#در_محضر_خورشید
او را نکشید
حسنی احمدی
مرد شروع کرد به دشنام دادن، اما کاظم خودش را به نشنیدن زد و هیچ نگفت. کسانی که اطراف موسی بن جعفر بودند از ناراحتی به فرزند حبیبم پیشنهاد دادند که آن مرد هتاک را بکشند. موسی بن جعفر از شنیدن سخن آن ها ناراحت شد و آن ها را از این کار منع کرد. موسی بن جعفر پرسید: آیا کسی نشانی منزل این مرد را می داند؟ یکی از میان جمع گفت: در شمال شهر مدینه کشاورزی می کند. کاظم سوار بر مرکب خود شد و به راه افتاد تا به مزرعه رسید. موسی بن جعفر سوار بر مرکب خود وارد مزرعه شد. مرد فریاد کشید: زراعت مرا لگد مال نکن. کاظم به نزدیک مرد رسید و از مرکب پیاده شد و در کنارش نشست. لحظاتی را به مزاح با مرد کشاورز پرداخت و بعد گفت: چه مقدار خسارت به زراعت تو وارد کرد؟ مرد گفت: صد دینار. کاظم گفت: امید داری چقدر محصول به دست بیاوری؟ مرد ابروانش را در هم کرد و گفت: علم غیب ندارم. کاظم لبخند زد و گفت: پرسیدم چقدر امید داری؟ مرد پاسخ داد: امید دارم دویست دینار محصول به دست بیاورم. موسی بن جعفر دست در گریبان برد و کیسه ای به او داد که در آن سیصد دینار بود و بعد گفت: زراعتت سر جایش باقی است و خداوند آن چه را که امید داری به تو روزی کند. مرد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. از جا بلند شد و پیشانی موسی بن جعفر را بوسید و گفت: امید دارم از سر تقصیر من بگذری. کاظم چیزی نگفت و تبسمی زیبا بر لبانش نشست. چند روزی گذشت کاظم به مسجد رفت مرد دشنام گو گوشه ای از مسجد نشسته بود. تا نگاهش به موسی بن جعفر افتاد گفت: خداوند می داند رسالت خود را کجا قرار دهد. یاران کاظم در بهت و تعجب به مرد نگاه می کردند یکی از آن ها پرسید: تو تا به حال به گونه ای دیگر سخن می گفتی چه اتفاقی افتاده؟ مرد گفت: شنیدید که الان چه گفتم. و بعد دستانش را به سوی آسمان برد و شروع به دعا کردن برای موسی بن جعفر کرد.
وقتی کاظم به خانه بازگشت به کسانی که قصد گشتن مرد را داشتند رو کرد و گفت: کاری که شما می خواستید انجام دهید بهتر بود یا آن چه من انجام دادم؟ من با مقداری پول، کارش را اصلاح کردم و از شرش در امان ماندم.
منبع: بحارالانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱
@zane_ruz