🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋
#رمان_روژان 🍄
📝به قلم
#زهرا_فاطمی☔️
📂
#فصل_دوم
🖇
#قسمت_صد_هشتاد_سوم
چند روزی به همین منوال گذشت .
من و زهرا به زخمی ها میرسیدیم و روهام همراه حمید آقا به نیروهای عراقی کمک می کردند.
حمیدآقا معتقد بود ،روهام بحاطر شغلش میتواند به آنها کمک کند.
از صبح تعداد زخمی ها هرلحظه بیشتر می شد.
نیروهای عراقی از مردم میخواستند تا شخر را ترک کنند.
تا شب اغلب خانه های شهر خالی شده بود .
از اینکه مردم توانسته اند به سلامت به شهر های دیگر برسند یا نه را خبر نداشتیم.
هرکسی با خانواده خود از راههای فرعی فرارکرده بود.
ام احمد زیربار نمیرفت و قصد فرار نداشت.
او معتقد بود اگر قراراست کشته شود ترجیح می دهد داخل خانه خودش باشد.
پاسی از شب گذشته بود که حمیدآقا هراسان واردخانه شد.
همه ترسیده بودیم.
_همه وسایلتون رو جمع کنید باید برید.
روهام با تردید پرسید
_کجا بریم ؟
حمیدآقا به دیوار تکیه زد،درحالی که بغض در صدایش مشهود بود گفت
_شهر سقوط کرده باید همتون برید.لطفا همتون بشینید کار واجبی دارم
همه کنارهم نشستیم.
_من نمیتونم همراهتون بیام ، شما باید با صابر برید.
دست روی دست روهام گذاشت
_روهام جان مواظب زهرا و خواهرت باش .داعشی ها به ناموس کسی رحم نمیکنند مبادا اجازه بدی به دست داعشی ها بیفتند.یه خواهشی ازت داشتم
روهام دستش را کمی فشرد.
_خیالت راحت داداش، از جونم بیشتر مواظبشونم.
شما امر کن؟
_سلامت باشی
حمیدآقا نگاهی به زهرا انداخت و دوباره روهام رو مخاطب قرار داد.
_میخوام تا وقتی برگردید ایران بین تو و زهرا صیغه محرمیت بخونم.
همه با تعجب به حمیدآقا چشم دوختیم
زهرا با خجالت گفت
_عمو
حمیدآقا با محبت نگاهش کرد
_من میدونم که روهام جان بهت علاقه داره ولی الان بخاطر این نیست که من میخوام محرم بشید بخاطر اینه که موقع فرار اگه محرم باشید روهام راحتتر میتونه کمکت کنه.عزیز دلم خودت میدونی که چقدر دوست دارم نمیخوام بهت صدمه ای وارد بشه.تا وقتی برگردید ایران محرم باشید بعدش اگر نظرت مثبت بود روهام خان با خانواده خدمت میرسه و اگر نه که خب همه چیز تموم میشه.
من صبح با بدبختی با پدرت تماس گرفتم و اجازه رو گرفتم .حالا اجازه میدی؟
نگاهش را به روهام دوخت
_شما با این قضیه مشکلی نداری
روهام سر به زیر گفت
_من موافقم، هرطور شما صلاح بدونید من عمل میکنم!
حمیدآقا به روی هردو لبخندی زد
_به مدت یک ماه صیغه محرمیت رو میخونم، قبوله
روهام سربه زیر گفت
_بله.مهریه رو هم هرچقدر امر کنید در خدمتم
زهرا با عجله گفت
_من مهریه نمیخوام.
با خنده گفتم
_مهریه ۳۰ تا شاخه گل رز قرمز مهرعروس خانم
حمیدآقا صیغه محرمیت یک ماهه را برای آن ها خواند و عزیزانم به مدت یک ماه محرم همدیگر شدند
&ادامه دارد...
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh