eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتمش دل میخری پرسید چند گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده اے ڪرد و دل از دستم ربود تا به خود بازآمدم او رفته ‌بود🕊 دل زدستش روی خاڪ افتاده‌ بود جای پایش روی دل جامانده بود... تاریخ اسارت: 1394/09/29 تاریخ شهادت: 1395/11/15 بازگشت پیکرمطهر به وطن: 1396/03/13 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌹 زمانی که هادی در منزل ما کار می‌کرد او را بهتر شناختم. بسیار فعال و باایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد 🌷 چند بار خانم من که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه می‌کرد و سرش را بالا نمی گرفت من همان زمان به دوستانم گفتم: " من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم..." بعد از آن با معرفی بنده، منزل چند تن از طلبه‌ ها را لوله کشی کرد. کار لوله کشی آب در مسجد را هم تکمیل کرد من و هادی خیلی رفیق شده بودیم. دیگر خیلی ازحرف‌هایش را به من می زد یک بار بحث خواستگاری پیش آمد. رفته بود منزل یکی از سادات علوی. آنجا خواسته بود که همسر آینده‌اش پوشیه بزند. ظاهرا سر همین موضوع جواب رد شنیده بود... جای دیگری صحبت کرد. قرار بود بار دیگر با آمدن پدرش به خواستگاری برود که دیگر نشد این اواخر دیگر در مغازه‌ ما چای هم میخورد! این یعنی خیلی به ما اطمینان پیدا کرده بود یک بار با او بحث کردم که : چرا برای کار لوله کشی پول نمی گیری⁉️ خب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم خرج داری و ... هادی خندید و گفت: خدا خودش می رسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم:" یعنی چی خدا خودش می‌رسونه؟" بعد با لحنی تند گفتم:" ما هم بچه آخوند هستیم و این روایت‌ها را شنیده ایم. اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامه ریزی کنه، تو پس فردا می‌خوای زن بگیری و ... هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کار کنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون می‌فرسته. من فقط نگاهش می‌ کردم. یعنی اینکه حرفت را قبول ندارم. هادی هم مثل همیشه فقط می‌ خندید بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برام تعریف کرد. باور کنید هر زمان یاد این ماجرا می افتم حال و روزم عوض می شود. آن شب هادی گفت:" حاج باقر،‌ یه شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم. اصلا هم حرفی درباره‌ پول با مولا امیرالمومنین (ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیدم، یه آقایی به سر شانه‌ من زد و گفت: 🌹"آقا این پاکت مال شماست." برگشتم و دیدم یک آقای روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمی‌شناختم. بعد هم بی اختیار پاکت را گرفتم. هادی مکث کرد و ادامه داد:" بعد از زیارت راهی منزل شدم. در خانه پاکت را باز کردم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول نقد داخل آن پاکت است! " هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت:" حاج باقر، همه چیز زندگی من و شما دست خداست. من برای این مردم، ضعیف ولی باایمان کار می‌کنم. خدا هم هر وقت احتیاج داشته باشم برام میذاره تو پاکت و می فرسته! خیره شدم توی صورتش. من می‌خواستم او را نصیحت کنم، اما او واقعیت اسلام را به من یاد داد. واقعا توکل عجیبی داشت. او برای رضای خدا کار کرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبی داد. بعدها شنیدم که همه از این خصلت هادی تعریف می کردند. اینکه کارهایش را خالصانه برای خدا انجام می‌داد. یعنی برای حل مشکل مردم کار می کرد اما برای آن کار پولی نمی گرفت🌷 شهید ذوالفقاری در بهمن ماه سال ۱۳۹۳ در منطقه «مکیشفیه» شهر سامرا به رسید. 📚از کتاب پسرک فلافل فروش @yousof_e_moghavemat
خاطراتی از حاج قاسم روایتی از عکاس : «حاج قاسم، همیشه از دوربین فراری بود. دوست نداشت از او عکس و فیلم گرفته‌شود. در مواجهه با ما که کار ثبت عکس را انجام می‌دادیم، همیشه با ناراحتی می‌گفت: «نگیر، نگیر!» گاهی حتی کار به برخوردهای شدید و تند می‌رسید. البته بعدش از ما دلجویی می‌کرد. یک‌بار بعد از این اتفاق، صورت مرا بوسید و گفت: بوسیدمت که بدانی دوستت دارم، مثل پسرم. اما من هم معذوریت‌هایی دارم... معذوریت‌های حاج قاسم اما فقط برای مناطق عملیاتی و ماموریت‌های حساس بود. وقتی موقعیت‌های خاصی مثل دیدار با خانواده پیش می‌آمد، رفتارش کاملاً تغییر می‌کرد در این مواقع، خودش از عکس گرفتن استقبال میکرد. دست دور گردن فرزند می‌انداخت و میگفت: حالا بگیر» و نرگس خانم دختر @yousof_e_moghavemat
✾࿐ᭂ༅•❥♡❥•༅ᭂ࿐✾ ❤️وقتی را شروع می‌کنید با اولین چیزی که باید مبارزه کنیم خودمان هستیم.. وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می‌شود تازه اول مبارزه است اگر فکر کردید شیطان به‌راحتی می‌گذارد شما برای حزب‌الله نیرو جذب کنید..هرگز..🌿 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ☆ ♡ «با کمال تأسف، این روزها و به روز رسانیدن سطح معلومات عقیدتی، فلسفی و سیاسی، در بین بچّه‌مسلمان‌های ما، فوق‌العاده رقیق و کم‌رنگ شده. اکثرشان طرفدار روزنامه‌های جنجالی و سیاسی کار شده‌اند. آن باسوادترهایشان هم، خیلی که همّت کنند، آثار شبه فلسفی و اصالتاً ژورنالیستی نویسندگان مکاتب انحرافی غرب و مترجمین درجه چهارم مدعی روشن‌فکری را تورقی می‌کنند و دل‌شان خوش است که کلاسِ فهم‌شان، خیلی بالاست. آرزوی آدم‌هایی مثل من این است که دست‌کم بچه‌بسیجی‌های باهوش و مخلص نسل جدید، که برای تهیه چند پوستر از سرداران شهید دفاع مقدس سر و دست می‌شکنند و هر هفته، شب‌های جمعه با وجود دست تنگی، برای رفتن بر سر مزار آن عزیزان کلی وقت و پول هزینه می‌کنند، بیایند و با سیره‌ی عقیدتی و سلوک عملی سردارانی مثل ، ، و سایرین آشنا بشوند. در زمانه‌ی پر فتنه‌ای که گفتمان حاکم بر آن، به تعبیر رهبر معظم انقلاب، بر شبیخون و تهاجم و قتل عام فرهنگی مبتنی است، این بچه‌ها با دل‌خوش کردن به چند روزنامه جنجالی، ادبیات شعاری، نوارهای نوحه و تعدادی پوستر و برچسب تصویری، کاری از پیش نمی‌برند. این‌ها باید مثل احمد، محمود و همّت، خودشان را به سلاح دانش و بینش روزآمد، برای حضور در میدان این کارزار فرهنگی ما با تمدن صهیونیستی - مادی غرب مجهز کنند، و الا فردا خیلی مغبون می‌شویم.» ♡ ♡ 🔊 مصاحبه با ، سردار به نقل از کتاب ارزشمند و فاخر نوشته‌ی مستطاب ارجمند، جناب آقای 🏷 @yousof_e_moghavemat
🤗🚩 «... نسبت به نام تیپ خودش، تعصب بسیار زیادی داشت. خدا گواه است هیچ‌وقت از او نشنیدم بگوید ۲۷ یا تیپ حضرت رسول. مُصِر بود با کلماتی شمرده بگوید . می‌گفت: این اسم مظهر قدرت این تیپ است و به رزمندگان تیپ ما برکت می‌دهد. من از نام‌گزاری یگان خودمان به این نام نیّت مهمی داشتم؛ دلم می‌خواست تا هر زمان که جنگ ادامه پیدا کند، در هر جا اگر اسم این تیپ آورده شود، گوینده و شنوندگان ملزم شوند بر جمال دل‌آرای خاتم‌الانبیا صلوات بفرستند، تا من هم در ثواب آن شریک بشوم. او یک چنین نیّتی داشت. حالا چون بعد از گذشت ۲۴ سال، هنوز هم شهادتِ او رسماً و قطعی اعلام نشده، بنده به یاد و شادی ارواح طیبه‌ی همه‌ی همرزمان شهیدمان در ۲۷_محمد_رسول_الله (ع) صلوات می‌فرستم...» ☆ ♡ ✅ از بیانات شریف و نورانی سردار سرلشکر پاسدار به نقل از کتاب ارزشمند و فاخر ، صفحه ۴۹۸ @yousof_e_moghavemat
🌹 🚩 ۱۰ اسفند ۱۳۹۴ سالروز شهادت رزمنده مخلص و باصفای مدافع حرم اهل بیت علیهم السلام 💖 ♥●•٠·˙کلامی از : ◥[خـدا، بـہ صاحب‌الزمـان صبـر دهـد. زیـــرا او منتـظـر مـاسـت نہ این ڪہ مـا منتـظـر او بـاشیم. هـنگـامی می‌شـود گفت منتظـریـم ڪہ خـود را اصـلاح ڪـنیم.]◣ @yousof_e_moghavemat
⭐️ لبنانی 🕊 شهید احمد مشلب 🌀به روایت: علی مرعی (دوست شهید) روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم. در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم؟ گفتم ۲۰ دقیقهٔ دیگر به شهر می رسیم و همانجا نماز می خوانیم... از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دار... دوست دارم نمازم با نماز (عج) و در همان وقت به سوی خدا برود @yousof_e_moghavemat
💐 امروز ۲۷ اردیبهشت ماه دو گرامی باد 🕊 🕊 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم...(تصاویر مشاهده شود) @yousof_e_moghavemat
می‌ترسم خوبی‌ات تو را از من بگیرد 🔹دختر شهید عباسی با اشاره به جانبازی پدر در دوران هشت سال دفاع مقدس می‌گوید: " ایشان جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی بود. ریه‌هایش مشکل داشت و دندان ها و موهایش ریخته بود. عاشق جبهه بود. همین عشقش او را به سوریه کشاند. یک بار به او گفتم می دانم اگر به سوریه بروی بر نمی‌گردی، گفت شهادت دُر گرانبهایی است که به هر کسی نمی‌دهند. گفتم تو آنقدر خوبی که می‌ترسم این خوبی‌ات تو را از من بگیرد. 🔹شهید منصور عباسی در فکر رفتن به سوریه نبود؛ اما یک خواب باعث شد، برود. خواب دیده بود راه سبزی جلویش هست که انتهای آن حرم حضرت زینب (س) قرار دارد، دوستان شهیدش را در خواب دیده بود که گفته بودند حاج منصور مراقب باش جا نمانی. @yousof_e_moghavemat
♡ ☆ ...ما تلاش خودمان را می‌کردیم، بقیه‌اش دست ما نبود. رضایت و تسلیم علیرضا را که می‌دیدم، دلم قرص می‌شد. به خودم می‌گفتم: "تا وقتی این مرد هست و این خنده‌ها و این مهربانی، هیچ چیزی هم که نباشد، پشتم محکم است." من به علیرضا مطمئن بودم، همان‌قدر که او به خدا مطمئن بود. حس می‌کردم کائنات هم با من هم‌عقیده‌اند که این مرد، آدم بنّایی و کارگری نیست. او که عمری مجاهد و رزمنده بود، چگونه تقدیر برایش رقم دیگری بزند؟... ♥︎ ★ ⚪ روایتی از همسر : فرمانده لشکر فاطمیون در کتاب 📚 ، صفحه ۱۱۸ @yousof_e_moghavemat
عملیات والفجر هشت شدیداً مجروح می‌شود ، و مجروحیت به قدری بالا بوده که او را در میان پیکر شهدا قرار می‌دهند! تنها یک لحظه پلک‌هایش را تکان می‌دهد و از صف شهدای والفجر هشت جدا می‌شود تا در صف شهدای فدایی حضرت زینب (سلام الله علیها) قرار بگیرد .... @yousof_e_moghavemat