#روایت_عشق💌
#سردارشهیدعلی_هاشمی🌷
علی کبوتر جلد مسجد بود. حضور در مسجد روحش را جلا می داد و حتی ناتوانی جسمی اش را هم بر طرف می کرد.
ماه رمضان بود و حالش بد شده بود. هر چه اصرار کردم روزه اش را افطار نکرد. بلند شد رفت مسجد. تا نیمه شب خبری ازش نشد!
نگران شدم. چادرم را سر کردم و رفتم مسجد. دیدم مشغول شستن حیاط مسجد است.
گفتم: علی جان! حالت بهتر شد؟!
گفت: بله! آمدم مسجد نماز و قرآن و دعا خواندم و می بینی که خوب شدم.
راوی: مادر شهید
📚: کتاب هوری
#یادعزیزش_باصلوات
♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانیست