👌 حمدالله مستوفی واقعه نمک گیر شدن یعقوب را چنین می نویسد: یعقوب لیث، رویگر بچه سیستانی بود و چون در خویش نخوتی می دید، از سلاح ورزی به عیاری و راهزنی افتاد! اما در آن راه ، طریق انصاف سپردی و مال کسی به یکبارگی نبردی. و بودی که بُرده بود و بعضی بازدادی و بعضی نیز به فقیران دادی.. شبی خزانه درهم بن نصر را که والی سیستان بود، بُرید و مال بی قیاس بیرون برد. در ظلمات شب، یک سپیدی دید، پنداشت کافور است، آنرا چشید، نمک بود. چون حق نمک پیش او بر تصرف مال غالب آمد، مال را به تمامی بگذاشت و برفت. سحرگاه خزانه‌دار بیامد و از آن متعجب شد. پس شرح واقعه را به درهم بن نصر بنمود. درهم، منادی کرد و دزد را امان داد تا حاضر شود. ليث صفار، آن جوانمرد عیار، نزد او رفت. درهم پرسید: چون بر اموال قادر شدی، موجب نابردن چه بود؟! یعقوب حکایت نمک و حق آن را یاد کرد. درهم را پسندیده آمد و او را به درگاه خود راه داد و یعقوب پیش او مرتبه و جاه یافت و فرمانده لشکر شد . شک نیست که حق نان و نمک و یا به اصطلاح دیگر ، نمک خوارگی و نمک شناسی پیش از این تاریخ نیز رعایت می شد و در حکایت های ساسانیان نیز آمده است. اما از آن پس، این واقعه تاریخی بر سر زبانها افتاد و به صورت ضرب المثلی دربین ایرانیان درآمد. پی‌نوشت: دیالوگ ماندگار فیلم روزی روزگاری است که مراد بیگ دزد ، نمک گیر میشود..... فرهنگ اصیل و زیبا و کهن ایرانی، بی‌همتاست. گر خوردی نمک روزی زِ خوانی بباید حرمت او را بدانی عیان گفتم تو را ای رند باهوش نمک خوردی مکن شکرش فراموش نخست از حق ، دوم از دست یاران سوم این را که بود از خاک ایران بدان کین برترین سوگند باشد که ما را با نمک پیوند باشد @zarrhbin