📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
#رمان_امنیتی_کف_خیابان
#قسمت71
و الحمدلله پرونده شهادت شاهرودی حداقل تو مملکت خودمون به سرانجام رسید! ضمنا همه اون هشت نفر به MI6 متصل بودند اما اطلاع نداشتند! به ابوالفضل دستور دادک که همه مکالمات درباره بچه های باغ را آنالیز کنه! یه کم دیر متوجه این کلمه شده بودیم... تمام تماس ها و پیامک ها و شواهد میدانی و ... نشون میداد که یه خبرایی هست! اما چه خبرایی؟
مرخصی 30 ساعته 233 و عبداللهی تموم شد... چرا دروغ بگم... تموم تموم که نه... دو سه ساعتی هنوز مونده بود که هردوشون سر و کلشون پیدا شد... میگفتن دلمون طاقت نیاورده... بازم خدا خیرششون بده که اینقدر تعهد به خدمت دارن!
عصرش جلسه کاری گرفتیم... بازم به تقسیم کار نیاز داشتیم... عبداللهی گزارش خوبی داد و گفت: «از بررسی حدودا 40 ساعت از تماس ها و پیامک ها و ایمیل ها و... میشه فهمید که جلسه هفته آینده که خیلی به انتخابات نزدیکه، قراره در خیابان......... حسینیه.......... برگزار بشه! یکی از رابطین ما در واحد جنگال (واحد تحقیقات و عملیات جنگ الکترونیک) بالاخره دیشب تونست تماس های عفت که از طریق خط ماهواره ای بوده را هک کنه و محتوای تماس ها را برام ارسال کنه!»
گفتم: «بسیار خوب! اما خانم عبداللهی! برای من الان سه تا چیز خیلی مهمه و جسارتا تا این سه تا را یه جورایی برام روشن نکنید کار خاصی انجام ندادید! اولیش اینکه آیا حدسم درسته که آقای حجت الاسلام ............. سخنران این مراسم هست یا نه؟ دوم اینکه آیا حدسم درسته که با این اردوکشی که عفت به قم داشته و داره، و همچنین دیگر رابطینشون در سرار کشور، این جلسه مخصوص روحانیت است یا نه؟ سوم اینکه پک اهدایی جلسه چیه؟!»
همشون یه کم معلوم بود که تعجب کردن! عبداللهی با حالت تعجب و پرسشی گفت: «چشم... حتما پیگیری میکنم... اما داستان پک و هدیه چیه؟!»
گفتم: «ببینید! اول سخنرانش مهمه که کیه؟! قطعا از ستاد کسانی که کاندیدای اونا هستن نیست! چون اونا خیلی احتیاط میکنند و قطعا برای چنین جلسه مهمی از دو یا سه شخصیت لیدر استفاده میکنند که کمتر توی چشم باشن! من فکر میکنم از همون حجت الاسلام........ استفاده کنند برای سخنرانی اون جلسه!
دلیل دارم... چون دارن ازش بت میسازن... یکی که در پس پرده غیبته و همشون هلاکش هستن... حتی از اینکه صدا و سیما هم تحویلش نمیگره، خوشحالن و از همین «حربه خوشحالی» دارن استفاده میکنند! به احتمال قوی خودشه و اونو میارن واسه سخنرانی! یه چیزی هم بهتون بگم... وقتی اونو خیلی در اینجور جلسات علمایی خودشون دعوت کنند و کمتر هم در دید بقیه باشه، کم کم روی «آیت الله» خطاب کردنش و «لیدر» جنبش خطاب کردنش هم مانور میدن! اما نمیدونن که ما حواسمون هست و صدای ضبط شدشون را داریم که رفتن بیت «م خ» و همه چیزو اونجا بستن!
دوم اینکه کارکشته ترین کسی که دارن را مسئول پروژه قم کردن! اینم نه اینکه فقط چهارتا فاحشه ببره و بیاره که جو قم را خراب کنند! حرف بالاتر از اینا حرفاست... اصل قم، به جایگاه روحانیت و معتبرترین حوزه علمیه جهان تشیع بودنش هست... پس جلسه خیلی باید علمایی باشه... و بلکه بهتره بگم «میتینگ علما» ست ! و برای اینکه پیام خودشون را به نظام برسونند، از همه جا میارن و یکی دو روز هم ازشون پذیرایی میکنند! شک ندارم که این جلسه، نقطه مقابل مجمع سالانه «علمای بلاد» قم خواهد بود که هر سال با پیام رهبر معظم انقلاب و دیگر مراجع محترم تقلید برگزار میشه و معمولا در موسسه آیت الله مصباح صورت میگره!
و اما سوم... پک فرهنگی و سیاسی که در آستان انتخابات بهشون میدن باید جالب باشه! میخوام بدونم چی بهشون میدن؟! چون مطمئن باشید که هر سی دی و هر کتاب و مقاله ای که در این میتینگ بهشون بدن، خوراک منبر و سخنرانی همونایی میشه که در اون جلسه شرکت کردن! ینی حتی متن و حاشیه سخنرانی اون روحانیون در آستانه انتخابات را میخوان تامین کنند تا همشون حرفهای مشترک و مواضع یکسان بگیرن!
میبینید دوستان! میبینید چقدر همه چیز حساب شده است؟
من از هیچکدوم از این چیزا نمیترسم! الحمدلله از این مسائل هم گذر میکنیم... اما من از اون چیزی که یه کم میترسم و ذهنمو به خودش مشغول کرده، اینه که بخوان اونا را تا انتخابات، تهران نگه دارن!! این یه کم اذیتم میکنه! نگه داشتن حداقل 100 نفر با اون سر و وضع علمایی و شدت وابستگیش به جریان اینا و ... یه کم خطرناکتر از حد معموله!
حالا خدا نکنه بزنه به کلشون و بخوان بریزن تو خیابون!!
میگیرین چی دارم میگم؟! »
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت70 سامان میادا .... تا چشمم به دستش افتادو اینو گفت ناخداگاه صدای قهقهم بل
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت71
ها چیه؟
دست بردمو سویچو ازش گرفتم و ریموت و زدم ... جدا هرچی بیشتر این دخترو میشناختم بیشتر به هوشش شک میکردم ...
-آها ... درو یادم رفت ببندم ...
چپکی نگاش کردم و حرفی نزدم .... پشت سرم وارد شرکت شد ...مستقیم رفتم سمت اتاق معاونت ... منشی با دیدنم بلند شد ... خوشم میومد ازش دختر سنگین رنگینی بود ....
مثله اون یکی فکر قر و فرش نبود و سرش تو کارخودش بود ... توی دانشگاه تهران دارو
سازی میخوندو همراه مادر از کار افتادش تو تهران زندگی میکردن .... سایه معرفیش کرد ه بودو تا الانم حق الانصاف کارشو خوب انجام داده بود ...
-سلام
-سلام آقای مهندس خیلی خوش اومدین ... خدا بد نده پدر گفتن انگار بیمارستان بودین .
..
-ممنونم ... یه مشکل جزئی بود حل شد ...
-خدارو شکر
اشاره ای به اتاق کردم
-هستن؟
-خیر صبح تماس گرفتن گفتن همراه پدرتون میرن بیمارستان ...
خندم گرفت ... این پدرو داماد مام که همیشه خدا چهل دیقه از جامعه و آدماش عقب
بودن ...
تشکری کردم و رفتم سمت در
-مهندس بگم قهوه و کیک بیارن ؟!
لبخندی از سر تشکر زدم
-ممنونتون میشم ...
پناهم سری براش تکون دادو همراه من وارد اتاق شد ...
-چه ناز بود ...
آروم لم دادم رو مبل راحتی که گذاشته بودن تو اتاق
-ناز نیست ...شخصیتش به دل میشینه ...
چپ چپ نگام کرد
-حالا همون ...
اشاره کردم به کمدگوشه اتاق
-برو از اونجا کشوی چهارم و باز کن یه پوشه زرد رنگه روش نوشته حسابداری اونو وردار
بیا اینجا ...
رفت سمت کمد که تقه ای به در خوردو قهوه و کیکمونو آوردن ... پوشه آوردو گرفت
طرفم ...
-بشین ...
نشست روبه روم ...
-ببین الان امن ترین جا برا تو اینجاست ...هم نگهبان داره هم دراش حفاظ داره و کلیم
دوربین و از این کوفت و زهرمارا اینور اونورش نصبه
-اینجا؟!!!
-آره ... همینجا ... ما واسه شرکت دنبال حسابدار میگشتیم ...یه قرارداد صوری برات تنظیم میکنم به عنوان حسابدار شرکت تا برات کارت ورود صادر بشه ... درای اینجا با کارت
بازو بسته میشه .... طبقه آخر یه جای سوییت مانندیه ..میتونی شبام اونجا بمونی ...فعلا
باش تا تکلیف این ماجراها روشن بشه ... اوکی؟
-آخه ...
-آخه و ولی و اما و اگرتو بزار تو کوزه آبشو بخور ...حرف نباشه ...بلند شدم و رفتم سمت میز و تلفن و برداشتم
-خانوم حسینی یه لحظه تشریف بیارید اتاق من ...
به دیقه نکشید تقه ای به در خوردو پشت بندش حسینی اومد تو اتاق
-بله آقای مهندس امری داشتین با من ...
-دستورصدور کارت ورود و خروج برای خانوم پناه خطیب و بدین لطفا .... اطلاعات پرو ندشو تکمیل میکنم و میزارم روی میز ...
نگاهی به پناه کردو لبخندی از سر احترام بهش زد
-چشم همین الان برای چه بخشی؟
-حسابداری
-چشم
-ممنون
-خواهش میکنم ... با اجازه ...
پناه نگاشو از در گرفت
-کسی گیر cیده بهم ؟...
-نه خیالت راحت ...
نگام کرد و نفسشو با صدا داد بیرون ... قدردانی و تو چشماش دیدم... نمیفهمیدم چرا دارم برای این دختر قدم به قدم میدوئم ...
حس میکردم دور شدم از سامان حسین پور بودن ...
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی