🍃 بی زَر به زَرم، بی نقره طِلا. 📝 بی زر و زیور طلا هستم، زیبایی و جلوه‌ی خود را دارم. 📚 واژه نامه‌ی گویشی اردکان ✍ 📌سلام با اصالتا و بامعرفتا، گِه بی‌نقره هم طِلا هَستی، این هفته مُخوام بَرادون از کَسایی بِگَم که هنوز بعدِ سالها از رَفتَنُشون، رسم زیباشون بین ما یادگاره، هنوز اِسمُشون گِه میاد وسط، آدم یکی سر و گردن بلندتر مِشه، پُشتُش گرم مِشه و به قول مَشتیا، احساسِ غرور مُکُنه گِه روزگاری توو این شهر همچون آدمای عزیز و بزرگواری زندگی مِکِردَن... یکی از اون بزرگا، حاج‌آقا روح‌الله خاتمی بود، گِه باد بری دربارَش خَش کتاب بُخونی تا خوبِ خوب بشناسیش و ببینی کی بود؛ الحمدالله بچای حاج‌آقا روح‌الله امروز هسَّن که الحق و الانصاف نماینده‌های شایسته‌ی اخلاقِ حسنه‌ی پدر توو جامعه‌ی ما هسَّن. ما یگبار توو مجلسی بودِم گِه فرهیختگان باکلاسی حضور داشتن هر کسی از خاطراتش مُگُف، گِه نوبت به یکی از معلمای فلسفه رسید، ایشون تعریف مِکرد زمون دانشجویی، استادفلسفَشون، استاد سید جلال‌الدین آشتیانی بوده گه وَختی استاد به پسوند فامیلی ایشون گِه اردکانی بوده بَرمُخوره اَزُشون مِپُرسه شما اهلِ اردکان فارس هستی یا اردکان یزد؟!! گه مِگه مال "اردکان یزد" هَسَّم، استاد آشتیانی با شِنفتن این دو تا کلمه کلی خوشحال مِشه و از خاطراتی گه با آیت‌الله خاتمی و بزرگواری‌های ایشان داشتند رو بَرای دانشجویِ اردکانیِ خود تعریف مُکُنه. یکی دِگِه از اون با معرفتای دوران، "حجت‌الاسلام و المسلمین محمدحسین بهجتی اردکانی" بودند؛ مِدونی خُو حاج آقا بهجتی بعدِ آیت‌الله خاتمی امام جمعه شهر شد، اینم خُو مدونی ایشون شاعر هم بودند و اسم شعریشون هم "شفق" بود من تازگیا یکی قضیه فهمیدم که خیلی برام جالب بود، حیفم اومد من بِدونم شِما ندونی، مِگَن یکی از شِعرای معروف که به نام یکی از شاعرای بزرگ توو دیوانِ اون شاعر اومده در اصل مالِ آشیخ محمدحسین ما بوده که ظاهراً آقای بهجتی این شعر رو داده بوده تا ایشون نظرش رو دَربارَش بَیان کُنَن گِه ظاهراً قبل از اعلامِ نظر، اون شاعر بزرگ از دنیا مِره و شعر به نامِ ایشون ثبت مِشه گِه بعدا مِیان و پیشِ شفق مِگَن مُوخِی این اشتباهی گِه شده رو تصحیح کُنِم گِه ایشون با بزرگواری مِگَن نه نیازی نیس، باشه به نامِ ایشون... یکی دِگِه سند درباره‌ی اردکانی‌های اصیل، یگبار یکی بنده خدایی مِره یکی از کارخونای اردکون تا یکی نامه رو بَرِ کاری امضا کنه گِه جالبه، طرف بدون این گِه نامه و جزئیات اون رو بُخونه، نامه رو امضا مُکُنه بعد بچای اردکون گِه مسئول اون کارخونه بودن پیشُش مِگَن چرا نخونده امضا کردی؟!! گِه در جوآب اونا مِگه: " شما اردکانی‌ها کارتان درست است و نیازی به خوندن نیست..." مِگَنُش چِطو به این نتیجه رسیدی؟! مِگه: "حاج حسین فیضِ شما رو خوب مِشناختم آدم بامعرفت و درستی بود، همین شناخت برای من کافیه گِه به این نتیجه برسم همه‌ی اهالیِ اردکان کارشان درست است و نقصی ندارد..." اینا رو نوشتم تا بِدونی بِرندِ شهرِ ما، فقط پسته و انار و ارده و کیک زرد و گندله و شیشه و کاشی نیس، گاهی آدمای خوبِ شهر مِشَن شناسنومه‌ی ما و شهرِ ما، مُخوام بگَمُدون گِه اَگِه نَمِتونِم مِثلِ اونا، اصل باشِم لااقل کُپی برابرِ اصل باشِم یا به قول معروف، المثنای اونا باشِم؛ خلاصه روزگاری ما توو این شهر نه چپ داشتم و نه راست، خودِ خودون بودِم، هیشوختَم به خاطرِ سیاستِ بی پِدر و مادر گَند نَمِزَدِم به زندگیِ مردم و آدما، خلاصه آدم بودن و آدم موندن توو این دوره و زمونه، خیلی کارِ سختیه، کارِ هَمَکه نیس... اینِ دِگه بِگَم و بِرَم، تو رو بُخدا، تو رو به اون دینی گِه مِپرستی، تو رو به حرمتِ اون پِرَنی گِه بَردون هِ، تو رو به حرمتِ اون نون و نمکی گِه توو این شهر خوردی، خواهشاً واشِ آبروی مردم بازی نکنی، گَفی اگِه داری منطقی بزنی هر روز وصله به این و اون نچسبونی... به آخرِ مطلب رسیدِم، بیی واشِ هم این دعا رو بُخونِم: گِه خدایا به حقِ آبرومندای دَرگاهُد، آخرِ عاقبتِ همه‌ی ما رو ختم به خیر کن، الهی آمین. 🌹 @zarrhbin