eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.4هزار عکس
11هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻داخلِ پرانتز آیا کسی می داند وظیفۀ مشاور اجتماعی در تشکیلات هیئت مدیرۀ شرکت چادرملو چیست؟! حقوق و مداخلش چند است؟! و با چه ملاک و مدرک و تخصّصی به این سِمَت گُماشته شده؟! معرِّفِشان چه کسی بوده و مهمتر از همه اینکه ایشان قرار است چه مشاوره ای به هیئت مدیرۀ محترمِ شرکت بدهد؟! اصلاً کارکردِ ایشان در این سمت چیست؟! ارتباط مؤثرتر با جامعۀ محلی!؟ یا تلاش و تعامل برای پاسخگو کردن شرکت نسبت به تعهدات و مسئولیت های اجتماعی؟! و یا صرفاً سمتی تشریفاتی است؟! آیا راست است که مشارٌ الیه هیچگاه در شهرستان اردکان سکونت نداشته و بنابراین با مسائلِ مردمِ اردکان بیگانه و از مصائبِ آنها بی خبر است و صرفاً از طریقِ شوهرِ خواهرِ محترمش - که ریاستِ انجمنِ دوستداران محیط زیست را بر عهده دارد - و نیز از طریقِ برادرش - که رئیسِ دفترِ تهرانِ نمایندۀ محترمِ اردکان در مجلس است- چیزهایی دربارۀ تبعاتِ توسعۀ نامتوازن شنیده و اطلاعاتی هم راجع به گرفتاری ها و رنج های مردمِ این خطّه می داند؟! گویند مردمان و مرا استوار نیست.. ولی حقیقت این است که تا آدم در این شهرِ بسیار آلوده زندگی نکرده باشد و مثلِ عمومِ مردم با تبعات و پیامدهای این حجمِ عظیم از صنایع آلاینده، دست و پنجه نرم نکرده باشد نمی تواند مشاورۀ خوب و درست و درمانی به رؤسا بدهد.. @zarrhbin
🔻این نانِ فطیر از آن خمیر است نقل است که مرحوم شیخ صادق خلخالی در اوایل انقلاب به عنوانِ حاکم شرع، خیلی انقلابی حکم می داده و بی درنگ هم احکام را اجرا می کرده و در پاسخ به منتقدان و عقلای قوم می گفته که: حالا اعدام می‌کنیم! اگر بی‌گناه بودند، می‌روند به بهشت!! [گفتگوی مهندس مصطفی میرسلیم با روزنامه همشهری ۱۳۹۸/۱۲/۲۴] این اقدامِ انقلابی خلخالی بی شباهت به کارِ دوستان شورای شهر اردکان - که خود را جهادی و انقلابی می دانند و می نامند- نیست! ابتدا عملیاتِ تعریض بلواری را آغاز می کنند و می کَنند و می کاوند و چندین ماه مردم و رهگذران و اینهمه درختانِ سبز را در برزخِ بودن و نبودن معطّل نگاه می دارند و بعد هم که به مانعی همچون قانون یا افکار عمومی بر می خورند در به در به دنبال مجوّزِ قانونی از اینجا و آنجا می گردند! و البته همواره چنتۀ شان پُر است از توجیه و تفسیر و موادِ قانونی قابلِ تأویل.. امّا آیا بهتر نبود قبل از اقدام به اجرای چنین طرحی، با اطلاعرسانی صحیح و فراگیر و جمع بندی نظرات کارشناسی موافق و مخالف و اخذِ مجوزهای لازم و‌ محکم، از اینهمه حواشیِ بیهوده و هدررفتِ بیت المال پیش گیری می کردند؟!  آیا قابل قبول است که برای تخریبِ چنین بلواری - که برای اکثریتِ مردم به نوعی نوستالژی و میراثِ معنوی به شمار می آید- به استنادِ رأیِ مثبتِ فلان شورای چند نفره، فوراً مهیّای بیل و کلنگ شد..؟مانند تخریبِ بازارِ بزرگ و تاریخی اردکان در دهه های پیشین که مایۀ حسرت و تأسّفِ همگان گردید. اجرای ابتر و ناقص این طرح در اردکان البتّه به مانند صدها طرح و پروژۀ دیگر در طول همۀ این سالها - که باعثِ نابودی عرصه های زیست محیطی و بافتهای تاریخی و هدررفت سرمایه های مادی و معنوی در جای جای کشور شده (همچون سدّ گتوند و نمونه های بسیار دیگر) - نتیجۀ سکّانداری افراد و گروه هایی است که ادّعای جهادی عمل کردن و انقلابی پیش بردنِ کارها را بهانه و سرپوشی بر فقدانِ دانش و تجربه و مدیریت علمی در خود کرده اند. جهادی و انقلابی و تند و سریع و بی ملاحظه و بی مجوّز و بی خبر، طرحی را اجرا کردن و در هنگام پاسخگویی به افکار عمومی، برآشفتن و رو ترش نمودن، البتّه برای موقعیت های بحران و جنگ و انسدادِ ساختارهای فَشَلِ اداری  توجیه پذیر و قابل قبول است و نه در مدیریتِ شهری و به هنگامی که همهٔ امور، نظام مند و قانونمدار و مطابق با هنجارهای عُرفی و علمی پیش می رود‌‌؛ کار کردن با چنین تفکراتِ منسوخی غالباً به نتایجی منتهی می شود که بر خلاف انتظار و گاهی مصیبت بار است.. چنان که دیده ایم و چنان که می بینیم.. @zarrhbin
🔻هزار نوبت از آن رأی باطل استغفار.. معروف است که وقتی دکتر فاطمی نمایندهٔ نایین در رژیم گذشته، در یک محفلِ انتخاباتی از حرف ها و توقّعاتِ جمعی از مردمِ محلی به ستوه آمده بود، خطاب به آنها گفته: «من یک رأی می خواستم که آن هم به من تعلّق گرفته! شما هم بروید رأیتان را به رقیبِ من بدهید!» و چنین هم شده و با صلاحدید بزرگان به دارالشورای کبری راه یافته! ▫️آن وقت ها به چنین مجالسی، مجلس فرمایشی می گفتند. یعنی هرآنچه نهادهای قدرت، فرمایش می کردند یا بابِ طبع و میلِ اعلیحضرتِ قدرقدرتِ قوی شوکت بود سمعاً و طاعتاً و چشم و گوش بسته اطاعت و اجرا می کردند؛ چرا که ضامنِ بقای این بیچاره ها در منصب و مقام و حافظِ منافعِ بادآورده و ثروت های یک شبه فراهم آمدهٔ شان، همین بله قربان گویی و گوش به فرمانی شان بوده است. ▫️یکی از اهداف و آرزوهای مهمِ مردمی که در اواخر دههٔ پنجاه در گسترهٔ وسیعی از شهرها و روستاهای کشور، اعتراض و اغتشاش و انقلاب کردند این بود که سرنوشت خود و مملکت را به دستِ نمایندگانِ واقعی خود بسپارند و بدعتِ بله قربان گویی را برای همیشه، در این سرزمین براندازند و میزان رأی و ارادهٔ ملّت باشد و مجلس، عصارهٔ فضائلِ ملّت.. ▫️ نماینده ای که حقوق نجومی بگیرد و از انواع و اقسام امکانات و مزایا و روابطِ وسیع و سهل با مراکز قدرت و ثروت برخوردار باشد معلوم است که نمی تواند درکی از این دشوارِ ناممکن یعنی زندگی زیرِ خط فقر با هزار رنج و عذابِ هر روزهٔ دیگر - که عموم مردمِ ناراضی و معترض با آن دست به گریبانند - داشته باشد. ▫️ای کاش رئیس قوهٔ قضا حکم می کرد که این ۲۲۷ نماینده مجلس، فقط یک سال، در شرایطِ زیر خط فقر همانند میلیونها ایرانی دیگر، عاری از هرگونه امکانات و مزایای فعلی زندگی کنند.. اگر تاب آوردند و در آخر سال دست به اعتراض و اغتشاش نزدند هرچه می گویند و می کنند درست است.. ولی اگر معترض و اغتشاشگر شدند آن وقت آنها را برای همیشه در اسفلُ السافلینِ اوین در بندی به نام بند ۲۲۷ محبوس کنند.. @zarrhbin
🔻زبان حال مدّعی خواست که از بیخ کَند ریشهٔ ما غافل از آنکه خدا هست در اندیشهٔ ما..! وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ الله* وَ اللهُ خَيْرُ الْماکِرينَ.. [آل عمران/۵۴]    الله اکبر که چه القاءات و تصوّراتی به یک شعر سادهٔ صامت و بی زبان، بسته و بار کرده اند بی آنکه از مافی الضمیرِ گوینده، پُرسان شوند و توضیحی بخواهند! آخر ای بی انصاف ها! اگر قصّه همان است که شما برداشت کرده اید (که قطعاً چنین نیست و بعداً توضیح خواهم داد) پس چرا همان لحظهٔ اوّل بی فوتِ وقت، خواستارِ حذفِ آن تُرّهاتِ کذایی نشدید و صبر کردید تا خوب همه ببینند؟ مگر نمی گویید پایشگران آنلاینِ مجازی همه جا حاضرند و همه چیز را رصد می کنند؟ چرا اینهمه فعّال فرهنگی و مجازی - که وقتِ بودجه و امکاناتِ فرهنگی گرفتن، مثل جوجه های یکروزه، گردن و دست و زبانشان دراز است- پیش نیامدند که ذیل آن شعرِ بدفهم شده توضیحی بخواهند و یا همانجا ردّ و نفی کنند؟! مگر یک ایموجی و کامنتِ منفی گذاشتن - ولو به صورتِ ناشناس- کار سختی است؟! حتّی یک نفرشان این کار را نکرد! این نان خورهای فرهنگی بی خاصیّت، پس کی و کجا و به چه کار می آیند و به چه دردی می خورند؟! فقط بَلدند از کلّهٔ صبح تا بوغِ سگ، آخ و زاری کنند و مُدام نزدِ قاضی و حاکم بروند و چُغولی این و آن را بکُنند.. اینجاست که می گویند: «یکی مردِ جنگی به از صد هزار!».. آیا وقتی در مواجهه با یک شعرِ چند خطّی - که هرچه باشد از جنسِ فرهنگ و کلام است- به بَند و کُندِ حاکم و داروغه متوسّل می شوید نشانهٔ آن نیست که یک جای کارتان می لنگد..؟! آیا از خود نمی پرسید پس فرقِ میان نظامی که مدّعی فرهنگ و معنویت و رسالتِ انبیائی است و ما سربازِ فرهنگی آن هستیم با ضیغم الدولهٔ قشقایی که به خاطر یک شعر، لبِ فرّخی شاعر را دوخت و رضاخان میرپنج که میرزادهٔ عشقیِ شاعر را کُنجِ محبس، لَت و پار کرد چیست؟! ▫️بگذریم.. حقیقتش بعد از آنچه واقع شد با خود عهد کرده بودم که محضِ خاطر ِعزیزِ مؤمنانِ حقیقی به نظام و رهبری، مِنْ بَعد به کُنجی بنشینم و دیگر پریشان نگویم که امروز سحرگاهان وقتی پس از مدّتها از روی اخلاص و شکسته دلی، دست و رو شُسته، دوگانه ای به درگاهِ یگانه آوردم و در فکرهای دور و دراز غرق بودم هاتفِ غیبی، مژدهٔ رحمت آورد و گفت: تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکُند مدّعی، خدا بکُند.. @zarrhbin
📌آنچه در روزهای نبود ذره‌بین نگاشت ؛ 🔻دمی با هادی زندگی آرام و قرار ندارد و هر لحظه از آن آبستنِ رویدادهای تلخ و شیرین است. گاه یک حرف و یک حرکت و حتی یک ایما و اشارهٔ درست یا نادرست - بسته به اینکه بجا یا نابجا تعبیر و تفسیر شود - تو را به دردسرهای بزرگ دچار می کند که فکرش را هم نمی کردی.. امروز ۲۹ آبان است و پایان نخستین جلسهٔ دادگاه و تفهیم اتهام و بازپرسی و باقی قضایا.. صبح با هول و هراس وارد شدیم و اکنون پس از صحبت‌های متینِ دادستان - که همه بر قاعدهٔ قانون و انصاف و البته بزرگوارانه گذشت - و شنیدنِ سخنانِ بازپرسِ جوان و مجرّب - که کلام را پیچ و تاب می داد و پایین و بالا می کرد و عاقبت معلوم شد که شیوه و شگردِ کاری وی چنین است - و نیز بعد از دیدنِ مجید آریان پور (مدیر کانال صدای اردکان) - که ناگاه سر و کلّه اش پیدا شد و تا آخر وقت، کمربسته و حاضر به یَراق در خدمتگزاری به رفیق و همکارش، هادی خان، دقیقه ای فروگذار نکرد - و دیدارِ کوتاه با سید محمود حسینی پور (مدیر کانال اردکان امروز) در دالانِ دادگاه و سرانجام دفاعیه نویسی، حسبِ رهنمودِ دکتر حبیب وکیل، الان که ساعت حدودِ دو و نیم عصرِ دوشنبه است با هادی طاهری ( مدیر کانال ذره بین که ظاهراً و احتمالاً تا دقایقی دیگر - به فرموده- تا تشکیل جلسهٔ دادگاه و صدور حکم، توقیف می شود) نشسته ایم.. بر سطحِ صاف و سیمانی جدولِ کنار بلوار! و این نخستین دفعه است که با حضرت هادی همصحبت و همنشین می شوم. او را البته از پنج سالِ پیش می شناسم. درست از زمانی که تازه شبکه های اجتماعیِ مجازی راه افتاده بود و او در گروه های تلگرامی به دست و پای مسئولان و مدیران می پیچید و با عبارت معروفِ بله جانم! خبط و خطاهای آنها را گوشزدشان می کرد و بعد هم کانال ذره بین در شهر را دایر کرد و کم کَمَک اردکانی ها - در کنار دیگر کانال های موفقِ شهرستان با علایق و سلایق گوناگونِ گردانندگان- به ذرّه بین در شهر پیوستند و در آن درگاه مجازی، مجتمع شدند و از خبرها و نظرها و محتویات دیگر که مناسب و متناسب با ذائقهٔ مردم اردکان بود بهره می بردند. هادی این جوانِ پیشه ور - که از اوانِ نوجوانی نانِ زحمت کشی خورده و به دستْ آهنِ تفته کرده خمیر، اکنون با توشه ای گرانبار از همزیستی با عامّهٔ مردم در کفِ کوچه و بازار و همدلی و همزبانی با آنها، با صداقت و جسارتِ تمام، نابسامانی ها و معضلات را بازگو می کند و زد و بندهای پشتِ پردهٔ برخی را عیان می سازد و با زبان عامیانهٔ همه کس فهم، درد و رنجها و دغدغه های اقشار و اصنافِ گوناگون مردم را می نویسد و در کانال ذرّه بین در شهر می گذارد و به مسئولان منتقل می کند و بسیار گره گشائی های دیگر.. و البته کارش هم خالی از خلل و خطایی نبوده و نیست. با اینهمه او کاری کرده است کارستان که داعیه داران پُرمدّعای به اصطلاح متخصّص و دانش آموخته در رسانه و ارتباطات از انجامِ هزار یک آن عاجزند. و در این راه هیچگاه از مرحمتِ همیشگیِ خبرچینان و خُفیَه نویسان بی بهره نمانده است. این دردسرهای این چند روزه هم گوشه ای از همان مرحمت هاست..! محتسب از عاجزی دستِ سبوی باده بست بشکند دستی که دستِ مردمِ افتاده بست.. آفرین بر او که افتخارِ همدلی و همراهی با مردمِ کوچه و بازار را بر فخرفروشی و گردن برافراشتن در حاشیهٔ مدیران ارشدِ فلان و بهمان شرکت، ترجیح داده و همدل و هم صدای مردمِ خود شده است.. به هرحال امیدوارم که همه چیز به خیر و خوبی و لطف و آشتی پیش رود و بارِ گرانِ دیگری بر بارهای زندگی نیفزاید.. بِمَنّه و کَرَمِه @zarrhbin🕊
نوشت: 🔹طنزانه 🔻تَذْکِرَة الرُفَقاء (۱) آن نوربخشِ محفلِ شورائیان، آن متّصل به عالم بالاییان، آن متخصّص در رسانه و ارتباطات، آن نگرانِ سرنوشتِ ساغند و رباطات، آن صدرنشینِ مسندِ شورا، آن دائمُ‌القهر و الاستعفاء، آن طرّاحِ جشن‌های آیینی، آن کاشفِ کرمِ بدبینی، آن مُعرّفِ حضورِ عارف و عامی، آن درختْ اندازِ مشهور و نامی، آن معتقدِ سیستمِ پادگانی، شیخ مسعود نوریان اردکانی.. قطبِ وقتِ خود بود و کرامات بسیار داشت.. نقل است که پیشرفتِ کارِ وی از آنجا بود که روزی در طفولیّت بر رهگذاری نشسته بود و در نقدِ توسعهٔ نامتوازن، اوراقِ دفتر، سیاه می‌کرد. ناگاه خواجه امام دشتی سواره از آن ناحیت بگذشت. وی را بدید و از اسم و احوالش بپرسید. در جواب این بیت بگفت: مسعودم و طالعم بسی سعد بُوَد اقبالِ من و تو دولتِ بعد بُوَد خواجه را وقت خوش گشت و این سخن به فال نیک گرفت و وی را با خود ببرد تا اینکه خلیفهٔ خود ساخت. معروف است که با حکیم سبزواری و عابدیِ شاعر سه یارِ مکتب بودند و در مکتب‌خانه بر سرِ یک پلاس می‌نشستند. با هم عهد کردند که اگر روزگار بر وفقِ مراد گشت و یکی از آن سه مقامی یافت دست دو دیگر بگیرد. چنین شد و هر سه مقام یافتند. شبی خواجه ابوکریم وکیل‌الادوار را در خواب بدید. گفت: یا مسعود! آن شنعت و لعنت که صنعت را همی کردی در عهد ما، چون شد؟ گفت: آن وقت نانِ صنعت شما را بود و حال، ما را.. والآسیابُ بالنّوبه.. آسیاب به نوبت است.. و گفته‌اند که زبانِ کرمان نیک بدانست. روزی با مریدان از دهی می‌گذشت. بر کنارِ جوباری کرمی بدید جنبان.. فراپیش رفت و به زبانِ کرمی با وی سخن بگفت. کرمک هاج و واج بنگریست و بگریخت. شیخ به یاران رو کرد و گفت: هذا المعاند المتوهّم.. این معاندی متوهّم است‌؛ سرِ نرمش به سنگِ سخت بباید کوفتن.. یاران چنین کردند.. و در آن وقت که غائله‌ای در شهر بخاست نخستین کس از مشایخ بود که به منبر شد و شهرآشوبان را لعنت‌ها کرد.. روزی شیخ با مریدان از بازار می‌گذشت. درویشی عنانش بگرفت و گفت: یا شیخ! سبب چه بود که مجوزِ نیروگاهِ ثانی که هلاکِ مردمان در وی است تأیید بکردی؟ لختی اندیشید و گفت: خاموش! که حکمِ ایجادِ آن در ازل برفته بود و بندگان را نرسد که با تقدیرِ ازلی چون و چرا کنند.. و سخت بگریست.. و گفته‌اند که نورانیّتش تا بدان حد بود که دیگر اعضای شورا هیچگاه دیده نمی‌شدند و همواره در پرتوی انوارِ شیخ محو بودند و ازین سبب نوریان نام گرفت.. و گفته‌اند که در همهٔ امور، سررشته‌ای تامّ و تمام داشت و در هر وادی ردّپایی برجای می‌گذاشت و به دستِ خویش در صحرا تخمِ کین می‌کاشت.. و برخی گفته‌اند که شیخ را عقیده بر آن بود که مردمان بر دو دسته‌اند؛ خودی و غیرخودی.. و غالبِ مردمان را غیرخودی می‌انگاشت و اغلب این رباعی با خود زمزمه می‌کرد: من با خودیان گرم همی گیرم و بس با ناخودیان به تیغ و شمشیرم و بس با دیدنِ یک خودی دلم باز شود با غیرِ خودی همیشه دلگیرم و بس و نقل است که پنج‌بار استعفاء بداد و هفت بار به حالتِ قهر از شهر برفت؛ او را از پشتِ دروازه بازگرداندند. و دیگر حالات و کرامات آن شیخ بسیار است و موجبِ حیرتِ جهانیان.. رحمة الله علیه ✅ @Ardakan_info
🔺 استوری رضا صادقی در شبی که در اردکان ، کنسرت داشت... و بخوانید تحلیل نشریه از این استوری @zarrhbin🕊
ذره‌بین درشهر
🔺 استوری رضا صادقی در شبی که در اردکان ، کنسرت داشت... و بخوانید تحلیل نشریه #روزها از این استوری
‍ ✍ اینگونه نوشت: 📌همهٔ آدم حسابی‌ها! رضا صادقی خواننده پاپ، پس از برگزاری کنسرت در ورزشگاه اردکان - که با حضور جمعیت زیادی از مردم این شهر برگزار شد - با ذوق زدگی استوری زده که "۸هزار آدم‌حسابی! در اردکان یزد" اینکه چرا یک هنرمند - که قاعدتاً باید کیفی‌اندیش باشد و ثمرهٔ اجرای هنرمندانهٔ خود را در احساس و عواطف و شور و حال مخاطبان به نظّاره بنشیند- عدداندیش گشته و مخاطبانش را با وصفِ آدم حسابی توصیف کرده برای برخی نکته سنجان جالب آمده است.. شاید در ابتدا به نظر آید که حرف مُهمَلی بیان کرده و به قول معروف،حالا یه چیزی پرانده.. امّا وقتی خوب نگاه می‌کنی می‌بینی پُر هم بی‌حساب و بی‌راه نگفته! حالا عرض می‌کنم چرا! آدمها موجوداتی حسابگرند و بی حساب و کتاب کاری نمی‌کنند؛ یعنی برای جزئی‌ترین امورِ خود هم محاسباتی دارند و الله بختکی دست به کاری نمی‌زنند و به جایی نمی‌روند. 👈 برای مثال همین کنسرتی که در فضای باز ورزشگاه برگزار شد.. اولاً  آنها که ایدهٔ این کار را دادند احتمالاً با خود حساب کرده‌اند که برای جمع آوری پول جهت آزادی زندانیانِ جرائمِ غیرعمد باید معرکهٔ بزرگی برپا شود با حضور جمعیت زیادی از مردم و مسئولان که افراد مایه تیله‌دار در حضورِ جمع، رغبت کنند دست به جیب ببرند و انفاقی کنند و انعامی دهند و چه معرکه‌ای بهتر از کنسرت موسیقی و بزم شبانهٔ سرود و ترانه.. از طرفی حامی مالی کنسرت هم - که از قضا در همهٔ این سال‌های دراز، پشت به شهر و دیار خود و رو به ترقی و پیشرفت، حرکتِ معقول و حسابگرانه‌ای داشته و ظاهراً یک پولِ سیاه هم از آن همه درآمدهای نجومی و با وجودِ خسارت‌های ویرانگر، خرجِ این آب و خاک نکرده - حالا پس از شنیدنِ پیشنهادِ همکاری در برگزاری کنسرت با خود و تیم مشاورانش نشسته و حساب کرده که مطابقِ سیاست قدیمیِ یک گام به عقب چند گام به جلو فرصتِ پیش آمده مجالِ کم‌نظیری برای نمایشِ جبران مافات است و اینجاست که با پونصد ششصد میلیونِ ناقابل می‌شود چشم ها را باز کرد و زبانها را بست..! و البته این هزینه همه‌اش سودِ خالص است؛ چرا که دیگر نه کسی جرأتِ دم زدن از آلودگی‌های کارخانهٔ مربوطه را خواهد داشت و نه بهانه‌ای برای ممانعت از توسعه های مخرّب آینده.. پس تهِ این حساب و کتاب همه‌اش خیر مطلق است! می‌رسیم به خود آقای خواننده و تیم همراه.. ایشان هم محال است که بی‌حساب و کتاب به اینجا آمده باشد! بی‌تردید حامیان مالی کنسرت یکی دوهفته‌ای با مدیر برنامهٔ ایشان سرِ مبلغ و میزانِ قرارداد و چگونگی پذیرایی و اسکان و پرواز و سیستمِ صوت و این حرفها با هم مذاکراتِ سخت و حسابگرانه ای داشته و در نهایت هم راضی شده‌اند؛ پس آنها هم با حساب آمده و در شمار آدم حسابی‌های آن شب‌اند.. 👇👇👇
🔻طنز اقتصادِ کفتری هرکه دیدیم این طرفها گرمِ کار کفتر است رشدِ تولید و تورّم در مهار کفتر است صادرات نشک فنجی، دُم کلاغی، سینه سرخ موجبِ رشد و تحوّل با دلار کفتر است صنعتِ بومی که هم پاک است و هم کم آبخواه فارغ از تحریم و اینها.. بر مدار کفتر است جنسِ خوش ذات است و دائم جوجه می آرد به بار وامِ فرزندآوری در اختیار کفتر است سنگ آهن می دهیم و گندم و جو می خریم مقصدِ یارانهٔ ما خانوار کفتر است آنکه باید اقتصادِ کشوری احیا کند در نمایشگاه کفتر، بی قرار کفتر است با نظرهای موافق بعد ازین تا مدّتی گفتگو در صحنِ مجلس با شعار کفتر است @zarrhbin🕊
🔻طنزانه ▫️تَذْکِرَة الرُفَقاء (۲) 🔹آن سالکِ وادی حیرت، آن جا مانده از قافلهٔ دولت، آن رهیده از شغلِ دیوانی، آن جامانده در سلسلهٔ اشکانی، آن مویه گر روزگارِ دغل، آن همیشه بغچه زیرِ بغل، لَت خوردهٔ جهان فانی، مولانا محسن میرجانی فرید دهر بود و یگانهٔ شهر بود.. 🔹نقل است که در طفولیت به خط میخی چیزها نوشتی که کس نتوانستی خواند و در مکتب‌خانه درباب خورخه لوئیس بورخِس چیزها گفتی که کس نتوانستی فهمید.. 🔹و گفته اند که ابتدا از تابشیان بود و در حلقهٔ ارادت ایشان بود و چون روزگار بگشت کمر خدمتِ خواجه امام دشتی بر میان ببست و بر درِ وی بایستاد و او را مدحِ بسیار بگفت تا اینکه از وی نیز بگشت.. 🔹و از عادات وی آن بود که هر جا سفالینه ای کهنه یا بنایی مخروبه می دید آن را به عهدِ اشکانیان نسبت همی داد و بر آن اشکها همی ریخت و مویه ها همی کرد.. 🔹و گفته اند که در مدّتِ بیست و پنج سال، رمان‌ها بخواند و علم ها بیاموخت از ماقبل و‌ مابعدِ تاریخ .. تا اینکه در چارطاقی عقدا پیرزنی به وی رسید و‌ دامنش بگرفت که: علم بهتر است یا ثروت؟! مولانا برآشفت و کلماتی شطرنجی بر زبان براند در حقّ هرچه علم و دانش است و از آنجا بشد؛ پیرزن دلشکسته بماند.. 🔹و گویند آغازِ کارِ وی از آنجا بود که شبی در صُفّهٔ میراث بخفته بود؛ صدایی هول بشنید؛ با زیرجامه به حیاط اندر دوید؛ ساغندی ای بدید بر پشت بام.. بانگ زد که: «هی! در پشت بامِ میراث چه می کنی؟!» گفت:  «اُشتری گم کرده ام.. اُشتر همی جویم» گفت: « کس بر پشتِ بام، اُشتر جوید؟!» گفت: « کس اندرین میراث خانه، حقوق و‌ مواجبِ خوب جوید؟!» مولانا از خواب چهل ساله بخاست و سر به بیابانِ رباطات بگذاشت.. 🔹روزی قَوّالی در پیشِ وی این رباعی بخواند: آن دشت که اردکان در او جای گرفت صنعت بچه کرد و دود و دم پای گرفت بستند خلافِ عهد، عهدی به خلاف آن عهد که نام ترکمنچای گرفت مولانا بر پای خاست و در سماع شد و تا دیرگاه با مریدان بر گردِ خویش چرخ همی زد 🔹و معروف است که با کُت و شلوار اتوکشیده کاهگل میراثی لگد همی کرد و مدیران و مسئولان را این حالِ وی خوش نیامدی 🔹و نقل است که شبی در رباطِ خواجه شایقی مهمان بود؛ خواجه گفت: اگر خدا و خدایان خواهند - عزم آن دارم که مِن بَعد، طریقِ درویشان پیش گیرم و گوشهٔ عزلت بنشینم.. ولیکن پیش از آن، چند مهم است که باید کرده آید. پرسید: آن چند مهم، کدامند؟ گفت: هفتصد هکتارِ دیگر مرتعِ مُغستان از دولت بستانم و یک هزار شتر به شترانِ ساغند بیفزایم و دو کارخانهٔ فولاد دیگر در خرانق بنا نهم و چند معدنِ سنگ آهن دیگر به بهره برداری رسانم.. راستی! شنیده ام که در حاجی آباد کوهی است با ذخیرهٔ چند صد میلیون تُنی.. زیر و زِبَر آن سنگ آهنی با عیارِ بالا.. باشد که آن را هم به نام خود زنم و چند مِلک مرغوب در اینجا و آنجا بخرم و چند گز جاده بسازم و بعد از آن به ترکِ دنیا و مافیها گویم.. یا محسن! تو را چه عزمی در سر است!؟ مولانا صیحه ای بزد و از حال برفت.. 🔹و نقل است که روزی می گذشت با یاران بر صفّه و سرای پردیسان.. بر کنگره اش جغدی بدید که نوحه همی کند. از آنجا که زبان طیور بدانستی رو کرد به مریدان و گفت: دانید چه گوید این مرغ؟ گفتند: ندانیم! گفت: گوید که: ای دریغ از روزگار! این ویرانه که امروز هرگوشه اش از زَروَرق و سُرنگ و میل و سیخ لبریز است روزگاری قرارگاهِ قول و قرارها بوده است مر تعهدات اجتماعی را و حال چنین بی ارج و خوار افتاده .. آنگاه مریدان را سخن ها بگفت اندر عبرت و حکمت و بی وفایی اهل دنیا 🔹و شبی در خواب بدید که محشر کبری شده است و در میدانِ توت، بُرج و بوکن ها فرو می کوبند و جمعیّتی عظیم از غریبگان به هرسو پراکنده.. به جستجوی میدانگاه و عبّاسیّه و آشخانهٔ مبارکه برآمد هیچ نشانی نیافت جز سکّویی سخت بزرگ از پشته های دپوی سنگِ آهن و کلوخه که چون کوهی برآمده بود.. و امام شهر را بدید که در تهِ رُوخونه ای در میانِ عَلَم و کُتَل ها و بیرقهای تعزیه می گشت و بر سر همی زد.. مولانا سر بر چرخِ بولدوزری بنهاد و بگریست گریستنی به درد.. و کرامات و احوال وی آنچنان است که به چند دفتر نگنجد.. رَحِمَه الله.. @zarrhbin🕊
ذره‌بین درشهر
❌❌ 📌بذل کریمانه فرماندار در راستای اجرای طرح جوانی جمعیت 🔹‍ فرماندار اردکان: برای تحقق مسئله فر
🔻بچّه بیار.. هدیه ببر! روزگاری بود که مردم سیر بودند، خانهٔ مناسب و درآمدِ کافی داشتند، شب، آرام سر بر بالین می گذاشتند و نگرانِ فردا و فرداها نبودند.. دغدغهٔ قسطِ معوّق و سررسیدِ وام و غُرغُرِ صاحبخانه و نِق نِقِ طلبکار هم آزارشان نمی داد. تفریح و دید و بازدید و مسافرتشان هم اغلب سر جایش بود.. و به قدرِ وسع هرچه دلشان می خواست می خریدند، هدیه می دادند و خوش بودند.. چیزی به اسم شرمندگی از زن و اولاد هم در خیالشان نمی گنجید.. در چنین حال و هوایی طبیعی بود که یکی از بزرگترین آرزوها و خیالاتِ شب و روزشان بچّه دار شدن بود! خیال و آرزویی که هر از چندگاهی به کلّهٔ شان می زد و به سراغشان می آمد. بچّه می خواستند چون دلیلی نداشت که نخواسته باشند و نداشته باشند.. مادر کیف می کرد وقتی بچّه های قدّ و نیم قدش را سرِ سفره جمع می دید و پدر هم عشقش این بود که وقتی یک گوشه وا می لَمد بچّه ها از سر و کولش بالا بروند.. کسی هم یادش نبود که فرماندار و شهردار و وزیر و وکیلِ مملکت کیست.. همه سرشان گرمِ زندگی بود و لازم نمی دیدند - مثل الان - برای پر کردن یکی از چاله چوله های هزارتای زندگی وام بگیرند و برای وام گرفتن هم بچّه پس انداز کنند.. تلخ است ولی واقعیتی است دردناک.. امروز فرماندار شهرمان گفته است که اگر خانواده ای فرزند ششم خود را به دنیا بیاورد شخصاً به آنها هدیه ای می دهد! (و یحتمل استاندار هم به خاطر این ابتکار به او یک لوح تقدیر می دهد!) حالا هدیهٔ یک فرماندار چه می تواند باشد؟! معلوم نیست! شاید یک کیسه برنج هندی، چند حلب روغن و چند قوطی شیر خشک -که نایاب است- و یک جعبه شیرینی خامه ای و یک میلیون تومان بن خرید! و بیچاره خانواده هایی که به هوای وام و هدیه بچّه دار می شوند.. @zarrhbin🕊
🔻برو که بی حقیقتی..! با آنکه نزدیک به نیم قرن از انقلاب می گذرد امّا هنوز برخی که خود را کُنده و گُندهٔ جریان انقلابی می دانند برای رسیدن به مقصود، از روش های منسوخ دهه های پیش بهره می برند و گمان می کنند که امروز هم مردم به مانند برخی رعایای دهه های پیشین با دیدن سفرهٔ الوانِ آقایان و در عوضِ دو سه وعده کبابِ معروف دمِ انتخابات! سِجلّشان را پیشکش می کنند تا حضرات به اتکاءِ رأی عوامانهٔ خلق الله، راهی کعبهٔ آمالشان شوند و بر کرسی سبز مجلس تکیه زنند و پشتِ سرشان را هم نگاه نکنند.. لذا سفره می اندازند، با تبلیغاتچی ها قراردادهای چندصدمیلیونی می بندند، با کُت و شلوارهای رنگی عکس های چپ اندر چار می اندازند و دَمِ این و آن را می بینند و خلاصه هر دُروغ و دَغَلی را که در چنته دارند رو می کنند! غافل از اینکه مردمِ دانا و بینای این روزگار و این سرزمین آگاه تر و سیرتر از آنند که با چنین تلبیس های ساحرانه و ماهرانه در جوالِ نااهلان و نامحرمان بیفتند و با رأی ارزشمند خود دنیای اقلیّتی معلوم الحال را آباد و دار و دیار و زندگی خود را نابود کنند.. مردم آگاهند و فریبِ ژست ها و اطوارهای تبلیغاتی را نمی خورند.. چشم و دلشان هم پر است از وعده ها و قول و قرارهای بی سرانجام.. هرچه بیشتر تبلیغات کنید و پول های یامُفتِ اندوخته در این سالها را خرج عکس و فیلم و یارگیری و اردوکشی های ساختگی کنید در نهایت بازی را خواهید باخت.. چرا که وقتی پای سرنوشت یک سرزمین و حیات و ممات و سلامتی مردم در میان است شعبدهٔ تبلیغات و جادوی پول، کارساز نخواهد شد! @zarrhbin🕊