام_حسین
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج ) و نایب بر حقش امام خامنه ای ( مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم موجب سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر(ع) شیرین تر از عسل ، می روم تا به تأسی از مولایم اباعبدالله (ع) با خدایم عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#سالروز_شهادت
#پنجم_آذر_1394
#استوری
#مدافع_حرم
@yousof_e_moghavemat