#آی_پارا
#پارت_هفتاد_و_سه
عجب ابلهی بودم من . چیکار کرده بودم با این دختر بی گناه ؟ گفتم : تو رو خدا گریه نکن . اشتباه کردم . ببخشید . من نگرانت بودم . هیج نیت بدی نداشتم . وقتی اونطوری از خودت روندیم ، مغزم از کار افتاد و نفهمیدم چی گفتم . حالام پاک کن اون اشکا رو که طاقت دیدنشون رو ندارم . خواهش می کنم . نمی دونم آخرین باری که خواهش کردم کی بوده ؟ اما الان ازت خواهش می کنم ماجرای دیروز رو فراموش کنی . تا آی پارا دهن باز کرد حرف بزنه ، اکرم اومد تو . همزمان سرمون رو بردیم طرف در . اکرم گفت : آقا ، آقاجانم می گه یه خانوم و آقا دم در کارتون دارن. گفتم : الان ؟ کی هستن ؟ یه نیگا به آی پارا که چشماش سرخ شده بود ، انداخت و گفت : میگن از فرانسه اومدن . خانوم ويكتوريا ليون.
احساسات ضد و نقیضی بهم هجوم آوردن. هم می خواستم برم بالا و این خان زاده ی لوس رو با مهمون فرنگیش تنها بذارم و بگم به من چه!!! اما از طرفی دلم می خواست این ویکتوریا خانوم رو ببینم . هر کی بود مربوط می شد به گذشته ی این شازده پسر. همین موضوع کنجکاوم می کرد زیارتش کنم . احتمالا اونجا خیلی باهم اياق بودن که به کاره کوبیده اومده اینجا. چهره ی تایماز رو زیر چشمی نگاه می کردم که ببینم چه حالی داره . خوشحاله ؟ ذوق زده ست ؟ یا حتی ناراحته؟ ولی اون بیشتر متعجب نشون می داد. به اکرم گفت : بگین بیان داخل . تو اتاق پذیرایی میبینمشون..............
آه اینطوری نمی تونستم بفهمم خانوم واسه چی اومده ! بلند شدم و راه افتادم برم تو اتاقم که تایماز گفت : نمی خوای ببخشیم ؟ گفتم : چاره ی دیگه ای هم دارم ؟ گفت : این بخشش رو نمیخوام . واقعی ببخش! از ته دل ببخش! گفتم : به شرطی که برای خودم و شخصیتم از این به بعد حرمت قائل ببخشید . سربه زیرگفت : قائلم . فقط قاطی کردم . دیگه تکرار نمی شه . قول می دم!!! بلند شد و اومد رو به روم ایستاد و با اشاره دست گفت : نمییای مهمونم رو ببینی ؟ دیگه جای تعارف نبود . بی خیال گفتم : ادب این رو حکم می کنه که بهشون خوش آمد بگم . خوشحال شد و خندید و گفت : اول شما.اوه اوه چه با ادب شده بود .با هم رفتیم به اتاق پذیرایی که متراژش دو برابر اتاق ناهار خوری بود و توش با مبل های عاج دار و پرده های حریر و ترمه و کلی وسایل زیبا، تزئین شده بود . تا خواستم بشینم ، در باز شد و یه دختر باریک و قد بلند با لباسهای فرنگی و یه مرد فوکل بسته ی اتو کشیده ، به همراه اکرم وارد شدن. دختر یه کم از موهای طلاییش و زیر کلاه گذاشته بود و بقیش رو ریخته بود دورش. چشمای آبی قشنگی داشت . ک" خوشگل بود . اما قیافش با ایرانی ها خیلی توفیر داشت و تا چشمش به تایماز افتاد ، به طرفش پرواز کرد . تایماز رو محکم بغل کرده بود و اگه تایماز به خودش نمیجنبید ، تو بوسه غرق می شد. با وجود دلخوریم ازش ، حسادتی وصف ناشدنی به دلم چنگ انداخت و با تمام وجود سعی کردم نرم جلو و چشمای دختره رو در نیارم. این بشر به چه حقی تایماز رو می بوسید ؟ اصلا دین و ایمون حالیش بود ؟ نبود که اینطوری بی حجاب یه مرده غریبه رو ملچ مولوچ میبوسید دیگه . بعد به خودم گفتم : بابا خارجی ها که دین ندارن .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh