📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت88 سامان درو بستم و سرمو کوبیدم به فرمان ... داشتم روانی میشدم این دوروزه
خندید ولی خنده هاشم لرز به تن آدم مینداخت ... آروم میخندید -نه دیگه نشد گل پسر ... اومدی و نسازی ها شازده -میگم دست من نیست ... سکوت شدو به دیقه نکشیده صدای پناه پخش شد تو گوشی -سا...سامان.. حالم زیرو رو شد از این حرف زدن پر وقفه مابین کلماتش -پناه ... پناه ...سالمی؟ گریش و ناله هاش قاطی شد تو هم -سامان کمک...م کن دارم می..میرم .... -پناه ... پناه کجایی تو .. -اینش دیگه به تو ربطی نداره ... مدارک و بیار تا یبار دیگه زنده ببینیش مشتمو کوبیدم روی میز و فنجون قهوه چپه شد روی میز ... -لعنتی دست از سر ش بردار ... پوزخندشو از پشت تلفنم حس کردم ... -اونم به وقتش آقا مهندس ...تماس میگیرم باهات صدای بوق تلفن تو گوشم سوت میکشید ....ولو شدم رو صندلی ... نگاهای بقیه روم سنگینی میکرد... دست بردم سمت یقه لباسم تا شاید کمی هوا برای نفس کشیدن پیدا کنم. .. کیف پولمو از جیبم در آوردم ویه اسکناس ده تومنی گذاشتم روی میز و بلند شدم ... باید سریعتر به فرزام خبرشو میدادم ... همینکه از در زدم بیرون سیل بد بارون خورد تو صورتم ... بی توجه به بارون خودمو به ماشین رسوندم ... نگاهی تو آینه به خودم انداختم .... موهام چسبیده بود بهم و قطره های بارون رو صورتم سر میخوردن ... دستی به خیسی موهام کشیدم ... ترمز دستی و خوابوندم و حرکت کردم .... باید سریعتر این ماجر ارو تمومش میکردم... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی