یک چشمک و از هر دو سرم خون هدر آری
کان تیر نظر یا بزنی یا بدر آری
آدم کنی از عشقم و مستوجب جنّت
اما پدرِ عاشقِ بیچاره درآری!!
عشقت نه شکاری که به صد دام شود رام
باید که دراین بادیه عمری به سرآری
در زیر پی رهگذران خاک شدم خاک
باشد که تو هم ای گل از این ره گذر آری
چون نای که لب بر لب جانانه بنالد
با همدمی از سوز دلم ناله بر آری
چون کودکِ قهرو که زمهرش ترکد بغض
گویی که دل از آشتیم ریشتر آری
تهران و عنایت به هنرمند کهن سال؟
خوابم مگر ای پیک که اینم خبر آری
گر جیره دهندم زهی انصاف بدهکار
یک عمر طلبکارم اگر در نظر آری
خود تّل زر و سیم بود خانه به تهران
از ارث کُدامین پدر این سیم و زر آری
فرهنگ و هنر هم شود اسمی به مُسمّا
گر پهلبدی بر سر کار هُنر آری
گر این سفرت بارِ غم از دوش گرفتند
ای دل دگرت توبه که نام سفر آری
شیرین نبود شکوه ات از بی بری ای سرو
شیرین تر از آزادگی آخر چه برآری
شهریست تو را یار ولی عمر درازت
چون نوحِ نبی نیست که صبر و ظفرآری
#شهریار
یاحق✋