👆👆👆 ⚜برنامه این بود که پروفسورپاپلی دو روز در بلم بماند و پس از آن به 《ماکاپا》 برود و از آنجا با کشتی از طریق رودخانه‌ی آمازون تا اوییدوس مسافرت کند. پروفسورپاپلی پیشنهاد کرده بود اگر هواپیما هست ، از آنجا به 《لیما》 پایتخت پرو برود و سپس به پاریس بازگردد. 《ژولیوس د خوزه》 تمام مخارج ایشان را قبول کرد . من مایل بودم استاد را در این مسافرت طولانی همراهی کنم؛ اما راستش تامین مخارج سنگین سفر برایم دشوار بود . ژولیوس مسئله را حل کرد . او با رئیس دانشگاه آشنا بود و ترتیبی داد که دانشگاه ریو به من ماموریت تحقیقاتی بدهد. ⚜ پروفسورپاپلی برای سفری ۲۱ روزه به برزیل دعوت شد ‌. همه‌ی دوستان از سراسر آمریکای لاتین قرار را در ریودوژانیرو گذاشتیم. بعد از چهارسال ، هجده نفر از دوستان پاریس دورهم جمع شدیم . قرار بود من راهنمای استاد در این مسافرت باشم ، ولی دو نفر از دوستان دیگر هم مایل بودند ما را همراهی کنند . بنا به سفارش 《ژولیوس دِ خوزه 》 یک موسسه گردشگری ، مخارج دو دوست ما را عهده‌دار شد ؛ به شرط آنکه گزارش و عکس آن موسسه تهیه کنند. ⚜سرانجام پروفسورپاپلی پاریس را به مقصد برزیل ترک کرد. استاد در لحظه‌ی ورود به فرودگاه ریو ، کاملا غافلگیر شد. او اصلا انتظار نداشت هجده‌نفر از دوستان جلسه‌ی پاریس در فرودگاه به استقبال او بیایند . من هرگز اشک شوق او را فراموش نمی‌کنم. او تک‌تک دوستان را با اسم کوچک و بزرگ نام برد. آخر می‌دانید ، ما پرتغالی و اسپانیولی زبان‌ها اسامی طولانی داریم. برای ما هم جالب بود که پس از گذشت چندسال ، او حتی نام کوچک همه ما را کامل به خاطر دارد. همه پنج روز در ریو بودیم. خاطره‌ای فراموش نشدنی بود! ⚜برای رفتن به رسیف و ادامه‌ی بقیه سفر ، من به همراه دکتر 《 رودرس و ساوو》 اهل پرو و 《 امانوئل او جداواب》 که مدیر یک شرکت آب معدنی در شیلی است ، استاد را همراهی کردیم. ⚜این مسافرت یکی از خاطره‌انگیزترین سفرها در تمام ایام زندگی‌ام بود . من که در کشور خود بودم‌ ، در موارد متعدد احساس کردم کمتر از پروفسورپاپلی با مسائل و مردم سرزمینم آشنا هستم‌ . ریودوژانیرو دارای محله‌ها و مناطق ناامنی است که در روز روشن هم نمی‌توان به راحتی به آن مناطق رفت. پروفسور پاپلی شب‌هایی که در ریو بود ، هرشب به یک منطقه‌ی خطرناک شهر رفت؛ مکان‌هایی که بسیاری از رفقای ما به بهانه‌های مختلف ، ما را همراهی نکردند. شب سوم ، ژولیوس برای ما دو مامور مسلّح مخفی تعیین کرد. دکتر پاپلی با این‌کار مخالف بود . او می‌گفت اگر مردم بفهمند که ماموران ما را همراهی می‌کنند ، به ما مشکوک می‌شوند و جواب سوال‌هایمان را درست نمی‌دهند. او می‌گفت وجود ماموران باعث می‌شود درگیری درست شود . ⚜در حلبی‌آبادهای حاشیه‌ی شهر ریو آن‌هم در ساعت‌های ۱۰ و ۱۱ شب ،دکتر پاپلی وارد کپرها می‌شد و از ما می‌خواست که پرسش‌های او و پاسخ‌های مردم را ترجمه‌کنیم . در شب سوم که ماموران همراه ما بودند ، پیش‌بینی دکتر پاپلی درست درآمد . در یک حلبی آباد در حومه‌ی ریو نزدیک بود کار به زدوخورد مسلحانه بکشد . ماموران می‌خواستند با زور و قدرت و درخواست نیروی کمکی ،امنیت ما را تامین کنند . ولی استاد از آنان تقاضا کرد دیگر ما را همراهی نکنند. سپس به ما گفت به صاحب‌خانه و افراد محله اعلام کنیم ما مهمان آن‌ها هستیم. بدین طریق، مسئله فیصله یافت. او معتقد بود 《مهمان》 یک کلمه‌ی کلیدی در تمام مناطق فقیرنشین دنیاست. ⚜استاد با درایت خود کاری کرد که در همان محله که شب سوم و با حضور ماموران ، نزدیک بود درگیری ایجاد شود ، مردم برای فرداشب ما را به‌ خانه‌شان دعوت کردند . ⚜شب بعد با وجود مخالفت دوستان ،به مهمانی رفتیم . مردم چنان گرم و صمیمانه از ما پذیرایی کردند که تماشایی بود . یکی از اهالی به من گفت :" ما قرار گذاشته بودیم اگر امشب با مامورانی که زیر لباسشان اسلحه داشتند آمدید ، با شما درگیر شویم. ولی اگر خودتان تنها آمدید ، یعنی که به ما اعتماد پیداکرده‌اید و ما هرچه در توان داریم ، از شما پذیرایی خواهیم کرد‌. " ⚜تا نیمه‌های شب در خانه‌ای بودیم که جز بوریایی بر زمین و چند صندلی شکسته ، چیز دیگری نداشت. حدود چهل نفر از ساکنان محله در آن خانه جمع شده‌بودند. آن‌ها شبی شاد را برای ما تدارک دیدند. بهترین نوازنده‌ی گیتار محله‌شان را آوردند و با صدای گیتار او آواز خواندند و رقصیدند . پروفسورپاپلی به ما گفت :" این آدم‌های فقیر که بسیاری از آن‌ها زندگی‌شان با کارهای خلاف و حتی با جرم و جنایت می‌گذرد، جزءِ افراد هستند. فقط باید به شما اعتماد و احساس کنند به آن‌ها علاقمند هستید. " ... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin