✍
#روزها نوشت:
🔹طنزانه
🔻تَذْکِرَة الرُفَقاء
(۱)
آن نوربخشِ محفلِ شورائیان، آن متّصل به عالم بالاییان، آن متخصّص در رسانه و ارتباطات، آن نگرانِ سرنوشتِ ساغند و رباطات، آن صدرنشینِ مسندِ شورا، آن دائمُالقهر و الاستعفاء، آن طرّاحِ جشنهای آیینی، آن کاشفِ کرمِ بدبینی، آن مُعرّفِ حضورِ عارف و عامی، آن درختْ اندازِ مشهور و نامی، آن معتقدِ سیستمِ پادگانی، شیخ مسعود نوریان اردکانی.. قطبِ وقتِ خود بود و کرامات بسیار داشت..
نقل است که پیشرفتِ کارِ وی از آنجا بود که روزی در طفولیّت بر رهگذاری نشسته بود و در نقدِ توسعهٔ نامتوازن، اوراقِ دفتر، سیاه میکرد. ناگاه خواجه امام دشتی سواره از آن ناحیت بگذشت. وی را بدید و از اسم و احوالش بپرسید. در جواب این بیت بگفت:
مسعودم و طالعم بسی سعد بُوَد
اقبالِ من و تو دولتِ بعد بُوَد
خواجه را وقت خوش گشت و این سخن به فال نیک گرفت و وی را با خود ببرد تا اینکه خلیفهٔ خود ساخت.
معروف است که با حکیم سبزواری و عابدیِ شاعر سه یارِ مکتب بودند و در مکتبخانه بر سرِ یک پلاس مینشستند. با هم عهد کردند که اگر روزگار بر وفقِ مراد گشت و یکی از آن سه مقامی یافت دست دو دیگر بگیرد. چنین شد و هر سه مقام یافتند.
شبی خواجه ابوکریم وکیلالادوار را در خواب بدید. گفت: یا مسعود! آن شنعت و لعنت که صنعت را همی کردی در عهد ما، چون شد؟ گفت: آن وقت نانِ صنعت شما را بود و حال، ما را.. والآسیابُ بالنّوبه.. آسیاب به نوبت است..
و گفتهاند که زبانِ کرمان نیک بدانست. روزی با مریدان از دهی میگذشت. بر کنارِ جوباری کرمی بدید جنبان.. فراپیش رفت و به زبانِ کرمی با وی سخن بگفت. کرمک هاج و واج بنگریست و بگریخت. شیخ به یاران رو کرد و گفت: هذا المعاند المتوهّم.. این معاندی متوهّم است؛ سرِ نرمش به سنگِ سخت بباید کوفتن.. یاران چنین کردند..
و در آن وقت که غائلهای در شهر بخاست نخستین کس از مشایخ بود که به منبر شد و شهرآشوبان را لعنتها کرد..
روزی شیخ با مریدان از بازار میگذشت. درویشی عنانش بگرفت و گفت: یا شیخ! سبب چه بود که مجوزِ نیروگاهِ ثانی که هلاکِ مردمان در وی است تأیید بکردی؟ لختی اندیشید و گفت: خاموش! که حکمِ ایجادِ آن در ازل برفته بود و بندگان را نرسد که با تقدیرِ ازلی چون و چرا کنند.. و سخت بگریست..
و گفتهاند که نورانیّتش تا بدان حد بود که دیگر اعضای شورا هیچگاه دیده نمیشدند و همواره در پرتوی انوارِ شیخ محو بودند و ازین سبب نوریان نام گرفت..
و گفتهاند که در همهٔ امور، سررشتهای تامّ و تمام داشت و در هر وادی ردّپایی برجای میگذاشت و به دستِ خویش در صحرا تخمِ کین میکاشت..
و برخی گفتهاند که شیخ را عقیده بر آن بود که مردمان بر دو دستهاند؛ خودی و غیرخودی.. و غالبِ مردمان را غیرخودی میانگاشت و اغلب این رباعی با خود زمزمه میکرد:
من با خودیان گرم همی گیرم و بس
با ناخودیان به تیغ و شمشیرم و بس
با دیدنِ یک خودی دلم باز شود
با غیرِ خودی همیشه دلگیرم و بس
و نقل است که پنجبار استعفاء بداد و هفت بار به حالتِ قهر از شهر برفت؛ او را از پشتِ دروازه بازگرداندند.
و دیگر حالات و کرامات آن شیخ بسیار است و موجبِ حیرتِ جهانیان.. رحمة الله علیه
✅
@Ardakan_info