#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت71
ها چیه؟
دست بردمو سویچو ازش گرفتم و ریموت و زدم ... جدا هرچی بیشتر این دخترو میشناختم بیشتر به هوشش شک میکردم ...
-آها ... درو یادم رفت ببندم ...
چپکی نگاش کردم و حرفی نزدم .... پشت سرم وارد شرکت شد ...مستقیم رفتم سمت اتاق معاونت ... منشی با دیدنم بلند شد ... خوشم میومد ازش دختر سنگین رنگینی بود ....
مثله اون یکی فکر قر و فرش نبود و سرش تو کارخودش بود ... توی دانشگاه تهران دارو
سازی میخوندو همراه مادر از کار افتادش تو تهران زندگی میکردن .... سایه معرفیش کرد ه بودو تا الانم حق الانصاف کارشو خوب انجام داده بود ...
-سلام
-سلام آقای مهندس خیلی خوش اومدین ... خدا بد نده پدر گفتن انگار بیمارستان بودین .
..
-ممنونم ... یه مشکل جزئی بود حل شد ...
-خدارو شکر
اشاره ای به اتاق کردم
-هستن؟
-خیر صبح تماس گرفتن گفتن همراه پدرتون میرن بیمارستان ...
خندم گرفت ... این پدرو داماد مام که همیشه خدا چهل دیقه از جامعه و آدماش عقب
بودن ...
تشکری کردم و رفتم سمت در
-مهندس بگم قهوه و کیک بیارن ؟!
لبخندی از سر تشکر زدم
-ممنونتون میشم ...
پناهم سری براش تکون دادو همراه من وارد اتاق شد ...
-چه ناز بود ...
آروم لم دادم رو مبل راحتی که گذاشته بودن تو اتاق
-ناز نیست ...شخصیتش به دل میشینه ...
چپ چپ نگام کرد
-حالا همون ...
اشاره کردم به کمدگوشه اتاق
-برو از اونجا کشوی چهارم و باز کن یه پوشه زرد رنگه روش نوشته حسابداری اونو وردار
بیا اینجا ...
رفت سمت کمد که تقه ای به در خوردو قهوه و کیکمونو آوردن ... پوشه آوردو گرفت
طرفم ...
-بشین ...
نشست روبه روم ...
-ببین الان امن ترین جا برا تو اینجاست ...هم نگهبان داره هم دراش حفاظ داره و کلیم
دوربین و از این کوفت و زهرمارا اینور اونورش نصبه
-اینجا؟!!!
-آره ... همینجا ... ما واسه شرکت دنبال حسابدار میگشتیم ...یه قرارداد صوری برات تنظیم میکنم به عنوان حسابدار شرکت تا برات کارت ورود صادر بشه ... درای اینجا با کارت
بازو بسته میشه .... طبقه آخر یه جای سوییت مانندیه ..میتونی شبام اونجا بمونی ...فعلا
باش تا تکلیف این ماجراها روشن بشه ... اوکی؟
-آخه ...
-آخه و ولی و اما و اگرتو بزار تو کوزه آبشو بخور ...حرف نباشه ...بلند شدم و رفتم سمت میز و تلفن و برداشتم
-خانوم حسینی یه لحظه تشریف بیارید اتاق من ...
به دیقه نکشید تقه ای به در خوردو پشت بندش حسینی اومد تو اتاق
-بله آقای مهندس امری داشتین با من ...
-دستورصدور کارت ورود و خروج برای خانوم پناه خطیب و بدین لطفا .... اطلاعات پرو ندشو تکمیل میکنم و میزارم روی میز ...
نگاهی به پناه کردو لبخندی از سر احترام بهش زد
-چشم همین الان برای چه بخشی؟
-حسابداری
-چشم
-ممنون
-خواهش میکنم ... با اجازه ...
پناه نگاشو از در گرفت
-کسی گیر cیده بهم ؟...
-نه خیالت راحت ...
نگام کرد و نفسشو با صدا داد بیرون ... قدردانی و تو چشماش دیدم... نمیفهمیدم چرا دارم برای این دختر قدم به قدم میدوئم ...
حس میکردم دور شدم از سامان حسین پور بودن ...
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲
@Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲
@Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی