. سلام_الله_علیها هزار بوسه طلبکارم و بدهکاری از این هزار به یک بوسه راضی‌ام آری چه شد که زُل زده‌ای و سخن نمی‌گویی بناست سربه‌سر طفل خویش بگذاری؟ چه با حواس تو کرده‌ست دست‌وخنجر شمر چه شد که دختر خود را به جا نمی‌آری مرا اگر چه تو حق داشتی که نشناسی بماند آنچه شده ، من هم آخرین باری- -که دیدمت لب تو خشک بود و رویت زرد که گفته آب گذاری خضاب برداری؟ به پیش من که دلم در هوای مویت بود روا نبود که گیسو به باد بسپاری دلم گرفته و خوابم نمی‌برد امشب تو هم گرفته دلت که هنوز بیداری؟ مرا ببخش صدایم اگر که بالا رفت که رفته گوش من از دست مردم آزاری قرار بود که بی دخترت سفر نروی هنوز نیز به عهد خودت وفاداری؟ ✅محمدعلی کُردی - ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ .